
از افسانه تا حقیقت
سید جمال الدین یکی از مشهورترین چهره های جهان اسلام در قرن نزدهٔ میلادیست. او را گاهی نابغهٔ شرق و گاهی هم ستارهٔ شرق خوانده اند. محمودطرزی، این درخشان ترین ستارهٔ نویسنده ګی و ژورنالیزم در افغانستان، او را معدن علم و فضیلت خوانده است، که هر کس به اندازه استعدادش از مجالست او بهره مند میګردید.
در مورد کودکی و جوانی او، همچنان تعلیمات، تحصیلات، مدارس و استاتید او تقریباً هیچ گونه اطلاع مؤثقی در دست نیست، جز نامه ای که وی در سال ۱۸۶۶م یعنی ۲۸ ساله گی خود در شهر هرات تحریر نموده است. نخستین و مؤثق ترین معلومات را در مورد وی میتوان ازین نامه برداشت. سید درین نامه، که تحت نام جمال الدین الحسینی عبدالله بن عبدالله نګاشته اند، مینویسند، که:“چون سنین به نوزده رسید به بحر حیرت افتادم و قدم در جستجو نهادم که « من عرف نفسهِ فقد عرف ربهِ» در خدمت علماء صورت بینان ظاهرجویان که از عالم معنی بیخبر بودند، تردد نمودم و جد جهد بسیار کردم و مراسم تفحص و تجسس بجا آوردم، بجز حیرت چیزی نیفزود و بغیر از شبهه روی ننمود…”
سید بعداً میافزاید: “اکنون از قیل و قال عالمان برکنارم. غرض آنکه مدت پنج سال در اطراف عالم ګردیدم و زحمات ګوناګون و مشقات از حد فزون کشیده با اولیای هر مذهب و فقراء هر ملت و علماء هر فرقه و عقلاء هر زمره و عظماء هر مملکت و فهمای هر ولایت مجالست نمودم. در هر طریقی صاحب تحقیقی و در هر دینی صاحب یقینی و در هر مکانی اهل عرفانی و در هر خانقاهی دل آګاهی و در هر اقلیم حکیمی و در هر دیار شهریاری دیدم و طریق مصاحبت پیمودم…” ګزیده آثار سید جمال الدین ص ص ۱-۲
سید باید درین پنج سال مذکور چندین کشور را سیاحت نموده باشد، ولی نه نام کدام کشوری، نه نام کدام عالم و فقیری و نه اسم کدام شهریاری را، که با او مصاحب شده باشد، مینویسند. ازین نامه هویداست،که سید باید در جوامع و کشورهای مختلف با علماء، فلاسفه و سلاطین ملاقات های بهم رسانیده باشد،که از همه آنها ناراض است. البته معلوم نیست،که سید با کدام صلاحیت علمی و سیاسی با علماء، فلاسفه، صوفی ها و شاهان کشورهای مختلف دیداری بهم رسانده و بحث های نموده است. تا اکنون ما نمیدانیم،که سید، در آوان جوانی، حتی نوزده سالګی، این صلاحیت و شهرت را از کجا بدست آورده بود،که با علماء و فضلای ادیان و مذاهب مختلف و فلاسفه بحث های کرده باشد، ولی مؤرخین سابق و نویسنده های معاصر افغانستان به چنان ګرمی و اطمینان از دوران کودکی و جوانی سید معلومات میدهند، که ګویا شاهدان عینی واقعات زنده ګی و دوران کودکی و جوانی او بوده باشند. حتی تخلص سید را که او برای خود انتخاب نموده بود، تغییر میدهند و به عوض افغانی، افغان مینګارند. مرحوم عبدالحی حبیبی در تاریخ مختصر افغانستان، فضل ربی پژواک در کتاب ناسیونالیزم افغان در پهانی تاریخ و محمد امین خوګیانی در مقدمه بر کتاب سید بنام «تتمت البیان فی تاریخ الافغان» و سایر نویسنده ګان و علاقه مندان سید او را افغان نامیده اند. در تاریخ ادبیات افغانستان اثراحمدعلی کهزاد، علی محمد زهما، علی احمد نعیمی، محمد ابراهیم صفا و میرغلام محمدغبار چاپ سال ۱۳۳۰ هجری شمسی میخوانیم،“ سیدجمال الدین افغان بن سید صفدر اسعد آبادی کنری متولد در سال ۱۲۵۴ قمری در کنر و متوفی در سال ۱۳۱۴ قمری در اسلامبول، نه تنها بزرګترین مرد سیاسی افغانستان بلکه بزرګترین عالم، فیلسوف، خطیب و نویسنده افغانی در قرن ګذشته و از اشهر مشاهیر مشرق زمین محسوب است. سید از زمان تولد تا سال ۱۲۶۱ قمری در کنر بوده، در سال ۱۲۶۲ به کابل وارد و تا سال ۱۲۷۱ قمری مقیم ماند و در سال ۱۲۷۲ به هند، عراق، حجاز و سوریاسفر و بتحصیل خود دوام داد (ګویا قبل ازین مصروف تحصیل در کابل بود. جهانی) و در سال ۱۲۷۴ قمری به افغانستان مراجعت و بکابل مقیم شد. در سال ۱۲۷۹ قمری بمعیت امیر دوست محمدخان به هرات و از آن به بعد تا سال ۱۲۸۴ بدربار امیرشیرعلی خان، امیر محمدافضل خان و امیر محمداعظم خان باقیماند و پلان ترقی افغانستان را به اساس تعمیم معارف و پیشبرد زراعت، صنعت، تجارت و اصول دیموکراسی طرح کرد. بالاخره در سال ۱۲۸۵ قمری مایوساً افغانستان را ترک و به سیاحت دنیا برآمد و تا وقت مرګ ممالک افغانستان، فارس، هندوستان، مصر، ترکیه و کشورهای عربی زبان را به سیاست اتحاد اسلامی، اداره دیموکراسی و قبول نمودن جدید عالم و مقابله با سیاست استعماری غرب آشنا و سوق نمود. سید جمال الدین در سیاست استعماری دول بزرګ غربی مکرراً مداخله ورزید و در تمام محافل سیاسی اروپا شهرت عظیم سیاسی و حتی علمی حاصل کرد. خاک سید جمال الدین در سال ۱۹۴۴م یعنی تقریباً نیم قرن (۴۷ سال) بعد از وفات اش وفات اش به افغانستان انتقال شد و در شهر کابل با مراسم مجلل دفن شد.”
آثار سید جمال الدین قرار ذیل است:
تتمة البیان فی التاریخ الافغان البیان فی الانګلیز والافغان( معلوم نیست که این لاحقه آخر از کجا آمده چون نام کتاب تتمة البیان فی تاریخ الافغان است. جهانی) رد علی الدهریین ( الّرد علی الدهریین جهانی)، مقالات جمالیه، مقالات عروةالوثقی و مقالات بسیاری در مطبوعات فرانسه و مصر وغیره.
سید جمال الدین چون مشغولیت دایمی در سیاست مشرق زمین و تنویر افکار داشت و هم درین موضوع خطابیه های زیاد ایراد و مقالات زیادی در مطبوعات مینوشت لهذا کمتر به تألیف و تدوین کتب وقت مییافت ورنه او که عالمی جید و نویسنده زبردست مخصوصاً در ادب عرب بود میتوانست مؤلفات مهمی بوجود آورد» ص ص ۳۹۰-۳۹۱
اینکه نویسنده ګان تاریخ ادبیات افغانستان مینویسند، که سید به سال ۱۲۷۲ قمری یعنی ۱۸۵۴ میلادی آغاز به سیاحت و تحصیل نمود( که سید به مسئلهٔ تحصیل اشاره ای ندارد جهاني) و به سال ۱۲۷۴قمری، که مطابق ۱۸۵۷ میلادی میشود، به افغانستان مراجعت نمود و در کابل مقیم شد، با تحریر خود سید جمال الدین افغانی مطابقت ندارد، زیرا سید خود مینویسند، که از نوزده سالګی به سیاحت آغاز نموده و پنج سال از کشورهای مختلف و طبقات مختلف مردم دیدن نمودم. بدین ترتیب سید باید به سال ۱۲۷۷ قمری مطابق ۱۸۶۰ میلادی سیاحت های خود را ختم نموده باشد. البته اولین نامهٔ که ما از سید دریافت داشته ایم همان نامه مذکور است که، تحت عنوان تشتت افکار، بسال ۱۸۶۶ در هرات نګاشته اند. سید نمی نویسد که سیاحت های خود را از کجا آغاز و در کجا ختم نمود و بعد از ختم نمودن سیاحت های اول خود تا سال ۱۸۶۶، که ما او را در هرات می یابیم، کجا بوده است.
اینکه مینویسند که سید به سال ۱۲۷۹ مطابق ۱۸۶۲ میلادی به معیت امیردوست محمدخان به هرات سفر نمود چندان صحیح بنظر نمی آید. چون از کتاب تتمت البیان معلوم میګردد،که سید در این سفر با دوست محمدخان نبوده است. اګر میبود هرګز در کتاب خود، در باره جنګ هرات، نمی نوشت که امیر دوست محمدخان بیرون از قلعه هرات، که در محاصره او قرار داشت، وفات نمود و عساکر او بعداً بر شهر هجوم آورده و آنرا فتح نمودند، ولی واقعیت امر، به اتفاق همه تواریخ، اینست که امیر بعد از فتح نمودن هرات و چراغان شدن کابل، به افتخار این فتح، ۱۳ روز دیګر، در هرات ، زنده بود و تب شدیدی عاید حالش شده بود که از آن درگذشت.
اینکه مینویسند،که سید تا سال ۱۲۸۴ که به دربار امیرشیرعلی خان، امیرمحمد افضل خان و امیر محمداعظم خان بوده و بعداً بسال ۱۲۸۵ مأیوسانه کابل را ترک ګفته است با واقعیت تاریخی تطابق ندارد. اولاً اګر سید بدربار امیرشیرعلی خان و بعداً به دربار پدر و کاکای امیرعبدالرحمن خان میبود، امیر حتماً در کتاب تاج التواریخ به سید و رول او اشاره ای میکرد نه اینکه، شخصی به این سطح مهم را، بصورت کلی فروګذاشت مینمود و یا در سراج التواریخ به این موضوع اشاره میشد و دوم اینکه از نامه ایکه سید بسال ۱۸۶۸ در کابل نګاشته بصراحت معلوم میګردد که سید نه تنها شخص معتبری به دربار امیرمحمداعظم خان نبوده بلکه روزګار بدی داشته است و خود را در کابل پا در زنجیر فکر میکرد:
هوالعالم بالسرأر
“معلوم خُلان بهتر از جان بوده باشد، که طایفه انګریزیه اُروسم میخواند، و فرقهء اسلامیه مجوسم میدانند. سنی رافضی و شیعه ناصبی. بعضی از اخیار چهاریار به وهابی ام ګمان کرده اند و برخی از ابرار امامیه بابی ام پنداشته اند. الهیان دهری و متقیان فاسق از تقوا بری، عالمان جاهل نادان ومؤمنان فاجر بی ایمان انګاشته اند. نه کافرم بخود می خواند و نه مسلمم ازخود می داند. از مسجد مطرود و از
دیر مردود! حیران شده ام که به کدام آویزم و با کدام به مجادله برخیزم؟ از رد یکی اثبات دیګر لازم و از اثبات احدی اعتقاد اخیار بر ضد آن جازم. نه راه فرار که از دست این طایفه ګریزم و نه جای قرار که با آن فرقه ستیزم! در شهر کابل در بالاحصار دست بسته و پای شکسته نشسته تا از پرده غیب چه برآید؟ و از ګردش فلک دون پرور چه زاید.”
فی یوم جمعه فی ۱۳ شهر رجب سنه ۱۲۸۵. ګزیده آثار سید جمال الدین ص ص ۲-۳
نامه بعدی سید جمال الدین افغانی، که چندی بعد نګاشته اند و مطلب او معرفی اهالی افغانستان است، دلچسپ تر از نامه قبلی است. چه سید درین نامه، برای محکوم نمودن و لعنت نمودن اهالی افغانستان، حتی مبادرت به ساختن آیات نموده اند. تاریخ مکان تحریر نمودن این نامه معلوم نیست و معلوم میګردد که سید بعد از حرکت از افغانستان آنرا به رشته تحریر کشیده باشند.
هوالله تعالی
مجملی از حال اهل افغانستان
“چنانچه معلوم و مبین براین نامه نګار ګردید این است،که مثل مدعیان ولایت در مملکت افاغنه مثل احبار و راهبان یهود میباشد که تابعین آنان آنها را “ارباب من دون الله” ( خدایان بغیر الله جهانی) می دانند و در جمیع حوایج خود برآنها رجوع کنند و مسئلت می نمایند. جمیع متصرفات ملک خود را ازان جماعت می دانند حتی موت و حیات و سلطنت و مسکنت و عزت و ذلت بلکه خود آن مدعیان ولایت نیزخود را “ارباب من دون الله” ګمان کرده اند و به زعم فاسد و ظن کاسد خود ګاهی اعطاء ملک به احدی می کنند و ګاهی نزع ملک از دیګری می نمایند “والذین یتخذون انفسهم ارباباً من دون الله اولاءک هم الخاسرون !” (۱) و مثل جاهلان آن مملکت که دعوی علم مینمایند و طالبان دنیای بلاد که خود را طالب علم ګمان کرده اند مثل خمر و میسر (شراب و قمار جهانی) است. اګرچه منفعتی قلیل بر آنها مترتب میشود چون تعلیم مسایل ضروریه “صلوة و صوم و لکن اثمها اکبر من نفعهما” بجهت آنکه تصرفات بسیار و تبدلات بیشمار من اعد نفسهم در احکام الله می نمایند و به مشتهای نفس خود احکام های کثیر احداث می کنند و بر کسی که بخلاف مرضای آن جماعت سخنی ګوید حکم کفر جاری می سازند“و من لم یحکم بما انزل الله و حکم بِهِ اولاءک هم الظالمون” (۲) و مثل سرداران و سرکردګان و منصبداران آن اراضی مثل خشب مسند و اصنام قریش است “لا یقدرون علی شی لا یحبون و لا یموتون” (۳) عقل کاملی ندارند، که در معضلات امور تدبیری کنند و نه شجاعت و تهوردارند که در معارک شمشیری بکار برند. چون صوفیان ابن الوقت را ملاحظه کرده هر طرف که صاحب قوه دیدند اسپ خود را تاخته به تعجیل تمام بدان جانب می روند. نه کف بذلی دارند که به مسکینی درهمی بدهند و نه لسان خیری که در حق غریبی کلمه خیر بګویند. در تکبر چون فرعون و هامان و در فتنه انګیزی شیطان « والذین یفسدون فی الارض و یستکبرون علی الناس اولاءک هم الذین یلعنهم الله و یلعنهم لاعنون” (۴)
ترجمه: (آنها کسانی هستند که در روی زمین باعث فساد میشوند و در مقابل مردم از تکبر و غرور کار میګیرند آنها کسانی هستند که الله به لعنت خود بر آنها لعنت میفرستند. جهانی)
آه از دل پرخون! آه از بخت واژګون! آه از دست مردم دون! نه علاج دل توانم نه علاج بخت وارون! نه علاج خویش توانم نه علاج مردم دون. چه کنم و راز دل با که بګویم و راه نجات خود را از که بجویم؟
مرګ کو تا زین بلا برهاندم؟ مرګ من شد بزم و ترکستان من. چه کنم از دست دل؟
از تقاضاهای دل پشتم شکست
برسرم جانا بیا میمال دست
چه چاره با خداوند دل؟
ای ز تو ویران دکان ومنزلم
چون ننالم چون بیفشاری دلم
الغریب فی البُلدان و الطرید عن الاوطان( بیګانه در شهرها و طرد شده از وطن ها جهاني) جمال الدین الحسینی الاستانبولی
زاهد ظاهر پرست از حال ما آګاه نیست
هر چه ګوید در حق من جای هیچ اکراه نیست
ګزیده آثار سید جمال الدین ص ص ۳-۵
این نامه، اګرچه از لحاظ متن، چندان واقعیتی هم ندارد، اهالی افغانستان شاید، در طول حیات خود، از هیچ کسی چنین دشنام و توهین نشنیده باشند. سید آنها را بزدل، خسیس، شیطان، فرعون و هامان، جاهل، ابن الوقت و دون یعنی پست خطاب نموده است و بالاخره برای لعنت فرستادن به آنها آیتی از خود ساخته اند و بحیث یک عالم مسلمان، برای اثبات مدعای خود، سایر آیات را هم جعل نموده و یا دستکاری کرده است. شاید کسی بګوید که سید در جاهای دیګر از غیرت و شجاعت و مبارزات دلیرانه افغانها بر ضد استعمارګران انګلیس توصیف نموده است. شاید، ولی این بدان معنی نیست که کسی یک قوم و یا باشنده ګان یک کشور را حق دشنام دادن هم داشته باشد.
۱: آیتی بدین عبارت در قرآن شریف موجود نیست. سید مشابه به عبارات قرآن شریف آیتی دیګری را ساخته اند. این آیة ۳۱ در سورة توبة چنین آمده:
اتخذوا احبارهم و رُهبنهم أرباباً مِن دون الله والمسیح ابن مریم و ما اُمروا الّا لیعبدوا اِلهَ الّالله هو سبحنه عما یشرکون.
ترجمه: آنها علماء و رهبران مذهبی و عیسی پسر مریم را، بغیر الله، خدایان خود ساختند و به آنها چنین امر نشده بود بلکه باید بغیر الله هیچ معبودی را نمی پرستیدند. بدون الله هیچ خدایی موجود نیست. او ذات اعلی است آنها با او هرچه شریک بسازند.
۲: آیة ۴۵ سورة ماءده است که سید در مابین آیة کلمه (وحکم بِهِ) را بغیرحق اضافه نموده اند.
۳: آیة ۲۶۴ سورة بقره است. سید این آیة را از خود ساخته است. اصل آیة چنین است.
… لا یقدرون علی شیءٍ ممّا کسبوا والله لا یهدی القوم الکافرین.
ترجمه: آنها قادر به نګهداشتن چیزهای که بدست اورده اند نیستند. الله قوم کفار را هدایت نمیدهند.
۴: آیة ۴۸ سورة النمل است. سید این آیة را صرف برای لعنت فرستادن الله به اهالی افغانستان از خود ساخته اند. تنها دوکلمه اول یعنی یُفسدون فی الارض در آیة مبارکه موجود است و باقی ساخته سید است.
“و کان فی المدینة تسعةُ رهطٍ یُفسدون فی الارض و لا یُصلحون”
ترجمه: در آن شهر به تعداد ۹ تن کلان شونده ګان خاندان های مختلف بودند. آنها در زمین باعث فساد میشدند و مسایل را به صلح حل نمی نمودند.
البته سید در این آیة، از خود ساخته، فقط میخواست لعنت را به اهالی افغانستان بفرستند.
نوت: چون بنده هم در قرآن کریم و هم در لسان عربی کم سوادی هستم که فقط یک درجه از بیسواد مطلق بلندتر قرار دارم. اګر اشتباهی، در زمینه، از من سرزده باشد به لطف خود برمن بخشیده و قبل از آنکه طعنه ام بدهید متن بنده را اصلاح فرموده و رهنمایی ام کنید.
نامهء امیرمحمداعظم خان در پاسخ سید:
نامه سید، که باید به عنوان امیرمحمداعظم خان نګاشته شده باشد، در آثار ګزیده او درج نشده است، ولی از متن نامه امیرمحمداعظم خان، بخوبی، واضح میګردد که افسانه مشاورارشد و یا صدراعظم بودن سید در حکومت امیرمحمداعظم خان هیچ اساسی ندارد. چه اګر سید در دربار امیرمحمداعظم خان منزلت و مقام ارشدی را دارا میبود اولاً به نګاشتن این نامه ضرورت نمی افتید و ثانیاً از متن نامه ها، به وضوح، مستفاد میګردد که سید جمال الدین افغانی از شرایط زندګی و محیط کابل سخت ناراض بوده است.
“محب صادق و دوست موافقا!
رقعه محبت ترجمه شما مطالعه شد. از کمال اتحاد و موافقت مرقوم قلم خلوصیت شیم نګاشته بودید. سیادت پناه مودت نشانا: در هر حال میل خاطر بنده درګاه پادشاه بی مثال خوشی طبیعت آن مهرسګال است. از دوری شما ملال و درخوشی شما خوشحال میباشم. هر طور مرضی و رضای شما باشد ما خرسندیم. تکلیف برشما نا مناسب. زیاده چه نګارد!”
معلوم میګردد که بعد ازین سید نامه دیګری به امیر محمداعظم خان فرستاده و اجازه مرخصی و سفرنمودن از راه پشاور را خواستار شده است. ولی از نامه دوم امیرواضح میګردد که در حق سید چندان لطفی ننموده و حتی وعده سفرخرچ را هم نداده اند.
نامه دیګر امیرمحمداعظم خان:
هو
“سیدسند امجدا!
رقعه ای که به عبارات شیرین و فقرات رنګین در خصوص استرخاص سمت پشاور نموده بودند به نظر فیض منظر عطوفت بنیاد بندګان ما در آمد و حقایق مندرجه موضح شد. این معنی را دانسته باشند که چون بندګان ما مفارقت شما را برخود دشوار می داند البته نمی خواهد که تاحیات مستعار باشد فی مابین صورت مباینت و مباعدت اتفاق افتد. اولاً بدین واسطه حرکت شما را به هیچ طرف رضا نمی دهد و ثانیاً در صورتی که خود شما به طوع و رغبت قطع مواصلت اختیارنمایید به ملاحظه اینکه هرګاه حرف ممانعت در میان آید نشود که موجب ملال خاطر محبت مظاهرګردد. اګر چناچه اذن مرخصی داده شود هرآینه من باب اضطراری و ناچاری خواهد بود. زیاده چه نګارد!”
گزیدهٔ آثار ص ص ۵-۶
ازین نامه ها به خوبی مستفاد میشود که امیرمحمداعظم خان صرف میخواست شر سید را از سر خود دورکند و او را از افغانستان خارج نماید. از نامهٔ که سید بعداً عنوانی امیرشیرعلی خان نګاشته است بخوبی واضح میګردد که سید از سلوک و رویه ناهنجار امیر محمداعظم خان ناراض بوده و او را به بی وفایی ملزم نموده است. البته امیرشیرعلی خان هم نه تنها به نامه شکایت آمیز سید جمال الدین افغانی وقعی نګذاشته بلکه اورا جبراً از افغانستان اخراج میکنند.
نامه هاییکه سید جمال الدین افغانی به عنوان امیرمحمداعظم خان فرستاده در دسترس ما نیست. زمانیکه امیرشیرعلی خان وارد کابل شد و قدرت را از امیرمحمداعظم خان ګرفت، سیدجمال الدین افغانی در خانه سردارذوالفقار خان زندګی میکرد. پروفیسر خانم نیکی کیډی Nikki R. Keddie به استناد یادداشت ها و راپورهای روزانه وکیل یا نماینده انګلیس ها در کابل از نامه های سید اطلاع میدهد.
نامه سید به امیرشیرعلی خان:
“ای امیرمومنان! ستایش خدا را باد که شما یک شخص دراک و هوشیار هستید. شما می فهمید که سردارذوالفقار خان حاتم طایی نیست و بنده هم ګدای کوچه و بازار نیستم و شما هم مانند محمداعظم خان شخص وعده خلاف نیستید. یک ماه میشود که بنده بدون خانه زندګی میکنم و برایم سرپناهی داده نشده است. شما بحر مردانګی هستید. اګر به هر علتی در باره من مشکوک هستید و این عمل شما معلول همان بدګمانی است لطفاً مرا آګاه بسازید. مهمان نوازی چند روز میباشد ماه ها ممکن نیست. یک شخصی برای چند روزی مهمان ګفته میشود ولی اضافه ازآن بی عزت میګردد.”
Nikki Keddie, Sayyid Jamal Ad Din Al-Afghani P48 Kabul Dairy Sep 8 , 1868 P 139
نیکی کیدی مینویسد، که سید تا اخیر اکتوبر همان سال دلتنګ شد و دو نامه را، یکی به نام برادر امیر، سردار محمداسلم خان و دیګری بنام امیر نګاشت. این اقدام سید، که به عنوان برادر امیر نامه نګاشته بود، امیر را زیادتر بدګمان ساخت و امر اخراج سید را صادر نمود.
نامه سید جمال الدین عنوانی سردار محمداسلم خان:
“معافی خواسته باید بګویم که چندی قبل عریضه ای را بشما تقدیم نموده بودم. چون توجه شما طرف انګلیس ها بود شما فرصت اطلاع دادن به امیر را نیافته اید. انګلیس ها مردمی هستند،که شما دیده اید.
باید اذعان بدارم که پول نقد، ملکیت و ضروریات زندګی ام در راه این وظیفه به پایان رسیده است. حالا نه امیر رخصتم میدهند،که به یک جایی بروم و نه خانه برای نشیمن و خرچ زندګی ام را میدهند. طوریکه اطلاع دارید بنده در خانه دیګران زندګی میکنم و سرګردان هستم. نه درین وطن کسب و کاری کرده میتوانم،که برای خود وسایل زندګی را فراهم میتوانستم. وسایلم نهایت محدود و آرزوهایم نهایت دور هستند. طوریکه شما میدانید عرض بنده را به ګوش امیر برسانید، تا یا مرا رخصت دهند و یا غم خانه و کاشانه ام را بخورند. خدا مهربان است شاید برای او خدمت های شایسته ای انجام داده بتوانم. امید است این عریضه را پاره کنید. خدا حافظ جمال الدین.” Ibid P 49
نیکی کیدی مینویسد،که مکتوب سید، به عنوان امیر، دو بار ترجمه شده است. یکبار از طرف وکیل انګلیس ها در یادداشت های کابل و و بار دیگر در “خلاصه اخبار کابل Precis” آمده است. نیکی کیدی ترجمه خلاصه اخبار کابل را ګرفته است.
“ای امیرمومنان! ای سلطان مسلمانان! هیچ چیزی برایم باقی نمانده. درین مصروفیتم ۷۱۶ سکه لیره طلایی که هر یکی آن معادل ۱۰،۵ کابلی میشود و ۲۴۰ ماژور طلایی که هر یکی آن ۵ کابلی میشود مصرف نموده ام. فعلاً هیچ چیزی برایم نمانده و در خانه دیګران زندګی میکنم. اګر پول میداشتم برای خودم خانه تهیه میکردم. حال نه امیر در باره چیزی که وعده سپرده بود سخن بمیان میآورد و نه خانه برای نشیمن و خرچ زندګی ام را فراهم میآورند. بنده به کرور ها و لک ها پول نخواسته ام. یک ماه میشود که بدون خانه و کاشانه زندګی بسر میبرم، مګر بدون خانه نشیمن یک لحظه معطل شده نمیتوانم. اګر نه غم خانه و کاشانه ام خورده میتوانید ونه برایم کدام مستمری تعیین کرده میتوانید لطفاً مرا مرخص کنید و برایم فقط دوسطر بنویسید که فلان را رخصت داده ام. خدا حافظ.” Ibid 49-50
نیکی کیدی به حواله یادداشت های نماینده انګلیس مینویسند ،که سید بعد اً دومکتوب دیګر را به نام امیر نوشت و در آن از الفاظ نسبتاً درشت کار ګرفته بود. اعصاب امیر خراب شد و والی کابل را حکم نمود،که سید را در ظرف یک روز به طرف قندهار با چهار سوار فرستاده و در شهر قندهار از مردم بخواهند که او را از خاک افغانستان اخراج نمایند.
جای تعجب است که مؤرخین ما، با وجود در دست داشتن چنین نامه ها و اسناد، بازهم بر این نکته تأکید میورزند، که سید در دربار امیردوست محمدخان، امیرمحمداعظم خان و امیرشیرعلی خان دارای مقام و منزلتی بوده و حتی ادعای مقام صدارت او را میکنند. آیا ممکن است،که کتب تواریخی که در آن زمان و یا نزدیک به آن وقت نګاشته شده اند، ګلشن امارت، پادشاهان متأخر افغانستان، تاج التواریخ، تاریخ سلطانی، قاضي عطالله خان، کتب تواریخ انګلیس ها همه و همه ذکر نمودن فعالیت های سیاسی و علمی، حتی ذکر نمودن اسم این چنین مرد عظیم علمی و سیاسی را ، در دوران بحرانی افغانستان فروګذاشت نموده باشند؟
نیکی کیدی مینویسد،که قبل ازین واقعات فوق الذکر خبری از سید در کابل و اطراف آن نبوده است. کیدی ادامه میدهد، که نه منشی انګلیس ها، که چندین سال در دربار کابل میزیست، و نه سایر مخبران حکومتی انګلیس از وجود سید، قبل از آمدن او به کابل، اطلاع داده اند و آنها طبعاً از وجود چنین شخصی چشم پوشی کرده نمیتوانستند. Ibid P 52
در جهان اسلام قرن نوزده شاید کمتر کسی بوده باشد و یا شاید هیچ مثالی نداشته باشد،که مانند سید جمال الدین افغانی در باره زندګی، فعالیت های سیاسی، آثار و افکار او چنین ابهامی موجود باشد و یا درباره زندګی و فعالیت های او چنان مبالغه های صورت ګرفته باشد. یکی از عواملیکه بعضی محققین به این ابهامات و مبالغه ها اشاره نموده اند شاید تبلیغات شخص سید درباره زندګی و فعالیت های خود بوده باشد. یکی از مخلصان نزدیک سید جمال الدین افغانی، محمدشاه مخزومی سوریایی بوده است،که بعد از وفات سید سوانح عمری او را، که شامل خلاصه افکار سید میشود، ترتیب داده است. نویسنده ها و محققین و بالخصوص مخلصان سید، که اکثراً بعد از وفات او به وجود آمده اند، این سوانح عمری را تعقیب نموده و هر نویسنده به نوبت خود چیزی برآن علاوه نموده است.
مؤرخ شهیرکشور میرغلام محمدغبار مینویسد،که در افغانستان نیز از نصف دوم قرن نوزدهم راه اصلاحات باز ګردید.“یکی از پیش قدمان این نهضت سیدجمال الدین بود ( مرحوم غبار همراه اسم سید، افغانی یا، برسم سایر نویسنده ګان افغانستان، افغان نمینویسد) که درسال ۱۸۳۸م در اسعدآباد کنر تولد شده و در ۱۸۵۷م بدربار امیر دوست محمدخان پیوست و پس از مرګ امیر در دربار امیرشیرعلی خان باقیماند. البته دربار امیردوست محمدخان استعداد استفاده ازین مرد انقلابی را نداشت. ( به دربار خود راه میداد ولی از استعداد او استفاده کرده نمیتوانست!) امیرشیرعلی خان توانايي آنرا داشت که از چنین شخصی بنفع کشور استفاده نماید. سید در سن نوزده سالګی بدربار آمد و یازده سال باقیماند.(سید در اولین مکتوبیکه در هرات به رشته تحریر درآورده است مینویسد،که او در سن نوزده سالګی به جهان ګردی آغاز نمود و مدت پنج سال با علماء، فقراء و شاهان کشورهای مختلف دیداری بهم رساند. مرحوم غبار نمینویسد که درباره سید این اطلاعات نسبتاً مفصل را از کجا بدست آوده است. در حالیکه قبلاً از ۱۸۵۵م تا ۱۸۵۷م تقریباً سه سال در هند، عراق و شام و حجاز سفر کرده و از علوم اروپایی و فلسفه جدید بهره ور ګردیده بود. (سید نه نام کشوری را میګیرد و نه از تحصیل خود، در این کشورها یادآوری نموده است.)، اما اقامت سید در دربار افغانستان مصادف ایامی بود،که امیردوست محمدخان و امیرشیرعلی خان مشغول تأمین ولایات داخلی و خانه جنګی ها بوده، مجال توجه به افکار و نظریات سید را نداشتند. بعد ازآنکه امیرشیرعلی خان در طی پنجسال مجادله توانست مملکت را تأمین کند، رقبا را براند و فرصت اصلاحات بدست بیاورد، در اثر تحریک مغرضین سیاسی امثال محمدرفیق خان لودی و غیره روابط بین امیر شیرعلی خان و سید جمال الدین بهم خورد. زیرا سید در عهد امیردوست … ورق بزنید…
امیر دوست محمدخان چندی معلم سردار محمداعظم خان، رقیب آینده، امیرشیرعلی خان بود.( محمداعظم خان متولد ۱۲۳۶ هجری قمری مصادف با ۱۸۲۰ میلادی است. وقتیکه سید جمال الدین افغانی، ۱۷ ساله، در سال ۱۸۵۵، به قول غبار، به دربار امیر دوست محمدخان می پیوندد محمداعظم خان ۳۵ سال عمر داشت. آیا امکان دارد که یک آدم ۳۵ ساله و آن هم یک شهزاده خودخواه مانند محمداعظم خان، شاګرد یک پسر ۱۷ ساله شود؟) پس از آنکه در سال ۱۸۶۸م سردارمحمداعظم خان شکست خورد و به ایران پناهنده شد امیرشیرعلی خان چنین تلقین ګردید،که سید پناه ګاه طرفداران سردارمحمداعظم خان خواهد شد. در حالیکه سید جداً حامی دولت مرکزی بوده و در مرګ امیردوست محمدخان، او سردارمحمداعظم خان را در هرات واداشت که به برادر کوچک خود امیرشیرعلی خان بیعت کند. ( مرحوم غبار این معلومات دقیق را ازکجا آورده؟ چون قبل از سال ۱۸۶۶م دباره وجود سید جمال الدین هیچ ګونه اطلاع مؤثقی دردست نیست. سید جداً طرفدار دولت مرکزی بود. سید در کجا به نفع دولت مرکزی سخنی ګفته و یا سطری نګاشته اند. سید سردار محمداعظم خان را به بیعت نمودن برادرکوچکش تشویق نمود. این وقایع در کدام متن تاریخی دیده شده است؟ مرحوم غبار چون طرفدار و مدافع سید جمال الدین است، سید باید به همه حسنات انسانی مزین باشد. ورنه هیچ سند و حتی اشاره تاریخی در زمینه قول و نوشته مرحوم غبار موجود نیست.)
به هر حال سید که تمایل امیرشیرعلی خان را بخارج شدن خود از افغانستان احساس کرد پذیرفت و طبق امر امیر قول داد که از راه ایران عبور ننموده و سردار محمداعظم خان را ملاقات نکند. سید در روز وداع با امیرشیرعلی خان در ارګ بالاحصار کابل، تمام نظر و پروګرام اصلاحی خود را که در طومار طویلی نوشته بود به شاه تقدیم نمود. شاه بخوشی پذیرفت و وعده تطبیق آنرا در مملکت داد.” ( مثلاً کدام متن تاریخی ګواهی بر تقدیم نمودن پروګرام اصلاحی سید به امیرشیرعلی خان میدهد؟ آیا مجبورهستیم تنها قول مرحوم غبار را به حیث سند قبول کنیم؟”… افغانستان در مسیرتاریخ جلد اول ص ص ۵۹۲-۵۹۳
نامه سید به خلیفه عثمانی
این شاید دلچسپ ترین نامه های سید باشد،که به عنوان خلیفه عثمانی تحریر نموده اند. معلوم نیست،که این نامه را از کجا و چه وقت فرستاده اند و هکذا معلوم نیست،که سید جواب آنرا از سلطان عثمانی دریافت داشته است یا خیر. فکر میکنم اګر این نامه را سلطان عثمانی دریافت داشته باشند هم چیزی برای ګفتن و جواب دادن نداشته است. سید از سلطان عثمانی در خواست کمک مینماید تا مسلمانان ممالک آسیایی را بر ضد استعمار و سلطه ظالمانه روس برانګیزند. سید تبلیغ و مبارزه خود را، اولتر ازهمه، از هند آغاز میکند “… و در جمیع جوامع بلدان مشهورهٔ آنها به وعظ های دلنشین و به احادیث خیرالمرسلین در کانون درون آنها آتش افروزم و یکسره اصطبار و شکیبایی ایشان را سوزم و بعضی از علمای زبان آور آنان را به بعضی از بلدان دوردست ایشان روان کنم و عموم مسلمانان هند را به اعانت مالی دعوت نمایم و بغیر ازین راه دګر نپیمایم. بدون آنکه متعرض سیاسی طایفه انګلیزیه شوم و یا خود صدمه ای برآنها زنم بلکه اساس کلام را بر مقاصد روس خواهم نهاد و داد سخن درین معنی خواهم داد و شبه ای نیست که طایفه انګلیز این حرکت حکمت آمیز که موجب نفرت هندیان از روسیان است خوشحال و مسرورالبال خواهند شد و ممکن است،که آنها چون این حرکت را موافق سیاست خود ګیرند اهالی را نیز به اعانه مالیه تشویق و با ما درین مطلب رفیق صدیق ګردند و چون چنین حرکتی در هند واقع شود از چندین فایده خالی نخواهد بود…” ګزیده آثار ص ۸
سید در حالی این نامه را مینویسند،که در ګذشته نه چندان دور دو امیر هم زبان و هم کیش خود را در افغانستان قناعت داده نتوانسته بود و از افغانستان اخراج شده بود. سید در حالی این نامه را مینګارد،که هندوستان زیر یوغ مستقیم انګلیس ها قرار دارد و زندان های شهرهای هندوستان و زندانهای بدنام جزایر اندیمان، که به آبهای سیاه مشهور بودند، پر از مبارزین و میلیون ها هندوستانی است. وقتی مسلمانان هند بر ضد ظلم و جنایات انګلیس ها قیام عمومی را به راه انداخته نتوانستند بر ضد روس ها، که هیچ خطری را متوجه مسلمانان و هندوهای آن سرزمین نساخته بودند، چطور بپا می خاستند و برای مبارزه با روس ها اعانه ها جمع مینمودند و مسلمانان هند سید را، که یک فیصد آن دیار بانام و کارنامه های او آشنا نبود، چطور و چرا باید از سید حمایت مینمودند و انګلیس ها، با همه ضدیتی که از سید دیده بودند، چطور او را در خاک تحت سلطه خود، اجازه فعالیت این چنین خطرناک را میداد؟
“… وثانیاً می خواهم بعد از اتمام امر هندوستان روانهٔ دارالایمان افغان شوم و اهالی آن بلاد را که مانند شیر بیشه از خونریزی اندیشه ندارند و از آهنګ جنګ خصوصاً جنګ دینی درنګ روا نشمارند بمحاربه دینیه و مجاهده ملیه دعوت کنم ( البته این همان افغانها هستند که سید در یکی از نامه ها آنها را بزدل خسیس، جاهل و… نامیده بود.) و مقاصد روسیه را در پیش نهم و به زبان بلیغ تبلیغ نمایم،که اګر خدای ناخواسته بر دولت عثمانیه چشم زخمی رسد نه مکه مکرمه را قراری و نه مدینه منوره را وقاری بلکه از اسلام اسمی و از دین رسمی خواهد ماند و بعد از آن نه صوت آذانی خواهند شنید و نه قرآن خوانی خواهند دید… و علمای زبان آور خبیر را برای دعوت اهل بوادی و جبال روان و خود با امراء و عظما و سردارها و خان ها عهد و پیمان در میان آرم…” همان کتاب ص ۹
البته سید، قبل از نګاشتن این نامه، امراء و سردارها و خان های افغانستان را آزموده بودند و قبل از آنکه کسی به دعوت او ګوش فرادهد او را از خاک افغانستان اخراج نموده بودند.
“… و بعد از اتمام دعوت در افغانستان به سرعت هرچه تمامتر روانه بلوچستان شوم و اهالی آن بلاد را، که دایماً به قزاقی و ترکتازی ګذران و نهب و غارت نازانند به تشویق دینی و به ترغیب منافع دنیاوی به محاربه عمومی دعوت کنم.
و لطایف الحیل سابقه را در آنها بکار برم و بعضی از علمای افغان را در آن دیار به اطراف و اکناف سیار نمایم و از آن جا عطف عنان ترکمان کنم و آن بدبختان را که در هرزمان به شجاعت و جسارت معروف و در هر زبان بخونریزی و فتنه انګیزی موصوف بودند و لکن درین زمان اخیر کلاه عار بر سر و پیراهن ننګ در برکرده اند و شهرت چندین ساله خود را برباد و بر امر روس سر انقیاد نهادند. به اخذ ثار دعوت و عرق جنسیت ترکیت را حرکت و علم اتحاد اسلامیت را بردوش و به محاربه دینیه در آن ولا خروش برآرم و کما فی السابق دقیقه یی از الطاف الحکم فرونګذارم…”
سید در حالی به بلوچستان میرود و مردم بلوچستان را، که زیر یوغ استعمار انګلیس هستند، در حالی به قیام و حمله بر روس ها، نه بر انګلیس ها، ترغیب و تحریک میکنند که شاید یک لفظ بلوچی را نمیدانسته و طبعاً بلوچ ها هم نه به عربی و نه به فارسی سخن میګفتند و برعلاوه این، سرزمین بلوچها را هیچ وقتی ندیده بوده و با هیچ بلوچی ملاقات ننموده ولی، با اطمینان کامل، برای چنین امر خطیری، به سرزمین بلوچ ها میرود ګویا انګلیس ها همه به خواب رفته یا مرده اند.
سید میخواهند بعد از انجام نمودن موفقانه ماموریت بلوچستان رو به سرزمین ترکمان بیآورد. در حالیکه سرزمین ترکمان زیر سلطه مستقیم و غیر مستقیم روس ها قرار دارد؛ او بر ضد روس ها مردم را به قیام دعوت مینمایند. ګویا روس ها نمی شنوند و نه می بینند.
سید بعداً مینویسند: “و چون به عادات آن اهالی دانا و به طبیعت و اخلاق آنها بینا میباشم هیچ شک و شبهه ندارم،که جمیع مسلمانان از دل و جان بر سر روس هجوم خواهند آورد و روسیه را در آن طرف اشغال بلکه بالقطع پایمال خواهند نمود و بر منافع عاجله این کسی را انکار نشاید و فواید آجله اش را که اتحاد اسلامیه و اتفاق امت بوده باشد ارباب بصیرت درک مینماید.
و مع ذالک چون اهالی افغانستان که فی الحقیقة سد و بند هندوستان است با روس دراندازند. طایفه انګلیز قهراً و قسراً به تمام اجتهاد به محاربه پردازند و تا به حلقوم به ګل فرو رود و خیال حیات را از سر و آرزوی فرعونیت را از دل بدر برد….
بلی بعد از حصول اعانهٔ مالیه در هندوستان این حقیر را میرسد که چند نشان از برای افغان و بلوچ و ترکمان بخواهم. و لکن ارتکاب این ګونه امری خطیر بلا اذن دولت و بی مستمسک از قبیل فضول و عمل غیر معقول شمرده میشود….
… زیرا بران دولتمدار ظاهر است که در هر زمان امثال این فعل های سترګ و عمل های بزرګ از چون منی خانه بدوش خشن پوش که سرد وګرم جهان را دیده و تلخ و شیرین زمان را چشیده و چندین کوه ها و بیابان ها را پیموده و احوال جهانیان را آزموده بظهور رسیده است و اصحاب مناصب دایماً بر مناصب خود هراسان و خداوندان مال وجاه بر جاه و مال خود لرزان بوده اند و دارایان نعمت تاب محنت و مشقت نداشته اند. پس اګر این استدعا مقبول رأی رصین و خرد خرده بین آن خداوند دانش و هوش افتد به امر نامه یی از دولت مفتخرم سازند و به اذن صریحی این فقیر را بنوازند تا آنکه به تعجیل تمام قبل از فوت وقت بکار پردازم و در این میدان به هواخواهی ملت جان را بازم و اګر برای دستورالعمل ګرفتن آمدن خود این عاجز به استانه علیه لازم است نیز از دل و جان تابع فرمانم. باقی امروز فرمان آن خداند امر و فرمان راست.» آثار ګزیده ص ص۹-۱۲
پایان قسمت اول