سید جمال الدین افغانی از افسانه تا حقیقت
قسمت دوم
نویسنده: عبدالباری جهانی

آدم فکر نمیکند،که این نامه مطول از قلم کسی تراوش نموده باشد،که در مشرق زمین بحیث ستاره شرق و نابغه مشهور است. به عقیده بنده، این نامه طوری مینماید،که ګویی سید یا به اندازه یی مأیوس و دست پاچه شده است،که برای نوشتن و خصوصاً جلب توجه سلطان عثمانی،که در طول زندګی بعضاً پناه ګاه او بوده است، حد اقل چیزی بنګارد. این نامه فقط به خوابهای پریشان میماند،که آدم بعضاً فکر نمیکند، ګاهی چنین نامه ای هم به رشته تحریر کشیده شده باشد و نامه نګار در مقصد و مطلب خود جدی بوده باشد. سید به تنهایی به جنګ یک ابرقدرت وقت میرود. مردم اسیای میانه را بر ضد تزار به شورش وامیدارد روسیه را نه تنها اشغال بلکه پایمال میسازد و ابرقدرت دوم را چنان در جنګ درګیر میسازد و به دام میاندازد، که دست وپای خود را ګم میکند و از فرعونیت خود پایین میآید. ولی این دو ابر قدرت توان مقابله با او را ندارند و بالاخره در دام سید ګرفتار و راهی وادی ادبار میګردند!
علتی که باعث ابهامات و افسانه پردازی در زندګی، کارنامه ها و آثار سید جمال الدین ګردیده، نبودن سوانح دقیق اوست. کاری که جمال الدین افغانی باید میکرد، و این همه ابهامات را رفع مینمود، قصداً انجام نداده است. این ابهام حتی در زندګی سید هم موجود بود. حتی وقتی در باره هویت اصلی او سوال میشد آنجناب بعضاً جدی و عصبانی میګردید. محمودطرزی در خاطرات خود مینویسند،که یک روز در اقامتګاه سید، که ارباب دانش هم موجود بودند، شخصی از سید درباره کجایی بودن او سوال نمود. سید فرمودند“خوبست! افغانی مرا افغانی نګوید، ایرانی مرا ایرانی نداند، ترکی مرا ترکی، اروپایی مرا اروپایی نشناسد، اما کدام پدرسوخته در دنیا خواهد بود که جرأت کرده بګوید: جمال الدین از نسل آدم و حوا نیست؟” مقالات محمودطرزی ص ۳۶۰
با وجود این نوشته محمود طرزی،که شاهد عینی مجالس سید بوده اند، یکی از مشهورترین ایران شناس و مستشرق ادوارد براون (Edward Browne) مینویسد، “بنا به آنچه خود ګفته است، سیدمحمدجمال الدین در روستای اسعد آباد کنر، یکی از توابع کابل، در سال ۱۲۵۴ هـ ۱۸۳۸-۳۹م متولد شده است. پدرش سید صفدر بود،که خود را از اعقاب حسین بن علی(ع) نوهٔ پیامبر؟؟ میدانست…. در هجده سالګی دیداری از هند کرد، یکسال و چند ماه در آن سامان اقامت ګزید و طی این مدت پاره ای علوم اروپایی و روش های آنها را فراګرفت. از هند عزم سفر مکه کرده، این سفر را به فراغت خاطر رهسپار ګشت و در سال ۱۲۷۳ هـ مطابق ۱۸۵۷م به این شهر مقدس رسید. پس از آن به موطنش باز ګشت. به خدمت دولت محمدخان( دوست محمدخان) در آمد و اورا در نبرد هرات، که در اشغال برادر زاده و دامادش سلطان احمدشاه بود، همراهی نمود.”
ادوارد براون، انقلاب مشروطیت ایران ص ۲۴
اولاً در حالیکه، سید در هیچ سند تاریخی اسمی از کشور متبوع خود را نګرفته، براون به اساس کدام ګفته سید این ادعای بزرګ را مینماید؟ اګر چنین میبود، به ګفته ای محمودطرزی، در مجلس سید به چنین سوالی حاجتی پیدا نمیشد و همه جنجال حل بود. دوم اینکه سید سفرهای خود را از نوزده سالګی آغاز نموده، پنج سال دوام داده و اسم هیچ کشوری را نګرفته اند. براون این ادعا را، که سید در ۱۸ سالګی دیداری از هند نموده و در آنجا علوم اروپايی را یاد ګرفت، به اساس کدام متن تاریخی مینماید، معلوم نیست. و سوم اینکه سید در محاربه هرات، بین دوست محمدخان و داماد او سلطان احمدخان، به هیچوجه حضور نداشت و ما دلیل عدم حضور سید را قبلاً ذکر نموده ایم. همچنان اګر سید در محاصره هرات، از طرف دوست محمدخان، حضور میداشت و یا از آوان جوانی به در بار دوست محمدخان میپیوست. در کتاب تتمت البیان، سلطان احمد خان، برادرزاده امیر را پسرکاکا و داماد امیر معرفی نمینمود. سید در کتاب فوق الذکر در زمینه مینګارد: “فَعَیَنَ الشاه سلطان احمدخان ابن عم الامیر و صهرهُ والیاً علی هرات باستصواب الانګلیزی و شرط علیه اَن یضرب السکة و یقراء الخطبة بأسمه…
ص ۱۲۶ چاپ عربی
(شاه، سلطان احمدخان، پسر کاکای امیر و داماد او را، به اثر صوابدید و فیصله انګلیسها والی هرات مقرر نمود و بر والی شرط نهاد،که سکه را بنام شاه زده و خطبه را به اسم او بخواند. جهانی) در ترجمه فارسی متن مذکور محمد امین خوګیانی سلطان احمدخان را کاکا و خسر امیر خوانده اند.
مفصل ترین سوانح سید جمال الدین افغانی را، یکی از مخلصان او بنام مخزومی محمد باشاه، تحت عنوان “د سید جمال الدین خاطرات او په هغوی کی په مجمله توګه د ده افکار و آراء” به لسان عربی، به رشته تحریر کشیده اند،که محمد شاه ارشاد آنرا به پښتو ترجمه نموده اند. متأسفانه درین کتاب با مبالغه های مواجه میشویم،که شاید باعث به وجود آمدن افسانه سازی های بعدی ګردیده باشند.
مؤلف، در صفحه اول کتاب ادعا دارد،که از سال ۱۸۹۲م تا سال ۱۸۹۷م،که سال وفات سید است، با وی محشور بوده است. وقتی نویسنده کتاب سوانح سید از ایشان میخواهد،که درباره خاطرات زندګانی خود سخنی بګوید، سید درخواست او را با نرمش خاصی رد میکند و میګوید، که فایده ای برآن مترتب نیست. معلوم میګردد،که نویسنده سوانح سید جمال الدین همه معلوماتی را که در کتاب خود آورده از ګفته های سید بوده است. مؤلف مینویسد،که سید در وقت محاصره هرات از طرف امیر دوست محمدخان با امیر همراهی میکرد. این ادعا، حتی اګر از خاطرات شخص سید ګرفته شده باشد، سخت قابل تأمل است. زیرا ادعای بودن سید در ان واقعات با معلوماتی که سید در باره محاصره هرات از طرف امیر و جنګهای آن وقت درکتاب تتمت البیان ارایه میدارد، تطابق نمیکند و ما به این موضوع را قبل ازین اشاره نموده ایم. مخزومی محمدشاه مینویسد که بعد از وفات امیرمحمدافضل خان، امارت کابل به، برادر سکه او، محمداعظم خان رسید. و مقام و منزلت سید در نزد امیر جدید بلند رفت و سید را بحیث صدراعظم مقرر نمود و برخلاف رسم اسلاف خود با سید در هر کار مشوره مینمود و بر او اعتماد کامل داشت.
د افغانی سید جمال الدین خاطرات ص ۱۵
ما قبلاً به استناد نامه های امیر محمداعظم خان، نشان دادیم، که سید، برخلاف ادعای مخزومی در دربار محمد اعظم خان تقریباً هیچ مقام قابل توجه حکومتی نداشت و امیر میخواست،که شر سید را از سر خود کم کند. وقتی امیر شیرعلی خان به قدرت رسید راه سلف خود را تعقیب کرد و سید را از افغانستان اخراج نمود.
مخزومی مینویسد،که سید بعداً به هند رفت و طبق نوشته او انګلیسها هم به او اجازه اقامت در هند را ندادند و سید مجبور به رفتن به اروپا شد. مخزومی مینویسد،که:“سید در اروپا هم آرام نه نشست و پالیسی های انګلیس ها را دایماً انتقاد مینمود. سید خصوصاً بر پالیسی های صدراعظم برتانیه ګلادسټون، در زمینه سودان انتقاد های باتوند میکرد و در روزنامه ها و جراید بر پالیسی های غلط حکومت برتانیه، خصوصاً در قبال تحریک مهدی در سودان (۱) انتقاد میکرد.
۱: محمداحمد مهدی ۱۸۴۴-۱۸۸۵ کسی بود،که در خاک سودان در سال ۱۸۸۱م به مقابل حکومت مصر و نفوذ خارجی ها خاصتاً غیر مسلمین قیام را آغاز نمود. حکومت سودان در آن وقت از طرف حکومت مصر اداره میشد و حکومت مصر تحت اثر مستقیم دولت عثمانی بود و خدیو و یا پاشای مصر، که حکمران آنجا ګفته میشد، از خلافت اوامر را دریافت میداشت. محمد احمد ابن السید عبدالله، که یک جوان مذهبی بود و در آوان جوانی به تصوف ګراییده بود، در سالهای اخیر سده سی قرن نوزده بر ضد فساد و حکومتی که تحت حمایه مستقیم قوای خارجی اروپایی قرار داشت، قیام را آغاز نمود و خود را مهدی نامید،که مامور به ریشه کن کردن فساد و آزاد ساختن کشور خود از نفوذ کفار بود. وی در ظرف چهارسال موفقیت های بس بزرګ نظامی را بدست آورد و آوازه موفقیت های جنګی او در تمام قاره اروپا طنین انداز شد. در سال ۱۸۴۴ م لشکر ۸۰۰۰ نفری انګلیس ها را به کلی تارو مار ساخت و جنرال جورج ګوردون را کشت. مهدی سودان را آزاد نمود و خود را خلیفه مسلمین نامید. دوره زمامداری و حکومت اسلامی مهدی کوتاه بود. وی در کمتر از یک سال از تب شدید وفات نمود.
بالاخره لارد سالیزبوری وزیرخارجه برتاینه و چرچل مجبور شدند،که سید را به لندن دعوت نمایند و دربارهٔ ظهور مهدی از ازو سوالاتی نمایند. سید به لندن رفت و در آنجا بر غلطی های سیاست انګلستان روشنی انداخت و خصوصاً سلوک آنها را در برابر ممالک اسلامی و بخصوص مصر را انتقاد نمود. بعداً سالیزبوری سخن را کوتاه نموده و جمال الدین را ګفت:
“حکومت برتانیه شما را تقدیر مینماید و مطابق به نظریات شما با حکومت های اسلامی روش خود را بهتر خواهید ساخت و حکومت برتانیه ضمناً تصمیم ګرفته است، تا شما را بحیث سلطان سودان به آن کشور بفرستد. شما باید در آنجا ریشه جنبش مهدی را از بیخ بکشید و این راه را برای اصلاحات برتانیه هموار خواهد کرد.”
جمال الدین در جواب ګفت: “این یک تکلیف عجیب است و یک غلطی سیاسی دیګر سیاست شما را نشان میدهد. جناب لارد به من اجازه بدهید از شما سوال کنم، سودان ملک شماست، که طبق خواست خود به آنجا سلطان میفرستید؟ مصر از مصریهاست و سودان یک جزء آنست و این حق خلیفه اعظم اعلیحضرت سلطان است و او هنوز زنده است و این حق با اوست،که در باره مصر و سودان چنین فیصله ها نمایند. سلطان آنقدر قوت مادی و معنوی و لشکر دارد،که میتواند هر ګونه مشکل را حل و هر فتنه ای را خاموش بسازد و در جهان اسلام و در سایر نقاط جهان امنیت را قایم بسازد …”
لارد سالیسبوری قسمی حیران و مبهوت شد، مثلیکه یک صدمه بزرګی را دیده و ضربه ای سختی خورده باشد. وی هیچ تکلمی کرده نمیتوانست. او انتظار داشت،که سید باید در برابر این پیشنهاد برتانیه،که بدون کدام تکلیف حکومت سودان را بدست میآورد، سجدهٔ شکر و امتنان را بجا خواهد کرد، ولی وقتی دید که همت سید جمال الدین بلند تر از آنست،که ګرفتار این دامهای پر از حیله ها ګردد و این دام باید برای ګرفتن مرغ دیګری انداخته شود. سالیزبوری کلماتی را بر زبان آورد،که از آن چنین مستفاد میشد،که ما در باره این غور خواهیم نمود.”
د افغانی سید جمال الدین خاطرات ص ص ۳۵-۳۶
مجلسی که مخزومی به آن اشاره مینماید و تفصیل زیاد داده است، در آن لارد سالیزبوری اصلاً اشتراک نداشت، بلکه به وسیله بلنت، با چرچل وزیر دولت در مسایل هند، ترتیب داده شده بود.ویلفرید بلنت (Wilfrid Blunt) یک ژورنالیست و نویسندهٔ چیره دست و مشهور انګلستان بود و ضمناً به یک خانوادهٔ اشرافی انګلستان تعلق داشت. هم از طریق مسلک خود ژورنالیزم و هم از طریق ارتباطات خانوادګی خود با وزارء و مقامات بلند رتبه انګلستان ارتباط داشت. چون دارای افکار بسیار آزاد و متمایل به چپ ګرایی بود با سید جمال الدین ارتباط پیدا کرده بود.
بین سید جمال الدین و مقامات بلند پایه حکومت انګلستان اصلاً دومجلس اتفاق افتاده بود. نیکی کیدی به حواله یادداشت های بلنت، که این مجلس توسط او و درخانه او ترتیب داده شده بود، و طبعاً، خود بلنت هم در آن حضور داشت، در اینباره مینویسد: “بتاریخ ۶ جولای سال ۱۸۸۵م راندولف چرچل (Randolph Churchill) وزیر خارجه دولت در امور هند برایم ګفت به یک مشکل سخت دچاراست و آن اینکه میخواهد بفهمد که امیر افغانستان چه قسم یک بازی را آغاز نموده و از من خواست تا در زمینه اطلاعاتی را تهیه بدارم. من پیشنهاد نمودم،که سید جمال الدین را از پاریس بخواهیم و موضوع افغانستان و موضوع مصر را با او مطرح کنیم. چرچل بسیار خوشحال شد و ګفت میخواهد در خانه من او را ببیند.”
نیکی کیدی مینویسد،“جمال الدین، در اواخر ماه جولای سال ۱۸۸۵م به انګلستان رفت. قبل از رسیدن جمال الدین به انګلستان، بلنت با چرچل ملاقات نمود و او وعده داد،که به ملاقات جمال الدین خواهد آمد. بلنت چرچل را ګفت،که جمال الدین در لیست سیاه برتانیه است و دشمن انګلستان است، البته اګر چنین نمیبود به درد ما هم نمیخورد. روز دیګر چرچل به خانه بلنت آمد و بلنت در باره این ملاقات چنین مینویسد: “در جریان صحبتها سید جمال الدین ګفت،که به سه علت مسلمانان هند از حکومت برتانیه ناراض هستند. اول اینکه شما امپراطوری دهلی را تباه ساختید، دوم اینکه شما به امامان، مؤذنان و نګهبانان مساجد هیچ تنخواهی مقرر نه نمودید و در حالیکه روس ها این کار را میکنند. شما ملکیت های اوقاف را بحال خود ګذاشتید و اماکن مقدس را ترمیم نکردید… و سوم اینکه شما مسلمانان را به مقامات بلند مقرر ننمودید…. ما از اینګلند نسبت به روسها زیادتر ضرر دیده ایم، مګر در حال حاضر روسیه خطرناکتر است… اګر روسها پنج سال دیګر در مرو باقی بمانند نه افغانستان، نه ایران، نه اناتولیه و نه هندوستان باقی خواهد ماند…. شما باید با اسلام، با افغانها، با ایرانی ها، با ترکان، با مصریان و با عربان اتحاد کنید. شما باید روسها را مجبور سازید تا از مرو برآیند و تا بحیره کسپین عقب نشینی کنند. اګر میخواهید،که با مسلمانان اتحاد کنید شما باید از مصر خارج شوید…. وقتی در مصر حکومت اسلامی رویکار شود از طرف مهدی هیچ خطری نیست. … اګر روسها پنج سال دیګر در مرو بمانند دیګر دیر خواهد بود. شما باید بر انها نه از راه افغانستان بلکه از راه دیګر حمله کنید و خواهید دید که ملاها با شما متحد شده و برضد روسها جهاد را اعلان خواهند نمود.” Keddie pp 251-252
نیکی کیدی مینویسد: “بتاریخ ۳۰ ماه جولای وکیل پارلمان و دیپلومات سرهنری درومند وولف (Sir Henry Drummond Wollf) در خانه بلنت، به ملاقات سید جمال الدین رفت و بلنت از این ملاقات چنین راپور میدهد: “نکات اساسی که وولف با جمال الدین در باره آن بحث نمود، یکی پیشنهاد قبول نمودن از طرف مهدی، خلافت سلطان عثمانی بود. جمال الدین در جواب ګفت،که قبول نمودن این پیشنهاد نه برای مهدی و نه برای اخلاف او متصور است، بلکه آنها باید یکدیګر را به رسمیت بشناسند، طوریکه سلطان عثمانی سلطان مراکش را به رسمیت شناخته است و آنهم در صورتی امکان پذیر است،که برتانیه از مصر خارج شود و یک حکومت اسلامی در مصر رویکار آید. در آنصورت از سودانی ها هیچ خطری متوجه نخواهد بود… بعد از آن در باره خارج شدن قوای برتانیه از مصر یک مباحثه طولانی صورت ګرفت. وولف ګفت بیسمارک به وزارت خارجه برتانیه اطلاع داده است،که در صورت خارج شدن قوای برتانیه از مصر او مداخله فرانسه در آن دیار را منظور خواهد نمود. فرانسه در مصر به عساکر ترکیه اجازه نخواهد داد دراینصورت مصر از طرف فرانسه اشغال خواهد شد. در نتیجه به عوض برتانیه فرانسه مصر را اشغال خواهد کرد. سید این نظریه را قبول نکرد زیرا او از مطبوعات و جریانات فرانسه اطلاع داشت که این چنین وضع هیچوقت رخ نخواهد داد. در آخر مجلس سید و وولف بر این نکته موافقه نمود،که اګر برتانیه با اعلان نمودن تقسیم اوقات خارج نمودن قوای خود از مصر راضی شد در آنصورت با سلطان عثمانی پروګرام ترتیبات خروج قوای خود را شریک خواهد کرد. بعد از آن مسئله تجارت غلامان در سودان مطرح شد. جمال الدین ګفت این غیر ممکن است که در افریقای مرکزی از ګرفتن غلامان قبایل بت پرست جلوګیری شود البته مهدی شاید از ګرفتن و فروختن اتباع حبشه جلوګیری کند. او با انګلستان و مصر در این مسئله و همچنین مسایل تجارتی بحث خواهد نمود. این برای سلطان مشکل نخواهد بود،که در باره مصر به ګرفتن بعضی ترتیبات رضاییت نمایند و اګر لازم باشد جمال الدین به قسطنطنیه خواهد رفت…” Ibid pp 251-252
قسمیکه دیده میشود، در مجلس اول سید، در خانه بلنت با چرچل دیدار نموده و برخلاف ادعای سوانح نګار مخزومی محمدباشا و سالیزبوری اصلاً در مجلس حضور نداشتند و در مجلس دوم، که نسبتاً به تفصیل و درباره موضوعات متنوع بحث صورت ګرفته است، سید، بلنت و وولف اشتراک ورزیده اند. بلنت، بحیث مهماندار و ژورنالیست، راپور مفصل هردو مجلس را نګاشته و در هردوی آن مسئله سلطنت بخشیدن سودان به سید جمال الدین نه وجود دارد و نه به آن اشاره ای صورت ګرفته است.
مخزومی محمدباشا ازین مجالس هیچ اطلاعی در دست نداشت و اګر اطلاع میداشت از سلطان شدن سید در سودان سخنی بمیان نمی آورد و نه اسم لارد سالیزبوری را، که هیچوقت با سید دیداری بهم نرسانیده بود، بر زبان میآورد. طبیعی است که این را پور را سید به سوانح نګار و مخلص خود مخزومی داده است و مخزومی باشا هم که به سید، تا سرحد پرستش، اخلاص داشت، این اظهارات سید را قبول نموده و در زمینه هیچ فکری از خود به خرج نداده است،که برتانیه، با تمام عظمت و دستګاه نظامی و سیاستمداران مجرب قرون، چطور پیشنهاد چنین تاج بخشی غیر ممکن را می نماید و آن هم به دشمنی که، طبق ګفته بلنت، در لیست های سیاه برتانیه شامل بوده است.
جای تعجب است،که مستشرق و ایران شناس مشهور ادوارد براون (Edward G. Browne) هم مینیویسد، که در این مجالس، به نظر او، لاد سالیزبوری(Lord Salisbury) هم شرکت نموده بود و خواستار اطلاع از نظریاتش در مورد “مهدي” برخاسته در سودان و خاصه امکان سازش با وی بودند با او مذاکره کردند. در حالیکه شخص بلنت، که هر دو مجلس به ابتکار او و در خانه او صورت ګرفته، اسمی از سالیزبوری را نمیګیرد.
براون، انقلاب مشروطیت ایران ص ۲۸
نویسنده مقدمه ترجمه کتاب تتمت البیان سید جمال الدین افغانی، محمد امین خوګیانی، شاید به پیروی مخزومی محمدباشاه، مینویسد،که سید جمال الدین در عهد حکومت امیر محمداعظم خان به رتبه ریاست وزراء ترقی یافت و سن او از ۲۷ تجاوز میکرد. وصول این رتبه عالی در دل امیر محبوبیتی را حاصل نموده محل اعتماد کامل او ګشت. با سید در تمام امور مشوره و مفاهمه به عمل میآورد. تتمت البیان فی تاریخ الافغان (ص ۱۲)
دلچسپ اینست که محمدباشاه مخزومی هم مینویسد،که “شاه ایران، ناصرالدین شاه قاجار، سید را از پاریس به تهران دعوت نمود. وقتی سید به اصفهان رسید از طرف والی اصفهان به ګرمی استقبال شد و شاه ایران سید را به حیث وزیر حربیه مقرر نمود و برعلاوه این او را مستشار مخصوص حضور مقرر کرد و در هر امری با سید مشوره میکرد. سید هر دو وظیفه را بخوبی به انجام میرساند. سید در عین زمان به یک لهجه سخت و صریح به
شاه پیشنهانمود،که باید در سیستم کهن اداری ایران تغییرات آورده شوند. همه امور کهنه را از بین باید برد و مردم را در امور حکومتی حصه باید داد.
همه مقامات رسمی و علمای ایران به دور سید جمال الدین جمع شدند و سوګند یاد نمودند که به امر او جان خودها را فدا خواهند نمود و او باید مفکوره های اصلاحی خودرا جامه عمل بپوشاند. البته سید به آنها فهماند،که باید آهسته حرکت نمود و قانون پیشرفت تدریجی را مراعات باید کرد. وقتی ناصرالدین شاه محبوبیت سید را دید و مشاهده نمود،که به دور او مردم جمع شده و قلب های مردم را تسخیر نموده است، از او بترسید و در مقابل سید رویه خود را تغییر داد. سید جمال الدین متوجه این حقیقت شد و از شاه اجازه سفر خواست. شاه هم اجازه داد و سید به طرف ماسکو و لیننیګراد حرکت نمود. د افغانی سید جمال الدین خاطرات ص ۳۸
هیچ یکی از محققین و مؤرخین افغانستان بر این نکته تبصره ای ننموده و اشاره یی هم نکرده اند، که در تاریخ ایران ګاهی چنین واقع شده که علمای شیعه ایران، که در مقابل سنی ها به تعصب و تنګ نظری مشهورند، به دور کدام عالم اهل تسنن جمع شده باشند؟ نه تنها ګفتار او را ګوش بدهند، ازو حمایت کنند، بلکه وعده بسپرند، که به امر او جانهای خود را فدا خواهند نمود.
محمدامین خوګیانی در مقدمه تتمت البیان مینویسد، “سید ابتدأ به امریکا رفته در اطراف قوانین مشروطه آنجا؟؟؟ مطالعات نمود. (سید هیچ وقت به امریکا سفر ننموده و در امریکا هیچوقت نظام مشروطه موجود نبوده است. امریکا دارای نظام جمهوری بود و هست.) پس از چندی به لندن آمده با مشاهیر و حکمأ آنجا ملاقات ها نموده شهرت علم و فضل خود را آنجا ګذاشته به پاریس آمد و شیخ محمد عبده در آنجا با سید ملاقی شده و مقام علمی سید در اروپا به انتهای شهرت رسید … بعد از ان تلګراف شاه ایران، که او را به ایران دعوت میکرد، به سید رسید و او به صوب ایران حرکت نمود. از طرف شاه و مامورین بزرګ و اهالی و علما از او استقبال گرم بعمل آمد. شاه در دربار عام و مجالس خصوصی و به حضور شاهزاده ګان به فکر و تدبر، علم و سیاست سید تحسین ها کرد. اخیراً سید را به رتبه وزارت حربیه مقرر نمود و در نظر داشت، که او را به صدارت عظمی انتخاب نماید. زمانیکه از روی معلومات علمی و ترقیات فکری اثر و اعتبار او در ایران بحدی ترقی نمود، که خانه او مرجع اهل علم و اهل فضل و ارباب وجاهت ګشت، شاه خایف ګردید …” تتمت البیان ص ص ۴۱-۴۲
عجیب است! هیچ محقق و هیچ مٔورخ افغانستان بر این نوشته ها اعتراض نکرده و این سوال را مطرح ننموده اند، که در زمان پادشاهی ۵۰ سالهٔ ناصرالدین شاه قاجار به اسم جمال الدین وزیر حربیه ای موجود بود؟ و آیا در طول حکمرانی تقریباً ۱۵۰ ساله سلاله قاجار وزیر حربیه ای بنام جمال الدین وجود داشته است؟ آیا ممکن است کسی، یک زمانی، در افغانستان صدراعظم باشد، ولی با وجود این سابقهٔ شاه مستبد و ضمناً شیعه متعصب ایران او را بحیث وزیر حربیه و مشاور مقرر کند؟ اګر کسی بر متون فوق الذکر کدام وقت اعتراض نموده باشد و من ندیده و نخوانده باشم، بیخبری بنده را به لطف خود ببخشید.
سید از تهران به روسیه میرود. در آنجا با استقبال ګرم مقامات روبرو میشود. تزارکه مخزومی محمدباشاه اورا قیصر میخواند، از او استقبال شایانی نموده و سخن های او را به دقت میشنود. مخزومی مینویسد،“بعد از مکالمه مفصل، قیصر از سید سوال نمود، که به کدام علت از ناصرالدین شاه ناراض و مخالف او شدی؟ سید در باب مشروطه نظر خود را به قیصر ګفت و درباره لزوم قایم نمودن چنین نظامی سخنرانی نمود. سید ګفت، که ناصرالدین شاه مخالف چنین نظام بود و بر او بی اعتماد شد.
قیصر ګفت من شاه را حق بجانب میدانم زیرا هیچ پادشاه راضی نخواهد شد، که دهقان قلمرو او بر او حاکم شود.
جمال الدین به جرأت و فصاحت جواب داد و ګفت اعلیحضرت قیصر! من به این عقیده هستم، که دوام وبقای تخت پادشاه مربوط به اینست، که میلیون ها زارع دوست و مخلص او باشد، نه اینکه دشمن او و در کمین فرصت نشسته و دلهای شان پر از کینه و دشمنی پادشاه باشد. درین وقت در چهره قیصر نشانه های قهر و غضب معلوم شد. پیشانی اش ترش شد و از مجلس بلند شده با وضعیت بسیار سرد با سید جمال الدین خدا حافظی نمود و به درباریان خود هدایت داد تا سید را به زودترین فرصت از خاک روسیه اخراج کنند.
سید جمال الدین روسیه را ترک نمود و در اروپا به ګشت و ګذر پرداخت. چندی درلندن پایید و در آنجا با اشخاص سیاسی دیدن نمود. مانند جاهای دیګر، آدم های سیاسی لندن مشتاق دیدار سید بودند و احترام او را بجا میآوردند و به جلسه های سیاسی و علمی دعوتشان میکردند و هر کسی میخواست نظریات او را بشنود و با نظریات او آشنا ګردد. اکثر سخنرانی های سید در باره سلوک ناهنجار ناصرالدین شاه و استبداد او در کشور ایران بود، که وضع مملکت ایران را وخیم ساخته بود. مقصد سید از سخنانی که در باره استبداد شاه ایران ایراد میکرد این بود،که مردم ایران باید حکومت استبدادی را سرنګون نموده و حکومت انګلیس مانع اقدام مردم آزادی دوست ایران نشود.” د افغانی سید جمال الدین خاطرات ص ۳۹ـ۴۰
شاه ایران طبعاً از تبلیغاتی،که سید جمال الدین در باره او و رژیم استبدادی اش مینمود اطلاع می یافت. شاه حتماً اطلاع یافته بود، که سید در پی سرنګون کردن حکومت وی بوده است، ولی طرف دیگر اینکه شاه، در جریان سفرش به اروپا، سید را در میونیخ ملاقات مینماید و باز هم به برګشتن به کشور ایران دعوتش میکند. سید هم دعوت شاه را میپذیرد و به ایران میرود. “شاه باز هم از سید خواست،که قوانینی را بسازد، که مطابق شرایط عصر و زمان باشند. سید جمال الدین، طبق درخواست شاه دست بکار شد و برای ایران قوانینی را ساخت،که متضمن شاهی مشروطه در آن کشور بود. وقتی قوانین را به شاه تقدیم نمودند، شاه دید، که در قوانین مطروحه قدرت و صلاحیت او محدود شده بود. شاه اینرا برداشت کرده نمیتوانست و از سید سوال نمود، “آقای سید این سخن راست است،که من به حیث شهنشاه ایران رقم یک دهقان زندګی داشته باشم.”
جمال الدین در جواب ګفت: اعلیحضرت شاه باید بداند،که تاج، عظمت سلطنت و پایه های تخت او به اساس قانون پیشنهاد شده نسبت به امروز قوی تر و مستحکم تر خواهد شد … اعلیحضرتا! برشما معلوم باد، که یک ملت بدون شاه زندګی کرده میتواند، ولی بدون ملت شاه وجود داشته نمی تواند.” همان کتاب ص ص ۴۰-۴۱
ادوارد براون ازین هم یکقدم پیشتر میرود و مینګارد، “طی اقامت سید در پایتخت روسیه، ناصرالدین شاه قاجار در بازدیدی از آن کشور به ملاقات سید ابراز تمایل نمود. سید این تمایل را نادیده ګرفت، اما کوتاه زمانی پس از آن ملاقاتی بین این دو در میونیخ صورت پذیرفت. شاه اصرار داشت سید را همراه خود به ایران باز ګرداند و منصب صدارت عظمی را به وی پیشنهاد کرد. سید این دعوت را، به دستاویز تمایل به دیدار نمایشګاه پاریس رد کرد، اما سرانجام اصرار شاه مؤثر افتاد و سید به رغم هشدار دوستش شیخ عبدالقار مغربی، این دعوت را پذیرفت. درپاسخ شیخ میپرسید، چګونه شاه ترا، که به تلاش در تقویت تسنن شهره ای به اشغال چنین منصبی میخواند،ګفت،که این صرفاً از خیال و حماقت اوست. اما با وجود این سید در معیت شاه به ایران رفته مدتی در آنجا اقامت ګزید. پس از مدتی، با مشاهده تغییراتی ناخوشایند در رفتار شاه، سید تقاضای رخصت بازګشت به اروپا را داشت،که با حالتی غیر دوستانه رد شد…” انقلاب مشروطیت ص ص ۲۸-۲۹
اولاً شاه ایران چرا از کسیکه او را یک مرتبه آزموده باشد و او بعداً در ترکیه، روسیه و تمام ممالک اروپايی بر ضد رژیم استبدادی و فساد اداری او تبلیغات نموده و حتی سرنګونی رژیم مستبد او را شعار داده باشد، بار دوم دعوت رفتن به ایران نماید. نه تنها دعوت به ایران نماید بلکه مقام صدرات را به او وعده بدهد. ثانیاً سید به اساس کدام تضمین دعوت شاه را ميپذیرد و با کدام جرأت به ایران سفر مینماید و ثالثاً، آیا کسانیکه درباره سوانح سید جمال الدین افغانی ، این سطور را خوانده و مطالعه نموده اند، ګاهی در باره رژیم استبدادی ناصرالدین شاه هم سطری خوانده اند؟ اینها از شخصیت ناصرالدین شاه که از همه سرحدات اخلاقی، دینی و قانونی عدول نموده بود آګاهی دارند و یا خیر؟ آیا از شخص مستبدی چون ناصرالدین شاه انتظار دارند، که از کسی مانند سید جمال الدین، یک سنی افغان، چنین سخنان درشتی را بشنوند، که سید در حضور او و در جواب او ارائه داشته است؟
متأسفانه که با افسانه سازی و افسانه نګاری و افسانه خوانی چنان عادت کرده ایم،که نمیخواهیم حقیقت را بشنویم و آنهایی را که در راه حقیقت قدم میبردارند سنګ باران میکنیم.