تحلیل ها

‭ ‬سید‭ ‬جمال‭ ‬الدین‭ ‬افغانی‭ ‬از‭ ‬افسانه‭ ‬تا‭ ‬حقیقت

قسمت سوم

اطلاعات سید در باره مردم و تاریخ افغانستان:

اطلاعات سید درباره تاریخ و مردم افغانستان چندان دقیق نیست و بعضاً بر افسانه ها و روایات متکی میباشند. درباره وجه تسمیه افغان مینگارد،که فارسی زبانها این قوم را به لفظ افغان میشناسند و وجه تسمیه این اسم را چنین نگاشته اند: هنگامیکه بخت نصر ملت موصوف را زیر فشار اسارت گرفت از درد و اندوه زیاد آه و فغان میکردند بجهت همین فریاد و فغان بفارسی ایشان را افغان میگفتند و از همان آوان به همین نام نامیده شده اند. تتمت البیان ص ۶۲

درباره لسان پښتو مینویسد، که این هم احتمال دارد، که کلمه پشتو را از لفظ بشیت گرفته باشند و بشیت نام قریه ایست از قریه جات فلسطین و این توجیه وقتی درست می افتد که ایشان از نژاد بنی اسراییل به حساب آیند. چون مسٔله نژاد ایشان در سامی بودن مسلم آید هذا نیز راست خواهد آمد… همان کتاب ص ۶۴

وی درباره قوم پښتون مینویسد، که بختون محرف از بختو منسوب به بخت نصر است زیرا “واو”همچو “یأ” در عربی علامه نسبت است. وقتیکه تعداد شان زیاد گردید برمناطق موجوده خود استیلاء ورزیدند و در بیان ایشان و یهود بلاد عرب در اوایل مراسلات جاری بود. هنگامیکه یهود بلاد عرب اسلام قبول کردند جانب ملت افغان نیزخالد نامی را به سفارت فرستاده بسوی اسلام دعوت دادند. همان کتاب ص ۶۶

درحالیکه وقتی بخت نصر موجب اذیت و فرار از اوطان پښتونها گردیده باشند، مشکل است که آنها نام قوم خود را به او منسوب بسازند و این هم دلچسپ و قابل غور است،که باشنده گان یهود سرزمین عربستان قتل عام شدن را قبول مینمودند و اسلام را قبول نمیکردند، ولی یهودان غور به اثر دعوت شخصی بنام خالد، که از عربستان فرستاده شده بود، دعوت اسلام را قبول کردند!

سید وقتی درباره منشأ قوم افغان نظریات مختلف افسانوی را میآورند در اخیر مینویسد، که نظریه من چنان است، که ملت افغان نژاداً ایرانی می باشند و زبان ایشان از زند و اویستا که زبان قدیم پارسی است گرفته شده و با پارسی موجوده مشابهت تامه دارد. همان ص ۷۱

در بارهء آریایی بودن قوم افغان زیاد خوانده و شنیده ایم و ضمناً ایرانی ها را هم از قوم آرین شمرده اند، ولی اینکه قوم افغان شاخه ای از نژاد ایرانی باشد برای بنده جداً قابل تأمل مینماید و اینکه زبان پښتو با زبان پارسی جدید مشابهت تامه داشته باشد برای بنده قابل غور است. پښتو با فارسی، حداقل،  اختلاف کامل گرامری دارد  و کاملاً یک لسان مستقل و جداگانه است. البته تفصیل این بحث در حیطه موضوع ما گنجایش ندارد.

سید به حواله کتاب “تاریخ ایران” ملکام سرجم انگریز   Sir John Malcom  مینویسد،که سلطان محمود با مشرکان هند به وسیله توپ جنگ را پیش میبرد و همین کار گرفتن از توپ سبب شکست کفار گردید.  عروة الوثقی ص ۷۹

اولاً در کتاب سرجان مالکم چنین ادعایی نشده چون او یک صاحبمنصب بود و میفهمید که توپ در عصر محمود، که اواخر قرن دهم و اوایل قرن یازدهم است، وجود نداشت. تا آنزمان حتی باروت هم در چین اختراع نشده بود. توپ در اواخر قرن ۱۲ و اوایل قرن ۱۳ یعنی تقریباً دوصد سال بعد از وفات سلطان محمود و بعد تر، به حیث اسلحه به کار افتید.

 سید جمال الدین افغانی تاریخ افغانستان را، در کتاب “تتمت البیان فی تاریخ الافغان”از قیام میرویس خان هوتک به مقابل صفوی های ایران، آغاز مینماید و تقریباً همه حوادث را از تاریخ جونس هانوی ترجمه نموده است. در حالیکه کتاب تاریخ هانوی  سراپا بر افسانه های خود ساخته و غیرمستند او استوار است. متأسفانه مستشرقین و علمای بسیار مهم انگلیس و همچنان مؤرخین کشور ما نگاشتن تاریخ هوتک ها را شاید به نسبت دسترس نداشتن به متون مؤثق تاریخی، از همین متن مذکور گرفته و باعث به وجود آمدن افسانه ها، در تاریخ هوتک هاشده است. چون شخص هانوی در عصر هوتک هاشاهد هیچ گونه حوادثی نبوده ( هانوی  ۱۷۱۲-۱۷۸۶) و حد اقل سه سال بعد از قیام میرویس خان هوتک تولد شده است. شاهد هیچگونه حوادث مربوط به قیام میرویس خان نبوده  و برای نگاشتن متن خود در زمینه هیچ گونه اسناد و متون معتبر نداشته،  که بایست به آن استناد میورزید. بنظر بنده اگر متن مؤرخ مذکور، در زمینه تاریخ هوتک ها، مورد استفاده قرار میگیرد باید با قید احتیاط لازم  به آن استناد صورت بگیرد.

سید در حین تفصیل دوران تیمورشاه، تحت عنوان صدمه تعصب به سیاست و فتوای ناحق مینگارد،که “در این آوان شاه مراد بیگ بخاری بر مرو تاخته آن شهر را خراب ساخته تمام اهالی راکه دارای مذهب شیعه بودند، به اسارت برد. تیمورشاه در اثر استغاثه اهالی خواست که به فریاد شان برسد ولی قاضی فیض الله خان او را فتوا داد که برای سنیها جایز نیست،که شیعی ها را از دست سنی ها نجات دهد( فاعتبروا یا اولی الالباب) » تتمت البیان ص ۱۰۸

بنده این موضوع را در هیچ متن تاریخی مستند ندیده ام اگر کسی دیده باشند،کمکم نمایند. سید ضمناً در همین صفحه مینویسند،که تیمور شاه سه صد زن از زنان احرار داشت و درین جمله زنی از نژاد افغان وجود نداشت. احتمال بسیار زیاد دارد،که در تعداد زنهای تیمورشاه مبالغه صورت گرفته باشد. چه در بالاحصار،که قشله عسکری و دفاتر ملکی و دربار هم در آن قرار داشت، گنجایش سه صد زن و عملة و خدمة موجود نبود، ولی در موضوع دوم آن  تا جاییکه معلومات حاصل شده، تیمورشاه حد اقل شش زن از قوم پښتون داشته است و شاید هم بیشتر بوده باشند.

۱: مادر شهزاده همایون از قوم سدوزایی

۲: مادر شاه محمود و حاجی فیروزالدین از قوم بارکزایی

۳: مادر شهزاده عباس و شهزاده کهندل از قوم اسحق زایی

۴: والده شاه زمان و شاه شجاع از قوم یوسفزایی

۵: مادر شهزاده احمد و شهزاده محمد سلطان از قوم نورزایی

۶: مادر شهزاده اشرف و شهزاده مظفر از قوم اچکزايي

 عزیزالدین وکیلی فوفلزایی. تیمورشاه درانی جلد اول ص ۳۲

بعضی از خواننده گان این سطور شاید مسبوق باشند، که شاه شجاع بعد از سقوط خود در سال ۱۸۰۹م بعد از دو سه سال سرگردانی ها به دست رنجیټ سینگه پادشاه سیکها افتاد. رنجیت سینگه، به خاطر بدست آوردن جواهرات پادشاهی او را انواع شکنجه ها داد تاکه بالاخره تقریباً تمام جواهرات، بشمول الماس مشهور کوه نور را از او به جبر گرفت. شاه شجاع بعد از مشقت های زیاد از دست رنجیت سینگه گریخت و خود را به انگلیسها تسلیم نمود. سید در باره این حوادث، که فهمیده نمی شود، به استناد کدام تاریخ عباراتی را ميآورد،که نه تنها در هیچ متن تاریخی موجود نیست بلکه به هیچ صورت حقیقت ندارد.

«… شاه شجاع دور شدن از لاهور را اراده کرده رنجیت سینگه به جواهر او طمع نموده اذیتش میداد تا به وی دهد. شاه شجاع آنرا نمیداد ولی بطور امانت نزد وی گذاشت،که دراین جمله دریای نور هم داخل بود( گمان میکنم این جوهریست که امروز زینت تاج امپراطور برطانیه است) شبانه خفیه نزد حکومت انگلیس گریخت، رنجیت سینگه متأسف گشته مراجعت او را خواهش کرد. چون شاه نه پسندید جواهرش واپس مسترد نمود. حکومت انگلیس این روز ها را از خدا میخواست لهذا در قدردانی شاه بسیار کوشید. دراین ایام شاه زمان بحالت نابینایی به مزار فیض آثار در بلخ که به روضه سیدنا علی معروف است و از آنجا به بخارا و ازانجا به ایران و بعد به بغداد و ازانجا بحجاز سفر کرد. در آن مقام دنیای فانی را پدرود گفت. میرحیدر امیر بخارا و فتح علیشاه ایران و داوود شاه والی بغداد مقدم شاه راگرامی داشتند. صبیه خود را به ازدواج امیر بخارا درین سفر داد. تتمت البیان ص ۱۱۶

اولاً شاه شجاع جواهرات خود را طور امانت نزد رنجیت سینکه نگذاشته بلکه آنها را به وسیله شکنجه های گوناگون غیر انسانی از نزد شاه شجاع به دست آورده بود. ثانیاً الماسی که زینت بخش تاج امپرطوری انگلستان است کوه نور است و دریای نور الماس جداگانه است، که در جمله زیورات شاه شجاع بود. ثالثاً رنجیت سینگه زیورات شاه شجاع را هیچ وقت تسلیم او ننموده است. رابعاً شاه زمان هیچ فرصتی نه در وقت سلطنت خویش و نه در وقت سلطنت برادر عینی خود شاه شجاع، برای حج  رفتن را یافته است. شاه زمان در سال ۱۸۴۳م در لودیانه وفات وطبق وصیت خویش در جوار زیارت سیداحمد سرهندی یا مجدد الف ثانی بخاک سپرده شده است؛ بناً در مکه معظمه فوت نشده والاّ در همانجا به خاک سپرده میشد. خامساً شاه زمان و همچنان هیچ شهزاده و پادشاه خاندان سدوزایی صبیه و یا کدام دختر خاندان شاهی را به حباله نکاح میر حیدر نداده اند. سید این اطلاعات تاریخی را از هر کجا که بدست آورده باشد دال بر بیخبری او از تاریخ افغانستان است.

سید جمال الدین افغانی در صفحه ۱۲۰ تاریخ خود مینویسد: “زمانیکه انگلیس ها دانستند تسلط ایرانی ها بر بلاد افغانی اخیراً موجب اتحاد هر دو دولت میگردد و در نتیجه انگلیس ها را در هند صدمه می رساند بناً براین اردوی مکملی را مجهز ساخته با شاه شجاع پادشاه سابق افغانستان بسوی افغانستان حرکت داده راجه رنجیت سینگه والی پنجاب و امیر سند میرغلام علی را به تقویه شاه شجاع وا داشتند. اگر چه اینها تحت سیطره انگلیس ها نبودند اما به موجب اوامر انگلیس ها به تأیید و معاونت شاه کمر بستند. شاه با سی هزار سرباز هندی از راه پنجاب و هند وارد قندهار گردیده بعد از مقاتله سختی سردار کهندل خان و برادرانش قندهار را ترک داده بطرف هرات هزیمت نموده و در آنجا از نزد شاهزاده کامران برادر زاده خود کمک خواست. کامران از کمک و یاری او انکار نمود پس از برداشت زحمت ها و تکالیف زیاد وارد بلوچستان گردید و از آنجا به هندوستان گریخت” همان کتاب ص ۱۲۰

جملات اول این پراگراف به تفصیل زیادتر ضرورت دارد، که بعداً به آن خواهیم پرداخت، ولی جملات اخیر  این پراگراف بر بیخبری مطلق سید از تاریخ این کشور شاهدی میدهد. اولاً کهندل خان با انگلیس ها مقاتله سختی ننموده بلکه تقریباً بدون جنگ فرار نمود. ثانیاً شهزاده کامران را، که فرزند شاه محمودسدوزایی است، برادر زاده کهندل خان بارکزایی معرفی میکند. ازو طلب کمک میکند و او از کمک دادن انکار میورزد. کهندل خان ناچار به بلوچستان و بعداً به هند میگریزد. سید گویا نمی فهمد که لشکرکشی انگلیسها از هندوستان صورت گرفته بود، کهندل خان چطور از لشکر انگلیس به پاد شاهی انگلیس پناه میبرد؟

سید حتماً از جنگ سال ۱۸۳۴م بین شاه شجاع و امیردوست محمدخان، بیرون از شهر کندهار شنیده، که در نتیجه شاه شجاع شکست خورد و اولاً میخواست به هرات نزد برادرزاده خود شهزاده کامران پناه ببرد، ولی بعداً نیت خود را تغییر داده، به بلوچستان نزد محراب خان و ازآنجا به بعد به لودیانه فرار نمود.

سید گویا متن کتاب خود را دوباره نخوانده،که در صفحه ۱۲۸ درباره همین واقعهٔ حمله انگلیس بر قندهار مینویسد،که“زمانیکه شاه شجاع بعد از این آوازه ها به حدود قندهار رسید، سردار کندل خان چون قوهٔ مقابله نداشت و تمایل اهالی را بسوی شاه شجاع دید، با پنجصد سواره رهسپار تهران شد. شاه ایران مقدم او را گرامی داشته پذیرایی خوبی از او نموده شهر بابک را در بلاد فارس به ادارهٔ وی سپرد.”

این بار کندل خان برخلاف صفحه ۱۲۰ همین کتاب تاریخ سید، با قوای انگلیس مقابله نمیکند و به عوض هندوستان به تهران پناهنده میشود.

خواننده گان این سطور مسبوق خواهند بود، که اولین هجوم بزرگترین قوت استعماری جهان آن وقت برتانیه کبیر در افغانستان با مقاومت دلیرانه و جانبازانه مردم افغانستان روبرو شده و در سال ۱۸۴۲م با قبول نمودن شکست کامل از این خاک مقدس برآمدند. امیر دوست محمدخان مطابق موافقه بین مجاهدین و انگلیس ها در اخیر ماه جنوری سال ۱۸۴۳م وارد کابل شد و بار دوم بحیث یک امیر مستقل بر تخت نشست.

سید در زمینه حوادث امارت دوم امیردوست محمدخان مینویسد، “پس از چند سال سلطنت امیر دوست محمدخان رنجیت سینگه بر قشون پشاور هجوم آورده جنگی که در بین هردو لشکر چند بار واقع گردید، طور سجالی بود، یعنی هر واحد از متخاصمین گاه غالب گاه مغلوب میشدند. وقتیکه زمان محاربه بطول انجامید و تعداد مقتولین زیاد گردید و انگلیس ها ملاحظه نمودند،که گرفتن شهری مانند پشاور که کلید پنجاب است، در تصرف افغانها دال بر قوه امیر دوست محمدخان و موجب تزلزل ممالک هندیه انگلیسیه میباشد، طوری در مابین شان مصالحه نمودند،که شهر مذکور در تصرف رنجیت سینگه باشد و درین مصالحه حکومت انگلیس نه تنها مدافعه خلل را از بلاد هند در نظر گرفته بود، بلکه اراده داشت که بغرض گرفتن و استیلای پشاور اساس طریقی کشاده باشند…”همان کتاب ص ص ۱۴۵-۴۶

رنجیب سینگه به روز حرکت قوای اشغالگر انگلیس از قندهار یعنی ۲۷ ماه جون سال ۱۸۳۹م یعنی تقریباً سه و نیم سال قبل، از به قدرت رسیدن بار دوم امیردوست محمدخان مرده بود. سید بعد از چند سال سلطنت امیر دوست محمدخان باز هم تماشاگر جنگهای رنجیت سینگه با قوای امیر است!

کسیکه تاریخ این دوره افغانستان را مینویسد، نباید از وجود چنین مهره مهم بیخبر باشد،که در واقعات خصوصاً سرحدی افغانستان نقش تعیین کننده داشت. اگر در دوره اول امارت دوست محمدخان رنجیت سینگه با قوای منظم و حمایه مستقیم دولت برتانیه موجود نمی بود شاید شهر پشاور سرنوشت امروزی را نمیداشت و شاید جزء خاک افغانستان میبود. مگر سید در حالیکه تاریخ افغانستان را، که شاید یگانه کتاب زندگی او باشد، مینویسد از زنده و مرده این چنین شخص مهمی بیخبر است.

قبل از آنکه در موضوع روابط ایران و افغانستان و به عقیده سید، اتحاد بین این دو کشور نظری بیفگنیم اشاره به بیخبری سید از باشنده گان این کشور میکنیم. سید مینویسد:

“علماء افغان با وجودیکه مذبوحهٔ  یهود و نصارا را میخورند ذبیحه مردمان شیعه را حرام میدانند. گمان میکنند، مردمان شیعه مرتد شده اند و ذبیحه مرتد حلال نیست. اما خوردن ذبیحه اهل کتاب شرعاً جواز دارد.” همان کتاب ص ۱۷۱

گمان میکنم این موضوع ارزش رد نمودن را نداشته باشد. چه مردم کابل، قندهار، هرات و سایر ولایات افغانستان با برادران شیعه این کشور از دیر زمانی روابط دوستانه داشته و در مراسم و محافل غم و خوشی یکدیگر اشتراک میورزند و معمولاً بر یک دسترخوان نان میخورند و بنده در طول زندگی ام هیچ وقتی نه از کلانها و نه از ملاهای خود در مورد حرام بودن ذبیحه مردم شیعه چنین حکمی را شنیده ام. برعکس عقیده سید، اگرچه در عصر سید افغانی، در افغانستان ذبیحه یهود ونصارا چندان وجود نداشت، ولی کسانیکه در جهان غرب زندگی میکنند واقفند، که هنوز هم یک تعداد زیاد افغانها ذبیحه عیسوی ها و یهودیها را حرام میشمارند، ولی هیچ وقتی ذبیحه مردم شیعه را حرام نشمرده اند.

به گمانم بهتر میبود، اگر سید این قضیه را معکوساً بیان مینمود. چون ایرانیان حتی هنوز هم سنی ها را در زمرهٔ کفار میشمارند. بیاد دارم، که در زمان اعلیحضرت محمدظاهرشاه وقتیکه مردم قندهار برای بدست آوردن یک لقمه نان وکمایی کردن پول ناچیز و یا به مقصد تجارت به ایران میرفتند، یکی از سوالهای مردم عوام آن کشور این بود، که شیعه هستی یا کافر؟ و تا امروز در شهر تهران حتی یک مسجد اهل تسنن وجود ندارد. اگر تعصب است همین است. یقین کامل دارم، که در زمان سید افغانی در هیچ شهر بزرگ ایران مسجدی و یا مدرسه اهل تسنن موجود نبوده است.

بهتر است درین باره یک مثال تاریخی بزنیم. داکتراحمد تاج بخش نویسنده تاریخ صفویه در کتاب خود در باره تعصب مذهبی شاه عباس کبیر، بزرگترین شاه سلاله صفویه، مینویسد:

“شاه عباس با پیروان اهل تسنن به خشونت رفتار میکرد و امتیازاتی که برای شیعیان قایل بود برای سنی ها در نظر نداشت. در مواقعی هم که به عللی مالیاتها را تخفیف میداد یا میبخشید در فرمان اشاره میکرد که این تخفیف شامل حال اهل تسنن نمی باشد…

اسیران سنی مذهب اگر آیین تشیع را می پذیرفتند آنها را می بخشید و در غیر اینصورت دستور می داد که آنها را بقتل رسانند.

جلال الدین محمدیزدی منجم باشی هم در تاریخ عباسی می نویسد:

“در اواخر صفر این سال نزول اجلال به بلده سنیان واقع شد. جماعت سنیان را گرفتند و گوش و بینی ملایان ایشان را بریدند و به افراد نادانشان خوراندند، و سی صد تومان به رسم جریمه از ایشان گرفتند.”  در جای دیگر مینویسد: “چون شاه عباس آرامگاه شیخ زاهد گیلانی مرشد جد بزرگش صفی الدین اردبیلی را زیارت کرد تصدق بسیار داد بشرط آنکه به سنی ها ندهند و در همان حال لعن بسیار کرده شد.”  تاریخ صفویه ص ص ۳۱۱-۳۱۲

( یعنی ابوبکرصدیق، عمرفاروق و عثمان بن عفان را دشنام دادند و لعنت فرستادند)

آیا متعصب ترین و مستبدترین شاهان اهل تسنن گاهی چنین جنایاتی را مرتکب شده اند؟ مسلم است که نه. گفته میشود که فتح علی شاه قاجار از ۵۰۰ تا ۱۵۰۰ زن در حرم خود داشت. آیا کسی گفته میتواند و یا در کدام متن تاریخی دیده اند، که در جمله این همه زن ها و عمله و فعله آنها کدام زن اهل تسنن، کدام کنیز و یا کدام غلام اهل تسنن وجود داشت؟

در حالیکه مادر امیر دوست محمدخان از اهل تشیع چنداول کابل بود و تا انقلابات اخیر بدفرجام افغانستان، شیعه وسنی مانند برادر با هم میزیستند و خواهند زیست.                   …

مطالب مشابه

Back to top button