
قسمت چهارم
… آیا متعصب ترین و مستبدترین شاهان اهل تسنن گاهی چنین جنایاتی را مرتکب شده اند؟ مسلم است که نه. گفته میشود، که فتح علی شاه قاجار از ۵۰۰ تا ۱۵۰۰ زن در حرم خود داشت. آیا کسی گفته میتواند و یا در کدام متن تاریخی دیده اند، که در جمله این همه زن ها و عمله و فعله آنها کدام زن اهل تسنن، کدام کنیز و یا کدام غلام اهل تسنن وجود داشت؟
در حالیکه مادر امیر دوست محمدخان از اهل تشیع چنداول کابل بود و تا انقلابات اخیر بدفرجام افغانستان، شیعه وسنی مانند برادر با هم میزیستند و خواهند زیست. سید در همه مقالات خود، که در عروةالوثقی به نشررسانیده است، از همت عالی ایرانیها و فرهنگ و علم و دانش آنها توصیف نموده و هیچگاهی درباره تعصب مذهبی آنها حرفی بمیان نیاورده است. میتوان گفت، که سید دراین مسئله، اگر به نفع ایرانی ها موضع گیری ننموده باشند، در مورد تعصب مذهبی آنها، قطعاً از اغماض کارگرفته اند.
موضوع دیگریکه بیخبری سید از افغانستان را نشان میدهد همانا مسئلهٔ اتباع سیکه و هندوی این کشور است، که باشنده گان بسیار قدیمی افغانستان هستند، ولی سید افغانی با مذاهب ایشان چنان نا آشناست، که به هیچ صورت شایسته یک نابغه منطقه نیست. در صفحه ۱۱۹، کتاب خود تتمت البیان، سیکه را بت پرست میخواند. در حالیکه سیکهان هیچوقت بت پرست نبودند و گرونانک اساس مذهب سیکه را بر وحدانیت پرستی گذاشته است. کتاب مقدس سیکه ها “ادی گرنت” از اول تا آخر بریکتاپرستی بنأ شده است. برای اثبات مدعای خود یک شعر از گورو نانک، مؤسس مذهب سیکه، را میآوریم:
نام حقیقی خداست، که نه از کسی ترس دارد و نه دشمنی دارد.
او زنده ابدی است، موجب نجات همه گان است. او خداست.
بیاد داشته باش آن حقیقت ازلی را، حقیقتی که قبل از آغاز جهان موجود بود.
حقیقتی که موجود است، او نانک! و حقیقت خواهد ماند.
نه به فکر کردن زیاد او را درک میتوان کرد، اگر چه تا لا یتناهی فکر کنیم.
او نه به ذکر کردن به دست میآید، گرچه هر چند متوجه او بود.
صد عقل حتی صد هزار عقل با کسیکه میمیرد همراهی کرده نمیتواند.
چگونه میتوان حقیقت را گفت چگونه میتوان دروغ را رسوا ساخت؟
او نانک! اراده خدا را، که هر چه امر نموده، تعقیب کن.
در جای دیگر میگوید:
او وجود خود ست، هیچکس او را بوجود نیاورده و او خالق همه است.
او نانک! مانند او چیزی نبوده و چیزی نخواهد به وجود آمد.
Conningham, History of the Sikhs PP 329-330
سید جمال الدین افغانی نه تنها سیکهان را نمیشناسند، بلکه در باره هندوها هم معلومات او ضعیف بود، زیرا هندو ها را پیروان گورو نانک میخواند:
“در بلاد افغانستان مردمان بت پرست هندو هم وجود دارند،که نام معابد شان را درمسال میخوانند. در خارج شهر کابل هندوسوزانی دارند، که به مقتضیات دیانت خود شان جثه های خود را آتش میزنند و خاکستر آن را نگاه کرده بدریای گنگ میفرستند. اکثر شان بمذهب بابانانک، که قبلاً ذکر شد، مطیع میباشند. در تجارت و صرافی صرف اوقات می نمایند و از تماس با تابع غیر دین خود شان نهایت اجتناب میورزند و از دست غیر نان و آب نمیخورند و اشیاییکه رجال غیر دین شان مسح کرده باشند به آن دست نمی زنند.”
تتمت البیان ص ۱۷۹
از بیخبری سید افغانی در باره سیکها وقتی مطلع میشویم،که افسانه از خودساخته اورا در کتاب مخزومی محمدباشا بخوانیم:
“ازکرامات و عجایب عدالت انگلیسها یکی هم اینست، که در جبه امرتسر جاییست، که یک راجای مقتدر بنام جبرت سینگه زندگی میکرد، وقتی جبرت سینگه مرد، به اساس قانون سیکه ها، پسر او سوجیت سینگه بر مسند او قرار گرفت. حاکم انگلیس هند لارد نارت بروک خواست، که طبق عادت همیشگی انگلیسها، این منطقه را زیر نفوذ خود قرار بدهد و آنرا ضمیمه مستملکات خود بسازد. آنها از سوجیت سینگه خواستند، که تخت پدری خود را به برادر خود، که فرزند یک کنیز بود، واگذارد و این در قانون سیکهان جایز نیست، که تا فرزند زن اصیل زنده باشد فرزند یک کنیز تخت را اشغال نماید. بنا برآن، سوجت سینگه این درخواست انگلیس را رد نمود. حاکم انگلیس بعد از آنکه ملکه راجا را زخمی ساخت او را از تخت پایین آورد، همه خزانه ها و جواهرات قیمتی قصر راجا را به یغما برد و همه اشیای نایاب و انتیک را چور نمود و بعد از آن برادر سوجت سینگه قوبال سینگه را، که فرزند کنیز بود، بر تخت نشاند. چندی بعد او را هم معزول نمود و قدرت را به پسر خوردسالش سیام سینگه تسلیم نمود. به این ترتیب امر و نهی به دست انگلیس بود و برای سیام سینگه یک وصی را تعیین نمود که آله دست انگلیس ها بود.
سوجت سینگه مخلوع فکر میکرد، که تنها لارد نارت بروک یک آدم ظالم است و در حق او ظلم را روا داشته است و اگر عرض خود را به حکومت عادل لندن تقدیم بدارد، شاید در حق او از عدالت کار بگیرد. مگر چونکه حکومت لندن و حکومت هند برتانوی در همه امور با هم یکدست و یک دل بودند، وقتی سوجیت سینکه عرض خود را به حکومت لندن تقدیم نمود، هیچ کسی عرض او را نشنید و در حق او عدالت صورت نگرفت. او در وقتیکه در لندن میزیست همه دار و ندار خود را به مصرف رسانید، هیچ پول برایش نماند و حتی خرچ نان خود را هم نداشت. این پادشاه بدبخت که پادشاهی هزارساله داشت و دارای شان وشوکت بود، من به چشم سر دیدم که او در جامه چرکین و ژنده گرسنه و تشنه در لندن میگشت؛ مگر هیچ کس عرض اورا نمی شنید.”
د افغانی سید جمال الدین خاطرات ص ص ۱۷۸-۱۷۹
یقین دارم هرکسی تاریخ سیکه را مطالعه یا از نظر گذشتانده باشند نامهای جبرت سینگه، سوجیت سینگه و قوبال سینگه و این قصه ساختگی باورنکردنی “هزار و یک شب” برایشان جدید است. به یقین گفته میتوانم، که سید این قصه را از دیگران شنیده است. چه اگر او آخرین شهزاده سیکه “دلیپ سینگه” را براستی در لندن میدید، که به مستمری انگلیس ها زندگی مینمود، به هیچ وجه اسم او را قوبال سینگه نمی نهاد. از طرف دیگر قوبال سینگه، برخلاف ادعای سید، پادشاهی هزار ساله و شان و شوکت نداشت. قدرت سیکها از اوج رنجیت سینگه، که مؤسس پادشاهی سیکها بود، تا سقوط دولت سیکه در سال ۱۸۴۸ بیش از پنجاه سال عمر نکرد. سید باید می فهمید، که حتی مذهب سیکه، که رنجیت سینگه به آن منسوب بود، در قرن ۱۶ تأسیس شده بود. از طرف دیگر سید شاید تنها اسم لارد نارت بروک را شنیده بوده، زیرا نارت بروک از سال ۱۸۷۲م تا سال ۱۸۷۶م گورنرجنرال هندبرتانوی بود، و درآن وقت همه سرزمین هاییکه امروز داخل پاکستان میباشند تحت کنترول مستقیم و غیر مستقیم انگلیس ها قرار داشت و نشانه ای از قدرت سیکه ها باقی نماده بود،که نارت بروک آنها را از آن محروم بسازند. انگلیس ها عملا بعد از سال ۱۸۴۸م همه مناطق تحت کنترول سیکه ها را ضمیمه خاک هند بریتانوی نموده و دیگر اسمی از قلمرو و قدرت سیکه ها نماند.
شخصی که در اثنای الحاق نمودن پنجاب به خاک امپراطوری هند بریتانوی، گونرجنرال هند برتانوی بود، لارد دالهوزی (Lord Dalhousie) نام داشت که بعد از لارد هاردینگ(Lord Harding) زمام امور هند بریتانوی را در دست گرفت و دالهوزی از ۱۸۴۸م تا ۱۸۵۶م به این وظیفه باقی ماند.
بعد از آنکه سومین پادشاه سیکهان، در ظرف کمتر از چهار سال، مهاراجا شیرسینگه، فرزند رنجیت سینگه، در سال ۱۸۴۳م به قتل رسید؛ انگلیس ها فرزند پنج ساله رنجیت سینگه، دلیپ سینگه را برتخت لاهور نشاند. در حالیکه از رنجیت سینگه چندین فرزند جوان مانند پشاوره سینگه، کشمیره سینگه، تاراسینگ، فتح سینگه، ملتانه سینگه و شاید دیگران هم برجای مانده بودند و هر یک آن خود را لایق پادشاهی سیکه ها میدانست.
گورنرجنرال هند برتانوی درسال ۱۸۴۹م بعد از آخرین شکست قوای سیکه در مقابل قوای انگلیس، این پادشاه ۹ ساله را معزول، و پس از چندی به لندن فرستاد. او در لندن سالانه ۲۵ هزار پوند سترلینگ را از دربار دریافت میداشت، که بحساب امروز یک و نیم میلیون پوند میشود. او اگرچه در لندن از زندگی کردن ناراض بود و تا دم مرگ میخواست که واپس به خاک خود برگردد، ولی انگلیس ها اجازه نمیداد، مگر، برخلاف ادعای سید جمال الدین افغانی، هیچ وقت ژنده پوش نبوده است. صاحب پنج فرزند بود. اگر چه زندگی اشرافی و مرفه داشت و مشهور به اسراف نمودن بیحد بود، ولی تا دم مرگ با زندگی در لندن و سکاتلند سازش ننمود. انگلیس ها حتی مرده او را اجازه انتقال شدن به هندوستان ندادند. دلیپ سینگه در سال ۱۸۹۳م در پاریس جان سپرد و در لندن در پهلوی زن و فرزند خود به خاک سپرده شد. برخلاف ادعای سید، آخرین پادشاه سیکه برای دادخواهی به لندن نرفته بود، بلکه از طرف حکومت هند بریتانوی به خاک انگلستان تبعید شده بود. او همچنان غریب نبود، بلکه گفته میشود، که او در یک قصری زندگی میکرد، که یک وقت تقریباً ۳۵ هزار جریب زمین مربوطه داشت.
اتحاد دوملت یا اشغال ؟
سید جمال الدین افغانی مدعی است، که “وقتی انگلیسها دانستند، که تسلط ایرانی ها بر بلاد افغانی اخیراً موجب اتحاد هر دو دولت میگردد و در نتیجه انگلیس ها را در هند صدمه میرساند بنابرین اردوی مکملی را مجهز ساخته با شاه شجاع پادشاه سابق افغانستان بسوی افغانستان حرکت داده….
تتمت البیان ص ۱۲۰
وقتی آدم این جملات فوق را میخواند در ذهنش این سوال خلق میشود، که آیا سید حقیقتاً هم فرق اتحاد و اشغال را نمی فهمید؟ و یا تسلط ایرانی ها بر بلاد افغانی را اتحاد بین دو کشور مستقل میخواند؟ سید حملات بی موجب و ظالمانه، گلوله باران نمودن و به توپ بستن شهرهای غوریان و هرات و کشتار مردم بیگناه را اتحاد هر دو دولت میخواند؟ ایرانی ها خاک افغانستان را از خود میدانستند و به زور اسلحه و افواج خود بر شهرهای آنها حمله مینمودند و افغانها برای راندن مهاجمین و به منظور دفاع از استقلال کشور خود میجنگیدند و سید این عمل را هنوز اتحاد بین دو دولت مینامند؟! در حالیکه شخص سید افغانی آنرا تسلط ایرانی ها بر بلاد افغانی مینامید. تسلط ایرانی های بیگانه، که در طول حیات افغانها و تاریخ افغانستان، هیچگاهی دوست مردم یا دولت این کشور نبوده است، از کدام وقت کار جایز شمرده شده که سید آنرا موجب اتحاد هر دو دولت مینامند؟
یکی از مؤرخین معاصر ایرانی بنام حسین جودت در کتاب خود مینویسد:
“کشته شدن میرزا تقی خان امیرکبیر به تحریک و بسعایت دربار در زمان سلطنت ناصرالدین شاه اهالی کشور را از هرطبقه عصبانی نمود.
جداشدن یک قسمت از خاک میهن بنام افغانستان به سعی میرزا آقاخان نوری جانشین امیرکبیر در زمان سلطنت ناصرالدین شاه عقده بر عقده های دیرین افزود.”
حسین جودت. از انقلاب مشروطیت تا انقلاب شاه و ملت ص ۱۳
مؤرخین ایرانی جدا شدن افغانستان از خاک ایران را باعث عصبانی شدن ملت ایران میدانند. آیا سید هم به همین عقیده بود که افغانستان باید اصلاً وجود نمیداشت و اگر میداشت بایست که تحت تسلط ایران میبود؟
محمدشاه قاجار در بهار سال ۱۸۳۷م برای اشغال شهر هرات و اطراف آن بر این شهر لشکر کشید. مؤرخ مشهور ایرانی محمودمحمودمینگارد:
“یکی از آمال ایران آن بود، که هرات همیشه برای مملکت ایران باقی باشد. اگرچه در ین سی ساله اخیر والی هرات گاه گاهی علم طغیان را به تحریک بیگانگان بلند مینمود، ولی فوراً در مقابل اقدامات دولت ایران سرتسلیم پیش میآورد، خراج عقب افتاده را میپرداخت، خطبه بنام پادشاه ایران خوانده میشد و سکه بنام شاهنشاه زده ضرب میشد و به همین اندازه هم دولت ایران قناعت میکرد، ولی دراین هنگام دسایسی درکار بود، که دولت ایران ناچار بود حق حاکمیت خود را به هرات عملاً مسلم کند و از خود والی صدیقی در انجا تعیین نماید. بنابرین محمدشاه مصمم شد برای انجام این مقصود به هرات برود. جان ویلیم کی مؤلف کتاب تاریخ جنگ افغانستان مینویسد:
“خیال برهم زدن سلطنت افغانستان همیشه در فکر محمدشاه بوده و در محافل و مجالس علناً از آن صحبت مینمود. فقط یک محرک جزئی لازم داشت، که او را باین اقدام وادار کند. روسها برای تحریک او حاضر بودند و مدام گوش شاه را در سهولت انجام این امر پر میکردند.
روسها خیلی میل داشتند، بجای اراضی ایران که بتصرف خود آورده بودند در قسمت های دیگر اسیا جبران کنند. بنابرین دولت ایران را تشویق مینمودند تا قسمت ممالک شرقی را برای خود متصرف شود.”
محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن ۱۹ ص ۳۴۵-۳۴۶
البته این تنها مٔورخین نبودند، که هرات و مضافات آنرا و حتی همه کشور افغانستان را خاک ایران میپنداشتند، بلکه نظر رسمی دولت ایران همین بود و برای تحقق بخشیدن به نظریات و دعوای خود در زمینه متوسل به قوه میشدند. در یادداشتی که صدراعظم ایران میرزا آغاسی نوری به فرستادهٔ میرزا کامران از هرات به دربار ایران می سپارد بصورت رسمی بر این ادعا تأکید صورت گرفته:
“چون هرات و مضافات آن یکی از ولایات ایران است، این دولت، بنا به مقتضیات خود میتواند به هر سمتی که بخواهد لشکر خود را بفرستد و هرات باید مثل سایر ولایات برای شاه ایران لشکر و مواد را تهیه بدارد.
شهزاده کامران در مکتوب خود از سر تا به آخر خود را شاه خطاب نموده. این نکته ایست، که باعث لشکرکشی میشود تا اینگونه ادعاها را از بین ببرند و کامران باید ازین ادعاها بگذرد. دو شاه در یک قلمرو نمی گنجند.”
Correspondence Related to Persia and Afghanistan. P50
حرکت عساکر ایران، تحت قوماندهٔ مستقیم شاه ایران، در بهار سال ۱۸۳۷م آغاز شد و چندین ماه طول کشید. محمدشاه هیچگونه شرایط حکمران هرات شهزاده کامران را قبول نمیکرد و بالاخره در جواب نماینده حکومت انگلیس گفت که، “یا باید همه مردم شهر هرات تسلیم شوند و خود را رعیت شاه ایران بپندارند یا این شهر را به زور توپ و تفنگ خواهم گرفت و آنها را به تسلیم واطاعت مجبورخواهم کرد.”
Kaye, History of the War in Afghanistan Vol 1 P249
بالمقابل، شهزاده کامران، یارمحمدخان به سفیر انگستان پیغام داد، که اگر شاه ایران میخواهد با لشکر خود به هرات بیاید شما هیچ ممانعت نکنید و نه درین راه بخود زحمت بدهید. بگذارید بیاید و ثابت بسازند، که چه کرده میتوانند. اگر خواست خدا بود اسپ های آنها به هدف نخواهند رسید.
Correspondence P 69
از یک بیانیهٔ سید، که درباره عظمت ایران ایراد نموده اند، متأسفانه چنین مستفاد میگردد که جناب سید هم هرات را شهر ایران میشمارد. او در پهلوی یادآوری اسماء علماء و فلاسفه و شعرای بعضی شهرهای ایران مانند طوس، اصطخر، بسطام و… مینویسد که، “استاد الهروی که استاد حقیقی محی الدین العربی بوده است از هرات بود و این شهرها شهرهای فارس شمرده میشوند. فیسلوف مشهور ابوعلی سینا، شهاب الدین مقتول و اشخاصی مانند آنها در خاک فارس پرورده شده اند.” د افغانی سید جمال الدین خاطرات ص ۱۹۶
از برکت موقف جیوستراتیژیک هرات، انگلیس ها در مقابل حمله ایران بیکار نشسته نمیتوانستند. اگر هرات این موقف جیوستراتیژیک را نمیداشت شاید رنج مردم این شهر، از حملات بیرحمانه قوای ایرانی ها ده چند میشد. اگرچه درین مدت بیش از یک سال محاصره به هزاران تن از مرمی های فوج ایرانی و در نتیجه قحطی، که معلول محاصره شهر بود، به شهادت رسیدند.
سفیر برتانیه در ایران جان مکنایل به وزیر خارجه ویسکونت پالمرستن نوشت: “من ازین ناحیه تشویش جدی دارم که قبل از سقوط هرات کهندل خان شاید با شاه ایران همکاری را آغاز کند درحالیکه در صورت سقوط هرات من هیچ شکی ندارم، که حکمران قندهار، شاید برای منفعت شخصی خود، با ایران و روسیه دست یکی خواهد نمود و دوستی آنها را بر دوستی انگلیند ترجیح خواهند داد. از همین سبب اندیشه دارم، که سقوط هرات شاید موقف ما را در افغانستان ضعیف سازد و همه کشور را در زیر نفوذ و قدرت ایران و روسیه قرار خواهد داد. من به این عقیده هستم، که در راه دفاع از هند باید هیچ معاهده یې را اعتبار ندهیم.” Ibid p 119
مکنایل در یک مکتوب دیگر خود به گورنرجنرال لارد اکلیند مینویسد:“…. مسئلهٔ هرات مسئلهٔ تمام افغانستان است و اگر هرات سقوط کند و ما در راه نجات دادن آن هیچ کوششی به خرج ندهیم یقین دارم، که این موضوع بر شهرت ما در همه شهرهای که در آن منطقه واقع هستند اثر منفی خواهد گذاشت، زیرا این موضوع برهمه آفتابی شده که حکومت انگلیس در حفاظت نمودن هرات سعی بلیغ خود را بکار میاندازد. تمام آسیای مرکزی این موضوع را شاید سوال مجادله بین دو قدرت بزرگ بحساب بیاورد. با هر دهاتی ایکه روبرو شده ام از من سوال نموده که آیا روسیه موافق و انگلستان مخالف شاه نیست؟” Ibid p 122
سید یک سال محاصره و گلوله باری ایرانی ها را بر شهر و مردم هرات و مقاومت جانبازانه مردم و عساکر هرات را اهمیت نمیدهد و طوری مینویسند،که گویا هیچ حمله یی صورت نگرفته و ایرانیها برای محاصره نمودن، خراب نمودن و چور و چپاول نمودن شهر هرات و کشتن مردم بیگناه نه بلکه برای اتحاد و همبستگی با آنها آمده بودند. وقتی ایرانیان شهر هرات، بادغیس، غور و قندهار و بعضی ها همه افغانستان را خاک و ملکیت ایرانیان میدانند چگونه میتوان با آنها کنار آمد و سخن از اتحاد بمیان آورد؟
بدنیست شمه ای از مصیبت های مردم هرات را، که از برکت محاصره پادشاه ایران، که صرف برای “وحدت با مردم هرات!!!” آمده و شهر را محاصره نموده بود، بیان کنیم. مؤرخ انگلیس سرجان کی، به حواله یادداشت های پوتینجر، که در محاصره هرات اشتراک نموده بود، مینویسد: “ضمناً با سپری شدن ماه ها، مصیبت و مشقت مردم شهر محاصره شده هر روز زیادتر میشد. عجب اینست که در اوایل محاصره مردم هرات تحمل مصیبت ها را بخوبی مینمودند. خانه ها به مقصد هیزم ویران میشدند و مردم اسپ های خود را می کشتند و میخوردند.
مردمی که در مابین دیوار ها جمع شده بودند، نه تنها کمبود مواد خوراکی بوجود آورده بودند، بلکه به نسبت نداشتن بدرفت های کافی هوای شهر مساعد به سرایت سریع امراض شده بود. زباله ها بصورت غیرقابل تصور در مابین شهر جمع شده بود و بوی بد، طاقت فرسا شده بود. مرده ها در مابین کوچه ها و میدان ها افتاده بودند، که هم بوی بد و آزار دهنده میداد و هم منظره شهر را وحشتناک ساخته بود. همه کس انتظار شیوع یک وبای خطرناک را میکشیدند. در اوایل ماه می قحطی و گرسنه گی مردم شهر را چنان زیر فشار قرار داد، که در باره این موضوع بحث ها آغاز شدند، که بهترنخواهد بود یک عده مردم شهر را بیرون کرده و مردم باقیمانده شهر را نجات داد…” Kaye PP 259-60
مقا ومت مردم و عساکر شهر هرات و مداخله انگلیس ها، که شاه را تهدید به جنگ نمود، شاه ایران را مجبور ساخت تا از محاصره هرات دست کشیده و به تهران برود. مؤرخ مشهور انگلیس در زمینه مینویسد: “بتاریخ ۱۱ اگست سال ۱۸۳۸ نماینده و معاون سفارت انگلیس در تهران کلنل ستودارت(Colonel Stoddart) به کمپ محمدشاه رسید و عاجل به اتاق وزیر اعظم رفت. او دید که فرزند حکمران کندهار و چند تن افغانها در خیمه انتظار میکشند… ستودارت به وقت معین به اطاق شاه، که از زمین شش یا هفت پله بلند تر بود، رفت. شاه در اتاق خود نشسته بود و به نماینده انگلیس اشاره نمود، که نزدیکتر بیاید. او با احترام تمام، از نماینده انگلیس استقبال نمود و از او دربارهٔ پیغام حکومت انگلیس پرسید. شاه ایران از موقع سکوت مختصر استفاده نموده گفت که اگر من از محاصره هرات دست نکشم این معنی جنگ را دارد؟ همین طور نیست؟ ستودارت در جواب گفت، که بله معنی جنگ را دارد و همه چیز به جواب شما اعلیحضرت مربوط است. خدا شما اعلیحضرت را نگهدارد! پیغامی که به انگلیسی تحریر یافته بود به شاه تقدیم شد. شاه گفت من هم منتظر همین جواب بودم…
دو روز بعد شاه باردیگر ستودارت را به اتاق خود پذیرفت. شاه گفت، که ما همه خواسته های حکومت انگلیس را قبول میکنیم. ما با انگلیس اعلان جنگ نخواهیم داد. اگر مراعات این دوستی با انگلیس ها نمیبود، ما هرگز از هرات عقب نشینی نمی نمودیم. اگر ما می فهمیدیم، که آمدن ما به اینجا سبب از دست دادن دوستی انگلیس ها میشود، هرگز نمی آمدیم. صاحب منصب انگلیس به خاطر اینکه اعلیحضرت چنان تصمیم معقول را گرفته بودند، که به نفع مردم ایران بود، شکرخدا را بجا آورد. مگر او به وزیر خارجه ایران، که از خیمه بیرون میرفت، گفت که باوجود آنکه جواب شاه رضایت بخش بود، ولی اگر زود تر عملی شود اضافه تر رضایت بخش خواهد بود.”
Ibid PP 273-274
در سال ۱۸۵۶م، در زمان ناصرالدین شاه قاجار، فرزند و جانشین محمدشاه قاجار، قوای ایران بار دیگر بر هرات حمله نموده و آنرا اشغال نمود. انگلیس ها این بار قوای خود را به خلیج فارس فرستاده جزیره خارک را اشغال نموده و در داخل خاک ایران در حمله های پی در پی نظامی قوای مدافع نظامی ایران را شکست دادند. ایران مجبور به عقب نشینی شد و در معاهده ایکه بین دوکشور امضأ شد ایران تعهد نمود که:
“اعلیحضرت شاه ایران تعهد میسپارد، که بر شهر هرات و سایر شهرهای افغانستان همه گونه دعوا را ترک بگوید و هیچ وقت از سران هرات یا سایرشهرهای افغانستان خواستار هیچ گونه اطاعتی، از قبیل سکه زدن و یا خطبه خواندن به نام شاه ایران نگردد و خواستار مالیه نشود. اعلیحضرت شاه ایران همچنان وعده میسپارد،که بعد ازین در مسایل داخلی افغانستان از هرگونه مداخله نمودن بپرهیزد. اعلیحضرت وعده میسپارد،که استقلال هرات و تمامی افغانستان را به رسمیت بشناسد و هیچ وقت در استقلال آنها مداخله ننماید.
در صورت بروز اختلافات، حکومت های ایران و هرات و افغانستان متعهد میشوند، که مسئله را به حکمیت کشور دوست خود برتانیه بسپارند و هیچ وقت دست به اسلحه نبرد و الاّ حکومت برتانیه در حکمیت خود ناکام شود.”
Sykes , A History of Afghanistan Vol 2 pp 66-67
باسابقهٔ نه چندان دور، مداخلات و حملات غیرعادلانه و تجاوزات پی در پی ایران بر خاک افغانستان و دعوای مِلکیت آن کشور به شهر هرات و حتی تمام افغانستان، سید باز هم خواستار اتحاد بین این دو کشور گردیده و حتی به افغانها توصیه مینماید، که قوای ایران و روس را اجازه بدهند، که از خاکهای این کشور عبور نموده و بر هند حمله نمایند.
سید مینویسد که“وقت حمله روس ها بر هند نزدیک شده … اگر دولت های ایران و افغانستان با هم متحد گردند و برای هریکی از آنها منفعت بسیار دارد. یقین است، که تنفر هندی ها از انگلیس به نفع روسهاست. مگر درین راه کوه ها و موانع بسیار موجود هستند، که این موانع بدون دوستی افغانها و فارسیها از میان برداشته شده نمیتوانند….”
عروة الوثقی ص ۲۳۰
انگلیسها، در قرن نزده هم همیشه ازین ناحیه ترس داشتند،که اگر روس ها و ایرانی ها با هم متحد شوند و هرات را، که دروازه هند است، بدست آرند بر هند حمله خواهند نمود. سید عین همان پلان را طرح ریزی میکند و به افغانها توصیه میکند، که با کار گرفتن از عقل سلیم در فکر آینده خود باشند و با برادران ایرانی خود به این امر اقدام کنند، زیرا بین آنها کدام دل بدی عمده نیست، که در راه منفعت عمومی موجب اختلاف آنها شود. زیرا آنها هر دو شاخه های یک درخت هستند و برعلاوهٔ این هردو با رشتهٔ دین اسلام با هم پیوند یافته اند. سید میافزاید، که دوام اختلاف آنها به ضرر هردوی آنها و هم به ضرر مسلمانان هند تمام میشود.
عروة الوثقی ص ۲۳۱
سید گویا فراموش نموده اند، که ایرانی ها در ظرف تقریباً بیست سال دو بار بر هرات حمله نمودند و هزاران انسان بیگناه را کشته و بی خانمان نمودند و هنوز هم هرات و اطراف آنرا خاک خود دانسته و در کمین فرصت هستند. افغانها چگونه و به کدام اعتماد به این دشمن دیرینه میهن خود در خاک خود راه داده میتوانند؟! درحالیکه سید در حمله دوم ایرانی ها یعنی سال ۱۸۵۶م جوان ۱۸ ساله بود و طبق ادعای مؤرخین ما، مشاور امیردوست محمدخان و طبق ادعای مرحوم غبار استاد فرزند دوست محمدخان، سردار محمداعظم خان بود. اگر حوادث حمله اول ایرانی ها را ندیده بود، حوادث حمله دوم را باید در حافظه خود میداشت.
سید افغانی، با وجود آنکه شاهد حمله غیرعادلانه ایرانیها بر خاک افغانستان، اشغال هرات و دعوای ملکیت این شهر تاریخی بوده است، باز هم گویا مسوول دوام اختلاف با ایران را افغانستان میداند و مینویسد، که “گردن افغانها بسته خواهد بود، اگر درین وقت باز هم دامن اختلافات فرعی را میگیرند( اشغال نمودن شهر هرات و دعوا به خاک افغانستان، کشتار مردم بیگناه و سوختاندن خانه ها و محصولات مردم اختلاف فرعی اند؟) بلکه باید ازین اختلاف بگذرند و نظری به ریشه مشترک با ایرانی ها بیندازند. خطر، افغانها را از هر طرف احاطه نموده است و آنها بدون اتفاق با ایرانی ها راه نجات دیگری در پیش ندارند. وقت یکجاشدن رسیده است.”
عروة الوثقی ص ۲۳۲
سید، در وقت نگاشتن این مقال، در فکر این نبود، که در شرایط آنوقت، خود ایران بزرگترین خطر و خطرناکترین دشمن افغانستان بوده است؟ انگلیس در ظرف تقریباً چهل سال دو بار بر خاک افغانستان، با اسلحه عصری وقت حمله نمود و هزاران انسان قربانی این تعرضات ظالمانه آنها گردیدند. انگلیس دشمن بود ولی دعوا به خاک ما نداشت و یا باید بگوییم، که دعوا کرده نمیتوانست ورنه این خاک و مردم آزادی دوست این کشور را دو بار آزموده بود و به شرمساری ازین خاک رانده شده بودند. بعد از شکست بدست افغانها از خاک ما برآمدند و در نتیجه هیچ جنگی ادعای ملکیت خاک ما را نکرده است. ولی ایران مدعی خاک بود و هست. اگر افغانستان در تبانی با ایران و روس بر هند حمله مینمود و احیاناً انگلیس را در هند شکست میداد؛ بعد ازین فتح ایرانی ها را از کشور خود به کدام وسیله و قوت می راند؟ معلوم است که افغانستان باید به ده ها و حتی صدها هزار کشته میداد تا بحالت سابقه خود برمیگشت و آزادی خود را از ایرانیها میگرفت.
اطلاعات سید جمال الدین افغانی دربارهٔ اوضاع افغانستان آنقدر ناقص بود، که امیر عبدالرحمن خان را دشمن انگلیس پنداشته و او را در حمله روس و ایران بر هندبریتانوی با خود همراه میساخت. سید یا نمیفهمید یا اینگونه مضامین را دانسته و از روی سیاست مینگاشت و میخواست بدین وسیله دل ایرانیها را بدست آورند و خود را دوست روسها، که چند سالی در آن کشور سپری نموده بود، معرفی نماید.
سید در جای دیگری مینویسد:
“پادشاه افغانستان امیر عبدالرحمن را ما میشناسیم، که از آوان جوانی با انگلیس ها دشمنی سختی میورزد و انگلیس و امیر عبدالرحمن با هم چنان دشمنی و عداوت دارند، که هیچوقت از بین نخواهد رفت. بلکه گفته میتوانیم، که دشمنی با انگلیس در خون همه افغانها فوران میکند و با خون آنها مخلوط گردیده است. پس اگر امروز بین حکومت های ایران و افغانستان اتفاقی بمیان آید در میان سایر ممالک اسلامی شرق یک قوت جدیدی بوجود خواهد آمد و بدین وسیله روحیه مسلمانها زنده خواهد شد.”
همان کتاب ص ص ۲۰۶-۲۰۷