داکتر سید حمیدالله روغ
ختم جرگه بزرگ و تاریخی تحفظ پښتون، امروز و یک روز قبل از اجلاس شانگهای در اسلام آباد، بسیار نمادین بود.
اهمیت این جرگه نه در تعداد چشمگیر شرکت کننده گان آن، بل دراین بود، که نشان داد بحران های همه جانبه در پاکستان به چلنج های ساختاری انجامیده است، که راه ها و چشم انداز های غلبه بر آن ها معلوم نیست. جرگه توانست علی رغم همه ممانعت ها مؤفقانه دایر شود و مؤفقانه به پایان برسد.
اول: از خواست هایی که در قطعنامهٔ جرگه مطرح شده اند، چهار تا را بر می گزینیم:
اردوی پاکستان، طالبان (TTP) و داعش در قید دو ماه از سرزمین پشتون ها بیرون شوند.
خط دیورند را نمیپذیریم. رفت و آمد از دو طرف خط فرضی دیورند آزاد و بدون ویزه شود.
طی دو ماه ارتش پښتونی بسیج شود.
طالبان افغانستان تعلیم و تحصیل دختران و زنان را آزاد بسازند.
این خواست ها بیان میدارند، که پښتونخوا در مسیر دگرگون ساختن سرنوشت خود، چارچوب های پاکستانی تحکم و بنابران چارچوب های استعماری تحکم را درهم میشکند.این خواست ها بیان میدارند، که نهضت تحفظ پښتون (PTM) از مطالبات محلی و از سوال “مردم تحت ستم”، اساساً فراتر میرود.
چگونه است، که در این طرف از “ستم پشتون” سخن گفته میشود و یک بلست آن طرف تر از “مردم تحت ستم پشتون” سخن گفته میشود؟ مفهوم “مردم تحت ستم” برای حوزهٔ ما مصداق نه دارد. شعار مردمان تحت ستم، این حقیقت را میپوشاند، که بن بست های ما، بن بست های استعماری هستند. شعار “مردم تحت ستم” ساختار استعماری را کتمان میکند و آن را در پوشش نو دوباره مطرح میکند و تداوم می بخشد.
“فورمات قومی” و “دیکتات قومی” دو ساختار استعماری هستند و مسألهٔ اصلی ما در هم شکستن ساختار های استعماری است!
جناب دکتور رنگین دادفرسپنتا توجه کنند.
نهضت تحفظ پښتون در پی “هویت قومی” نیست. درمیان پی تی ام و پی تی تی و طالبان افغانستان نه یک ترادف برقرار است، و نه یک هم سویی.
با وجود همه مشابهت های ظاهری پی تی ام در برابر پی تی تی، و در برابر طالبان افغانستان، موضع تعدیل کننده دارد. نهضت تحفظ پښتون در پیشاپیش یک حرکت همگانی ظاهر شده است.
دوم: یک نهضت عدالت خواهانه فقط میتواند بر مبنای مدنی متکی باشد. در جاییکه چنین مبنای مدنی ساقط شده است، مهم ترین میدان عمل یک نهضت عدالت خواهانه تأسیس و نهادینه سازی مبنای مدنی است. آزادی، در هر دو گسترهٔ منفی و مثبت آن، به مسأله اصلی نهضت کنونی مبدل میشود. چیز نو در نهضت کنونی چنین است، که در برخی “خواست های مدنی” متوقف نه مانده است. نهضت کنونی با خواست های مدنی آغاز شده است، اما به طور آشتی ناپذیری به سوی آزادی های اساسی و سرتاسری عمل می کند.
سوم: مسألهٔ اساسی، مسألهٔ توسعه سیاسی است. توسعهٔ سیاسی وقتی معنا مییابد، که اقتدار سیاسی موجود و مبنا های مشروعیت آن را هدف قرار بدهد. توسعهٔ سیاسی راه می گشاید، که ما مفهوم بنیادی “شهروندی” را مستدل و نهادینه بسازیم.
جرگهٔ حاضر در همان میدانی قد کشیده، که نظام کنونی به دست داده است، اما نه تنها همین نظام کنونی را به مبارزه طلبیده است، بلکه چلنج های اصلی نهضت کنونی مضمون آن چه را هدف گرفته است، که به نام “نظام فدرالی” در پاکستان مستقر ساخته شده است. در شرایط اقتدار یک جانبه و سرکوبگر مرکزی و نظامی، “نقشهٔ فدرالی” به مانند یک فریب عظیم رسوا میشود. آماج دموکراسی نه تنها حیث فدرالی، بل ماهیت اقتدار مرکزی را دگرگون می سازد.
چارم: نهضت کنونی از سوال مدنی به “سوال وطن” فراتر میرود. یک نهضت مدنی که نه تواند، از میان همه سوال های متعدد، آشکارا سوال وطن را برجسته بسازد، فقط به این مقصد وارد میدان شده است، که در نهایت اهداف مدنی خود را هم تسلیم کند.
پنجم: در شرایط اختناق حاکم، هر نهضت مدنی زمانی ضمانت های مؤفقیت دارد، که برای تأسیس عقبگاه های جنگی آماده گی قبلی داشته باشد.
ششم: بار نخست یک جرگه در پاسخ به ندای مردم دایر میگردد.
سلسله مراتب عنعنوی فرو میریزند و تعداد زیادی از نهادها و چهره های قبلی، که مستقیم یا غیر مستقیم درخدمت مارشالا درآمده بودند، از میدان مسابقهٔ سیاسی بیرون رانده میشوند. جانب داری آشکار و یا پنهان از قدرت مرکزی نظامی سرکوبگر موجود، با نفرت طرد میشود. با این همه نفوذ دستگاه های استخباراتی پاکستان در هیأت رهبری نهضت و در جریان تصمیم گیری های آن نمیتواند نادیده گرفته شود.
حضور گستردهٔ زنان و جوانان در صفوف و در رهبری نهضت، خصلت سرتاسری و مردمی نهضت را آشکار میسازد. حضور فعال زنان در نهضت این حقیقت را از پردهٔ تردید بیرون می اندازد، که تجویز برای منع زنان از تعلیم وتحصیل، یک تجویز خالص مدرسه یی است و در فرهنگ هیچ کدام از مردمان حوزهٔ ما مصداق ندارد.
هفتم: جرگه با عنوان کردن این امر که “ما خط دیورند را نمی پذیریم!”، به روشنی سوال کلیدی الغای سرحدات استعماری در حوزهٔ ما را به پیش میکشد.
“ ما دیورند را نمی پذیریم!”، ناسیونالیزم سرحدی مجلل و پیسه آور را قاطعانه مسترد میکند. این نظر نهضت کنونی را با نهضت مشروطهٔ امانی خویشاوند میسازد. این دو نهضت، هر دو، نهضت های ضد سرحدات استعماری بودند.
بالاخره و به تأخیر و تدریج بسیار، چارچوب هایی درهم میشکنند، که طی ۱۴۰سال گذشته همه حرکات و سکنات در حوزهٔ ما را در مطابقت با نقشه های استعمار به بند کشیدند و در حرکات دورانی محاصره و مسدود ساختند.
ما به مشروطه بر می گردیم!
ما مشروطهٔ نوین را تأسیس می کنیم!
هشتم: پس از استقلال هند، پاکستان کنونی، به مقصد حفظ منافع استعمار، برای مهار کردن حوزهٔ ما تأسیس شد و طی تمام این مدت نیز پاکستان چنین یک غدهٔ سرطانی باقی مانده است. تاریخ پنجاه سال جنگ افغانستان این حقیقت را از هرگونه تردید بیرون میکشد.
در طی تحول در مناسبات جهانی به طرف جهان چند جانبه (و چند قطبی؟) به تدریج ساحاتی که ابزار زیردست ساختن مردمان جهان بودند، از تحت استیلای استعمار بیرون می افتند.
افریقا و امریکای جنوبی به جنبش درآمده اند. آسیا حیث قدیم خود به مثابهٔ مرکز ثقل جهان دوباره احراز میکند. بریکس به یک محور نو جاذبهٔ جهانی مبدل شده است. دو کشور دست ساخت استعمار که محور همه خشونت ها در ۷۵ سال اخیر بودند در مقابل نهضت های مردم به طرف فرو پاشیدن می روند.
یکی از این کشور ها پاکستان است.
اگر که نهضت تحفظ پښتون نمیگوید، که درهم شکستن پاکستان جزو مقاصد آن باشد، اما روشن است، که بحران ساختاری کنونی به پاکستان محدود نمیماند. نهضت کنونی به یک “رهایی” رهنمون خواهد شد، که یک “رهایی همگانی” است.
نهم: سرنوشت سیاسی کشورهای حوزهٔ ما، خاصتاً سرنوشت سیاسی افغانستان، در طی سرتاسر قرن بیستم در گروگان نقشه های استعماری بوده است. نه تنها سرنوشت سیاسی کشورهای حوزهٔ ما، بل هم چنان “اندیشهٔ سیاسی” در کشور های ما، تاکنون در همان محدوده و حصری سیر میکرده اند، که وضعیت دیکتات استعماری برای کشور های ما مقدّر می ساخته اند. اینک طلسم های استعماری باطل میشوند و زنجیر ها میشکنند. مهم ترین حاصل نهضت کنونی این است، که اندیشهٔ سیاسی در حوزهٔ ما را از بند های دیوبندی آزاد میسازد.
اندیشهٔ سیاسی نو سرتاسر حوزهٔ ما را به حیث یک کل درنظر میگیرد وهمگرایی همه واحد های سیاسی تا کنون موجود درحوزهٔ ما را اساس تفکر سیاسی قرار می دهد و راه ها به سوی حوزهٔ تمدنی ما هموار تر می شوند.
دهم: دو جوان، در پیشاپیش، از بت واره های اندیشهٔ سیاسی شالوده شکنی می کنند:
جناب عبد الناصر نورزاد که میگوید:
مسأله اصلی ما گذار از ایدیولوژی قومی به یک نظریهٔ نو دربارهٔ دولت است. چنین یک نظریهٔ نو دربارهٔ دولت، یک نظریهٔ تمدنی است.
عبدالناصر نورزاد به “نظریه دربارهٔ حوزهٔ تمدنی ما” توجه بیشتر کند.
جناب منصور پوپل که میگوید:
آن طرف خط جوانان با انگیزه ای که در قلب خود دارند تا آخرین قطره خون خود برای بدست آوردن آزادی می رزمند. این طرف خط، بیرون از افغانستان، تا آخرین کیلوبایت انترنت شان می رزمند برای بدست آوردن شهرت، موقف و پول.
عزیزم!
آزادی قربانی میخواهد نه لایک و قلبک در ایکس،انستاگرام،تیک تاک و فیسبوک!
آری! آری!
“گور خونین شهیدان به تو آواز دهد”!