معرفی اقوام عمدهٔ افغانستان – پشتون ها
نور احمد خالدی دوکتورا در علم احصائیه
وطن، اسم، نفوس، منشأ
قوم پشتون، پختون (پشتانه یا پختانه در جمع) قوم بزرگی است که وطن اصلی شان سرزمین وسیعی از چترال کنرها تا اتک و پشاور در شمال دریای سند تا ملتان و کویته، قندهار، هلمند، فراه، ارزگان، کابل، لغمان و ننگرهار میباشد. پشتونها بزرگترین قوم مناطق جنوب هندوکش از غور تا دریای سند هستند. در سال ۲۰۱۹م تعداد مجموعی نفوس پشتونها در افغانستان و پاکستان 50 میلیون تخمین شده است (در حدود 15 میلیون در افغانستان وحدود 35 ملیون نفر در آنطرف خط دیورند فرضی دیورند). هرگاه تخمینهای منتشر شدهٔ ۱۹ مرجع معتبر را در مورد ترکیب قومی نفوس افغانستان در نظر بگیریم، که فیصدی سهم پشتونها رادر میان حد اقل ۳۵ فیصد و حد اکثر ۷۰ فیصد قلمداد کرده بودند (به جدول ضمیمه مراجعه شود)، میزان متوسط سهم پشتونها در نفوس افغانستان ۵۵ فیصد میباشد که با برداشت عوام سازگاری دارد.
پشتونها در هندوستان به نام پټان، افغان و همچنان روهیله معروف اند و در ایران بنام افغان شهرت دارند. بر اساس تحقیقات جینتیکی (مجله پلوس وان سال ۲۰۱۲م)i پشتونها حد اقل از عصر شروع زراعت و تمدن مسی (از دوازده هزار سال به اینطرف) در سرزمینهای واقع جنوب هندوکش تا دریای سند مسکون بوده اند. این مردم برای سرزمین خود اسم مشخصی نداشتند.
فارسها، ترکتبار ها و اعراب به پشتونها که بزرگترین قوم مناطق جنوب هندوکش از غور تا دریای سند بودند لقب آوهگان، اپگان و بالاخره افغان را که از زمانههای عتیق به سوارکاران و نجیب زادگان در این سرزمینها داده میشد اعطا نموده و آنها را “افغان” خطاب کرده و قلمرو شان را “افغانستان” نامیدند. در سفرنامهٔ ابن بطوطه حین سفرش به کابل آمده است: “پس به کابل سفر کردیم در اینجا طایفهای از عجم زندهگی میکند، که افغان نامیده میشوند… کابل از قدیم پایتخت پادشاهان افغان بوده است …” (ابن بطوطه متن عربی صفحه ۴۰۶ سفر به کابل ۱۳۲۰م)ii این برداشت ناشی از آنست، که فارسها، ترکتبارهای شمال هندوکش و فارسیوان های ساکن شمالی و کابل و از زبان آنها اعراب پشتونها را “افغان” میگفتند. متعاقب او سیف هروی در کتاب تاریخ هرات iii که در قرن هفتم هجری (۷۲۱هجری شمسی معادل ۱۳۲۱م) نوشته شده از “رفتن ملک شمس الدین به افغانستان” به تفصیل یادآوری میکند. به همین ترتیب در کتاب بابرنامه یا توزک بابری شخص ظهیرالدین محمد بابر از قول مردم کابل در سال 1528م مینویسد، که جنوب کابل همه “افغانستان” است.
به تأسی از آنها و با استفاده از کتابهای دیگر مانند کتاب ابن بطوطه، سیف هروی و بعداً تاریخ فرشته، که در زمان مغولها توسط یک نویسندهٔ مهاجر فارسی زبان به نام ابوالقاسم فرشته در هندوستان چاپ شده بود و همچنان بابرنامه یا توزک بابری که در عصر امپراطوری اکبر در هندوستان چاپ شده بود انگلیسها و سایر اروپاییان پشتونها را “افغان” خطاب کرده و سرزمین آنها را افغانستان خوانده اند.
قابل یادآوریست، که برای فارسها (ایرانیها) تمام مردم جنوب هندوکش “افغان” و قلمرو شان “افغانستان” بوده است. در کتب تاریخی ایرانی در اشاره به مردم افغانستان از اسمهای پشتون و تاجیک هرگز استفاده نشده بلکه از کلمه افغان و جمع آن افاغنه استفاده شده است. بنابر آن طبیعی است، که بعد از ایجاد دولت احمد شاه ابدالی اسم کشور افغانستان و ملت افغان در منطقه رواج یافت تا جائیکه هفده سال بعد از وفات احمد شاه درانی حاجی ابراهیم وزیر اعظم دولت قاجار در سال ۱۷۸۹م در مکتوب رسمی عنوانی وزیر اعظم زمان شاه از کشور افغانستان نام میبرد (صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر)iv. تا جایی که من اطلاع دارم این اولین کاربرد رسمی اسم افغانستان توسط یک دولت خارجی است. به جواب این مکتوب رسمی در همان سال وفادار خان وزیر اعظم زمان شاه نیز در مکتوب رسمی خود از کشور افغانستان نام میبرد (صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر)، که اولین کاربرد رسمی و ثبت شده اسم افغانستان توسط دولت افغانستان نیز شمرده .
حامد نوید مینویسد: iiv “با مراجعه به منابع دست اول تاریخی، کلمهٔ افغان ریشه گرفته شده از اصطلاح اسوه کان (Aśvakan) به معنی سوارکار در زبان سانسکریت، اوه گانا در زبان پرکریت، آوهگان در زبان کهن اوستایی، ابگان در زبان پهلوی ساسانی میباشد، که در ادوار اسلامی به گونهٔ افغان تلفظ گردیده و نگاشته شد و در هردو زبان یعنی پشتو و دری معمول گشت … اصطلاح ‹افغان› به اساس مطالعات مؤرخین و زبانشناسان معروفی چون جان مارتن Martin John، ایری کلیوس Reclus-E فرانسوی، کریستن لیسن Lassen Christian نارویجی، مک کرندل McCrindle و الکساندر کنینگهم Cunningham Alexander بریتانوی لقبی بود که از دیر زمانه ها به سوارکاران داده میشد، این نظر را Agrawala آگره وال محقق معروف هند در زبان سانسیکریت نیز تائید کرده و به نظر او کلمهٔ افغان معرف نام قوم و تباری خاص نبوده است. از اینرو در میان عشایر پشتون مانند ځدران، منگل، غلزی، درانی، هوتک، اندړ، کاکړ، احمدزی، سربنی، پوپل، سوري، گدون، لودي، احمدزی، ستانکزی، محمدزی، یوسفزی، بنوچی، خروطی، سواتي، سهاک، شینوار، ابدالي، توخي، بارکزی و اقوام دیگر پشتون چون ورکزی، بامي زی، هوت خیل و تره خیل قبیله و یا قومی به نام افغان زی و یا افغان خیل وجود ندارد (حامد نوید، آریانا افغانستان آنلاین، ریشه یابی کلمه افغان، ۲۷/۲/۲۰۱۸م)”.
در هندوستان کلمهٔ “افغان” مترادف است با “خان”، با مقام و منزلت و پادشاهی که سلطنتهای غزنوی، غوری، لودی و سوری را در خاطر مردم هندوستان زنده میکند. در هندوستان تمام این سلسلهها به نام سلسلههای “افغان” در مکاتب و پوهنتونها درس داده میشود. حتی در زمان سلسلههای صفوی، افشاری و قاجاری ایرانیها ما را خراسانی نمیگفتند، بلکه افغان و جمع ما را “افاغنه” میگفتند. متأسفانه در ایران برعکس هندوستان از اسم افغان و افاغنه با نفرت و تحقییر و تبعیض ضد انسانی یاد میگردد و صد افسوس که در سالهای اخیر افغانهای هزاره تبار ما بیشتر در معرض این تنفر و تبعیض قرار گرفته اند.
امروز اسم “افغان” معرف تمام مردم افغانستان در دنیاست و هویت ملی کشور و دولتهای “افغانستان” در بیش از سه صد سال گذشته، از زمان میرویسخان به اینطرف میباشد. دنیا ما را به این نام میشناسد، جنگهای سه گانهٔ انگلو-افغان، (۱۸۳۸-۱۸۴۲م، ۱۸۷۸م-۱۸۸۰م و ۱۹۱۹م) جنگهای انگلو-خراسان نبودند و در هیج کتابی به عنوان جنگهای انگلو-خراسان درج نشده اند.بالای تاریخ معاصر کشور نمیتوان بخاطر خوشنودی مشتی ستمی سکتاریست و جداییطلب تازه به دوران رسیده خط بطلان کشید.
کریم پوپل در مورد قبایل پشتون در وبسایت مشعل(Mashal.org) مینویسد که:viii
“پخ یا پکت یکی از اقوام جنگجو هندو آریائیست، که در کنار شرقی هندو اروپائی زیسته و از آنجا به اثر فشار دیگر اقوام بطرف جنوب هندوکش یورش بردند. بالاخره در محلی مسکن گزین شدند، که به نام پکتیس، پکتین، پکتیا و مردم آن را پکتون (پختون) یا خانه پکتها یاد مینمودند. پروفیسور مورگنسترن در مورد منشأی قبایل افغان نوشته است: پکتوکه برای اولین بار توسط هیرودت نوشته شده است. موصوف یاد آوری نموده است که پشتونها یکی از یازده قبیله آریائیها اند، که از جنوب دشتهای آسیای میانه مهاجرت را آغاز نموده پس از عبور از سلسله کوه های سرد هندوکش در حوالی دامنههای کوههای سلیمان جای گزین شدند. هیرودت مینویسد، که مردم پکتیک مردمان جنگجو و دلاوری بودند. پشتونها با بلوچها همیشه در هم زیستی قرار داشتند. در مورد مسیر احتمالی که پشتونها داخل غزنی و پکتیا شدند دو نظر وجود دارد:
۱ – راه مرو داخل سیستان، قندهار، غور، بامیان، غزنی، پکتیا
۲ – راه آسیای میانه بلخ، بامیان، غور، غزنی، پکتیا
پشتونها مردمان مالدار و خانه بدوش بودند و در تابستانها در کوه پایههای هندوکش و بابا به مالداری میپرداختند. گروه کوچک از اینها در قندهار، بلوچستان، ارزگان، بامیان، غور، غزنی و پکتیا متوطن اصلی شدند. گروه بزرگ آنها خانه بدوش بین غزنی و سیستان بودند. این قوم الی ورود اعراب خط ونوشته نداشته اند. پشتونهای قسمت غربی درسالهای ورود اعراب مسلمان گردیدند. قسمت شرقی قوم پکت همزمان با حملات اعراب به کابل مسلمان نگردیده بلکه پس از اینکه مردم کابل مسلمان شدند آنها به دین مقدس اسلام روی آوردند. مسلمان شدن این قوم مشکل بوده و با شکنجه مسلمان گردیدند. بدین دلیل بنام سوته مسلمان یاد میشدند.
پس از اینکه تعداد این قوم ازدیاد یافت به ولایات قندهار هلمند، لوگر وکابل هجرت نمودند. اعراب، سلطان محمود غزنوی، غوریان در جنگها از گروه این قوم (سوریها) در لشکر خود استفاده نمودند. اولادههای شنسب (فخرالدین)، امیر پولاد، امیرکرورو و باقی شاهان سوری در کوهسار تخارستان غور، هرات و خراسان حکمروایی داشتند و به نام غرشاه یاد میشدند. امکان آن میرود که غرزوی، غرزی و غلجی از همین خاندان نام گرفته باشد. اکثراً سوریان غور با غزنویان متحد شده در لشکر گشایی غزنویان به هندوستان سهیم بودند. درین لشکرکشایی غوریان که به آل شنسب هم معروف اند صاحب قدرت شده نسل آنها تا هندوستان رسید. کنون تعداد شاخههای ملیت پشتون زیاد بوده در هرگوشه وکنار افغانستان، پاکستان وهندوستان زندهگی دارند. (کریم پوپل، افغان، وبسایت مشعل).
باید نوشت که تیوری مهاجرت اجداد پشتونها را از آسیای میانه به سرزمینهای جنوب هندوکش الی کنار دریای سند هیچ منبع باستانشناسی، زبانشناسی و ژنیتیک تأیید نمیکند. بر عکس معلومات جنیتیکی قدامت موجودیت این مردم را در این سرزمینها به بیش از دوازده هزار سال ثابت مینماید.
در مورد منشأ اقوام پشتون دوستی در یکی از رسانه های اجتماعی سوال کرده بود:
سوال: “خالدی صاحب بزرگوار بعضی از پشتونها خودشان ادعا دارند، که ما از قوم بنی اسراییل هستیم و ادعا آنها مبنی بر استناد کتابی بنام خورشید جهان است … نویسندهای معاصر ما پشتونها را آریایی معرفی نموده به دلیل اینکه از لحاظ زبان شناسی هیچ حرف عبری در زبان پشتو یافت نمیشود، درحالیکه کلمات آریایی فراوان است. امید تا در مورد رد ویا تأیید این ادعا یک مقاله بنویسید. با احترام.” (عبدالله حبیب سرحدی).
حقیقت آنست،که ادعاهای فوق با معلومات دست داشتهٔ تاریخی، مهاجرتها و معلومات ژنیتیکی تطابق ندارد، که در زیر به اختصار به آن پرداخته میشود:
اول – افراد بنابر عقاید مذهبی اسمای قیس و خالد را که اصلاً دو قوماندان عرب در خراسان بودند و بعد از ختم ماموریت شان در مناطق پشتون نشین اقامت گزین شده در همین مناطق با پشتونها ازدواج کرده از بازگشت به عربستان خودداری کردند و از آنها نسلهای بعدی باقیماند. با خالد بن ولید یکی فرماندهان معروف صدر اسلام اشتباه گرفته و شایعات بی اساس منشأ بنی اسراییلی بودن قوم پشتون را بنیاد نهادند.
دوم – مطالعات جنیتیکی (سلول شناسی) سالهای اخیر موجودیت پشتونها را در تمدن وادی سند، شمال هند و پاکستان در هزاران سال گذشته ثابت کرده است. از کوه ها غور تا چترال و بلوچستان اقوام پشتون مسکن دارند. مطالعات جنیتیکی قرابت اجدادی پشتونها را در تمدن وادی سند، شمال هند و پاکستان ثابت کرده است. این مردم حداقل از دوازده هزارسال به اینطرف یعنی از شروع زراعت در این سرزمینها بوده اند.
سوم – تعداد نفوس پشتونها در افغانستان و در پاکستان به بیش از پنجاه میلیون نفر میرسد و در حدود ده میلیون پشتون مزید نیز در سایر کشورها منجمله هندوستان، ایران، امارات متحده و سراسر جهان زندگی میکنند. با این حساب نفوس پشتونها در جهان در حدود شصت میلیون نفر تخمین میگردد. در حالیکه تمام نفوس یهودیان در اسرائیل و سراسر جهان به بیش از پانزده میلیون نمیرسد. چگونه امکان دارد، که یک شاخه کوچک یک قوم بیشتر از پنج برابر تمام یک قوم باشد و تاریخ شاهدی برای مهاجرت این کتله بزرگ انسانی از مصر و فلسطین به حوزه دریاهای هلمند و سند نداشته باشد؟
چهارم – از جانب دیگر تاریخ نشان میدهد، که پشتونها و غوریها دین اسلام و زبان دری را به شمال هند گسترش دادند و در سال ۱۲۲۰م اولین زمامدار پشتون تبار، سلطان جلال الدین (که شهر جلال آباد بنام او مسمی است) ، در هندوستان به قدرت میرسد یعنی در کمتر از ۶۰۰ سال بعد از معرفت به اسلام. این خود نشان میدهد که سابقه زندگی و نفوذ سیاسی در سرزمینهای میان دریاهای هلمند و دریای سند آن قدامت و پختگی لازم را داشتند، که آنها را قادر به تشکیل حکومت در هندوستان ساخت.
بنابر آن با توجه به دلایل فوق نظریۀ بنی اسراییلی بودن قوم پشتون با مهاجرت از شرق میانه به این سرزمینها اساس علمی ندارد.
پنجم – بعضی محققین، از جمله کهزاد و ارغندیوال، به این عقیده هستند،که قهرمان اسطورۀ “گرشاسپ” گرشاسپنامه اسد طوسی و شاهنامه فردوسی طوسی همان چهرۀ افسانوی “غرغشت” پشتون است. علاوه بر آن اینها معتقد اند، که صفاریها از اقوام پشتون بودند.
تصادفی نیست،که در سرزمینهای ما پشتونها جاگزین دولتهای مغولی، صفوی و نادر افشار شدند. آنها بزرگترین کتلهٔ واحد قومی این سرزمینها را تشکیل داده قبل از تأسیس دولت افغانستان، بیش از چهار صد سال در هندوستان حکومت کردند و حکومتها آنها از غلجیها تا لودیها و سوریها از بنگال تا کابل و قندهار امتداد داشت. این پشتونها بودند، که به عنوان نظامیان غوریها اسلام را در شمال هند گسترش دادند.
فرهنگ پشتونها
احمد شاه مسعود در یک جلسهٔ تدریسی به شاگردان خود چند سال قبل بیان داشته بود، که پشتونها یک قوم بیفرهنگ و عقب مانده هستند! علاوه بر آن در سالهای اخیر بعضی نویسندهگان هزاره و تاجیک با به کار بردن اصطلاحات دولت قبیله و یا قبیلوی در معرفی دولتهای افغانستان اصطلاحات قوم، اقوام، قبیله و قبایل را در حالهٔ مفاهیم تحقیر آمیز “عقب افتاده”، “بی فرهنگ”، “بدوی”، “ابتدایی” وغیره به کار میگیرند. تکرار این برداشتهای نادرست قومپرستانه اثرات مخربی در تکامل ذهنیتهای جوانان تاجیک و هزاره و بخصوص در طرز دید و رفتار آنها در مقابل قوم پشتون در مجموع و افراد پشتونتبار بخصوص برجا گذاشته که در رسانهها و بخصوص رسانههای اجتماعی و انترنتی همه روزه شاهد آن هستیم. این طرز دید مخرب تا جایی پیش رفته، که شخصی با سطح علم و دانش رییس جمهور اشرف غنی را که از چند نسل در شهر کابل تولد شده و با فرهنگ شهری کابلی و همچنان متعاقباً پیشرفتهترین شهرهای دنیا، بزرگ شده در عالیترین پوهنتونهای دنیا درس خوانده و تدریس کرده “کوچی” و “قبیلهیی” خطاب میکنند. بیایید ببینیم فرهنگ چیست و فرهنگ پشتونها در مقایسه با فرهنگ تاجیکها و هزارهها کدام است!
از میان صدها تعریف بسیط و مغلق موجودهٔ فرهنگ“Culture” تعریف ترکیبی آتی فکر میکنم حاوی عصارهٔ تعریفهای با اعتبار موجوده است: “فرهنگ مجموعهٔ دانش، عقاید، ارزشها، رفتار و وسایلی است، که جوامع بشری در حیات روزانه خود و در رابطه به همدیگر بکار میگیرند که متکی به آموختن متداوم بوده و به انتقال این دانش به نسلهای بعدی میانجامد.”
آیا پشتونها همانطوریکه احمد شاه مسعود در یک جلسهٔ تدریسی به شاگردان خود چند سال قبل بیان داشته بود یک قوم بیفرهنگ و عقبمانده هستند؟
اتفاقاً بررسی این مسئله آسان است. انعکاس فرهنگ بالاتر در چه چیزهاست؟ آیا سیستمهای زراعتی در مناطق تاجیک نشین (پروان، کاپیسا، پنجشیر، غوربند، سالنگ و بدخشان) بهتر و پیشرفتهتر از ننگرهار، کنر، لغمان، پکتیا، قندهار و هلمند میباشد؟ جواب این سوال منفی است. آیا مناسبات زراعتی در مناطق تاجیک نشین بهتر از مناسبات زراعتی در مناطق پشتوننشین است؟ بازهم جواب آن منفی است. آیا خلاقیتهای هنری در مناطق تاجیک نشین پروان و بدخشان بهتر از ننگرهار و کندهار است؟ بازهم جواب آن منفی است. آیا روابط اجتماعی در مناطق تاجیک نشین بهتر از روابط اجتماعی در مناطق پشتوننشین است؟ بازهم جواب آن منفی است.
دوکتور نوراحمد خالدی
… اتفاقاً بررسی این مسئله آسان است. انعکاس فرهنگ بالاتر در چه چیزهایی است؟ آیا سیستمهای زراعتی در مناطق تاجیک نشین (پروان، کاپیسا، پنجشیر، غوربند، سالنگ و بدخشان) بهتر و پیشرفتهتر از ننگرهار، کنر، لغمان، پکتیا، قندهار و هلمند میباشد؟ جواب این سوال منفیست. آیا مناسبات زراعتی در مناطق تاجیک نشین بهتر از مناسبات زراعتی در مناطق پشتوننشین است؟ بازهم جواب آن منفی ست. آیا خلاقیتهای هنری در مناطق تاجیک نشین پروان و بدخشان بهتر از ننگرهار و کندهار است؟ بازهم جواب آن منفی است. آیا روابط اجتماعی در مناطق تاجیک نشین بهتر از روابط اجتماعی در مناطق پشتوننشین است؟ بازهم جواب آن منفی است.
بنابر آن این ادعای برتری فرهنگی تاجیکها در برابر پشتونها در افغانستان در چه عناصری انعکاس یافته است؟ طوریکه قبلاً اشاره گردید مثال احمد شاه مسعود موضوع شهر نشینی تاجیکها در مناطق پشتوننشین اورگون و گردیز میباشد. آیا این درست است؟ باید یادآوری کرد، که تاجیکها در ارگون و گردیز جوامع اقلیت قومی را تشکیل میدهند و این جوامع اقلیت به زمین دسترسی نداشتند. تاجیکها در ارگون و گردیز مانند هر جامعهٔ اقلیت در جوامع فیودالی در سراسر دنیا ناگزیر به مشاغل حرفوی، تجارت و صنعت هستند. به هندوها و سیکها در ننگرهار، پروان و کندهار توجه کنید. به یهودیها در سرتاسر دنیا توجه کنید. همهٔ این اقلیتها شهرنشین و تجارت پیشه بوده اند چون به زمین دسترسی نداشتند. بنابر آن این فرضیه درست نیست.
آیا پشتونها یک جامعهٔ شگوفان فرهنگی خراسانی را درهم شکسته و بر خرابههای آن یک دولت بیفرهنگ عقبگرای قبیلوی ایجاد کردند؟ داکتر صاحبنظر مرادی در مقالهٔ تحت عنوان از “احمد شاه ابدالی تا عبدالرحمن خان” در جریده انترنتی «خراسان زمین چاپ ۲۸ قوس ۱۳۹۰ ه.ش. مینویسد که:
“مرگ نادر افشار خراسانی در سال۱۷۴۷م منجر به بروز تحولات تازه سیاسی و قبض و بسط جغرافیایی در قلمرو ایران و خراسان بزرگ و به دنبال آن در هند و ماورالنهر گردید و… احمدخان ابدالی ثم درانی رئیس قبیله غلجی… حکومت افغانها متشکل از چند قبیلهٔ پشتون را در قندهار اساس گذاشت. از آن به بعد حاکمیت سیاسی خراسان در محوریت قندهار… قرار گرفت، که روند شکلگیری و توسعه نظام قبیلهای آنها را به تصاحب کشوری که بعدها به اسم “افغانسان” مسمی شد، مساعد نمود… احمد شاه ابدالی با فراخواندن کنسرواسیونی متشکل از اقوام و قبایل پشتون اساسگذار حکومت قبیلهای بر بخشی از خراسان بزرگ گردید. (صاحبنظر مرادی، جریده انترنتی “خراسان زمین” نشر ۲۸ قوس ۱۳۹۰ ه.ش
در این برداشت کاربرد اصطلاحات قوم، قبیلهای و قبایل در حالهٔ مفاهیم تحقیرآمیز “عقب افتاده”، “بیفرهنگ”، “بدوی”، “ابتدایی” کاملاً واضح است. در حالیکه موجودیت یک سیستم دموکراسی قبیلهای با یک کود اجتماعی پشتونوالی به مثابه یک پدیده مثبت به حاکمیت رهبران پشتون مشروعیت اجتماعی بخشیده و مرجع قدرت نظامی آنها را فراهم میکرد.
واقعیت آنست،که در دو صد سال قبل از قیام میرویس خان و ایجاد سلسله هوتکی و متعاقب او احمد شاه درانی در این سرزمینها مغولها و صفویها و نادر افشار حکومت کردند. با مطالعه نوشته صاحب نظر مرادی یک جوان کم اطلاع تاجیک و هزاره فکر خواهد کرد که گویا پشتونها یک دولت عقب افتادهٔ قبیلوی را در خراسان بزرگ و ایران به عوض یک دیموکراسی پیشرفته جفرسنی که با احترام به موازین حقوق بشردر زمان صفویها و نادر افشار اداره میشد، برقرار کردند! واقعیت آن بود که شاه اسماعیل صفوی به درباریان خود هدایت داد تا گوشت بدن مردهٔ شیبک خان اوزبیک را بخورند! به تأیید محقق و گوینده تلویزیون ایرانی (بهرام مشیری) دولت صفوی به گورگین خان هدایت داده بود، که از هیچ ظلمی بالای افغانهای سنی مذهب فروگذاشت نکند. همچنان نادر افشار“خراسانی” آنقدر در خراسان و سایر بلاد ظلم کرد و آدم کشت، از جمله پسر خود را کشت و به قتل عام مردم دهلی پرداخت، که بالاخره اطرافیانش سرش را ازتنش جدا کردند و لاشه اش را در بیابان انداختند!
امروز هیچ شاعر، نویسنده، معمار، افسر نظامی، رهبر ضد استعماری، عالم دینی تاجیک تبار و هزاره را که در این دوران میزیسته و از خود اسم بجا گذاشته باشد، بخاطر نداریم. برعکس این میرویس خان هوتکی، شاه محمود هوتکی، شاه اشرف هوتکی و احمد شاه ابدالی بود، که اقوام خود را در مقابل استیلای بیگانه تجهیز کردند و سلطه بیگانه را نه تنها خاتمه دادند بلکه امپراطوری صفوی را نیز ساقط کردند. آیا مؤفقیت قیام رهبران پشتون تصادفی بود و یا نتیجه طبیعی و منطقی تکامل قبایل پشتون و نقش تعیین کنندهٔ آنها در این سرزمینها میباشد؟
عوامل مؤفقیت قیام رهبران پشتون چه بود؟ آیا سیستم پیشرفتهٔ روابط قبیلوی آنها در پیروزی شان سهم داشت؟ اولین مزیت میرویس خان و متعاقب او احمد شاه ابدالی تفوق عددی قوم پشتون به حیث بزرگترین قوم ساکن این سرزمینها از خراسان تا قندهار، کابل و پشاور بود. مزیت دوم او آگاهی رهبران پشتون از شرایط مسلط در امپراطوریهای پوسیده صفوی و مغولی و افشاری بود، که توانستند از آن به نفع مردم خود استفاده کنند. مزیت سوم موجودیت یک سیستم دموکراسی قبیلهای با یک کود اجتماعی پشتونوالی بود، که به حاکمیت رهبران پشتون مشروعیت اجتماعی بخشیده و مرجع قدرت نظامی را فراهم میکرد. مزیت چهارم آن بود که اقوام ساکن کشور به درجات مختلف از شرایط مسلط اجتماعی و سیاسی مسلط استیلای مغولی هند و صفویان فارس راضی نبوده یک زعامت بومی را ترجیح دادند. رهبران اقوام تاجیک، اوزبیک و هزاره در بطن حوادث آنزمان فعالانه و یا خاموشانه رهبری پشتونها را با آگاهی عملی از اینکه بزرگترین قوم ساکن این سرزمینها اند، پذیرفته و در طول سه صد سال هیچ جنبش قابل ملاحظهٔ جدایی طلبی در این کشور به ظهور نرسید.
سیستم روابط قبیلوی پشتونها
اصول پشتونولی
اولیور روی در کتاب معروف خود راجع به افغانستان (اولیور روی، “اسلام و مقاومت در افعانستان”، کمبریج، چاپ دوم 1990، کود مدنی پشتونها یا “پشتونولی” را “دموکراتیک” خوانده (ص ۳۶) مینویسد: “در زونهای قومی یک سیستم مثبت، که شامل کود مدنی پشتونولی و سیستم جرگهها اند موجود میباشد. پشتونولی از یکطرف یک ایدیولوژی بوده و از جانب دیگر یک مجموعهٔ حقوق مدنی را تشکیل میدهد. کود مدنی قبایلی در ذات خود غیر مذهبی بوده و در سطح قانون، پشتونولی و شریعت حتی مخالف همدیگر اند.” غرزی لایق مینویسد:
“پشتونولی” چیزی نیست جز، گردآورد ارزشها، نرخها، ضابطهها، دستورها و هنجارهای نانوشتهٔ قبیلههای پشتون، که در جاری سدهها و هزارهها هستار باهمی پشتونها را به مثابهٔ یاختههای خودگردان انسان … میچرخانده و نبود قانون و فردادهای حقوقی رسمی را منتفی میساخته است. “پشتونولی” از ذات زندهگی بدوی قبیلوی و نیاز قبیله به مثابهٔ هستهٔ خودمختار همبود انسانی مایه گرفته، به پختهگی رسیده و با زوال قبیله با پایان خردورز خویش میرسید. همپا با پیدایش و گسترش اسلام در سرزمینهای زیست قبیلههای پشتون، جوهر “پشتونولی” با احکام شریعت آراستهتر گردیده، در آتیه اما، درونمایهٔ “پشتونولی” با زیور شریعت آمیزش تنگ یافته و به مثابهٔ یک قانون تمامعیار روزمرهگیها قبیلهها را نظم و آراستهگی میبخشده است. پروسهٔ سرشتی زوال تدریجی قبیله و چیره شدن گام به گام دولتداری در سرزمینهای قبیلههای پشتون سبب جاگزینشدن قانونها و هنجارهای نوین به جای نرخهای “پشتونولی” گردیده، در گسترهٔ سختجان “مناطق قبایلی” هممرز با خط نامنهاد “دیورند” اما، ضابطههای “پشتونولی” در کنار قانونهای رسمی دولتی هنوز جاری و باقیست. هنجار ونرخها “پشتونولی” با تمام تندی و درشتی خویش بالای تمام افراد قبیله، بدون تمایز، قدرت اجرایی دارد. فرداد “پشتونولی” برای خان قبیله و چوپان قبیله و برای زنان و مردان قبیله همسان قابل اجراست.
“پشتونولی” بازتاب بیچون و چرای زندهگی باهمی و غیرطبقاتی قبیله است. هیچ گوشهٔ هستار مادی و روحانی قبیله از چشم تیزبین نرخهای “پشتونولی” پوشیده نمانده، پرسمان کیفر و سزا با تمام ظرافت و کلیت روزمرهگیهای قبیله را مدیریت میکنتد. نباید از یاد برد که نرخهای “پشتونولی” در میان خیل ها، قبیلهها و اتحادهای بزرگ قبایلی همسان و یکگونه نبوده، بلکه در وابستهگی با نیازهای روزمرهی هر کانون قبیلوی با ناسانیهایی همراه اند. “… نرخها و هنجارهای نامدار “پشتونولی” به گونهٔ مثال در سرشتههای حقوقی قبیلوی چون جرگه، بدل، ننواتی، ننگ و ناموس، خونخواهی، تور، تربور، توره، تیږه یا کاڼی، میراث، بدرگه، څوری، څلوېښتي، همسایه، برمته، ملاتړ، لنگی، ناغه، روغه، حجره، پور، ډېره، چیغه و سری از ارزشهای دیگر بازتاب ویژه میافته اند، که هر کدام به واکاوی جداگانه نیازمند است، که از حوصلهٔ این کوتاهه بیرون میباشد.” (فیسبوک ۲۱ نوامبر ۲۰۲۱)
اولیور روی مینویسد: در جوامع غیر پشتون چوکات اصلی اصول جزایی را “شریعت” تشکیل میدهد، اما در شرایطی که پیروی از شریعت صرف در حد شعار باقیست، هیچ سیستم دیگری موجود نیست، که جای آن را بگیرد.” (ص ۳۵) نتیجهٔ طبیعی چنین حالتی در روستاهای غیر پشتوننشین بهوجود آمدن حاکمیت مطلقه خوانین و زورگویان محلی و رهبران دینی میباشد، که اشکال افراطی آن را در دهات هزارهنشین هزارهجات مشاهده میکنیم.
جنبش طالبان و ارزشهای “پشتونولی”
آنانیکه جنبش طالبان را جنبش خاص قوم پشتون میدانند از تضاد نهفته درونی میان ارزشهای کود مدنی “پشتونولی” و ماهیت عمیقاً مذهبی جنبش طالبان بیخبر اند. در بالا به نقل از صاحبنظر مرادی خواندیم، که احمد شاه ابدالی مقرراتی وضع نمود. دلیل وضع مقررات توسط احمد شاه ابدالی آن بود، که اصول “پشتونولی” طوریکه در بالا از قول اولیور روی دیدیم در سطح قانون با “شریعت” در تضاد قرار دارند. در جوامع سنتی پشتون، در دهات، مقام ملا در آن سطحی نیست، که در قرا و قصبات غیر پشتوننشین افغانستان، بخصوص در میان اقوام هزاره وجود دارد. مظاهر آن را همه روزه در بوسیدن دستهای محمد محقق توسط هواداران هزارهٔ او در صفحات تلویزیونها مشاهده میکنیم. مقام ملا و روحانی در هزارهجات، در میان شیعیان، در سطح پیشوا و مرجع تقلید است. ملا چنین مقامی در جامعه پشتون ندارد. اکثر این ملاها حتی در جرگههای قومی دعوت نمیشوند. نقش ملا در جوامع سنتی پشتونها نقش مشورتی است نه نقش تصمیمگیرینده. از این رهگذر یک تضاد درونی میان جنبش طالبان و سیستم عنعنوی قومی پشتونها موجود است.
فراموش نکنیم،که طالبان دستآورد مدرسههای مذهبی در مناطق قبایلی و پشتوننشین در پاکستان میباشند. اکثر این افراد در کمپهای مهاجرین در خاک پاکستان تولد یافته بزرگ شده و با ایدیولوژی وهابی تطبیق بدون چون و چرای “شریعت محمدی” تدریس شده اند،که با پول عربستان سعودی و با امامان سعودی و وهابی پاکستانی طرف اجرا قرار گرفته است. در وجود اکثر این افراد آن احساس تاریخی تعلق داشتن به افغانستان، ارزشهای ملی افغانستان، اصول پشتونولی و ناسیونالیزم افغانستان وجود ندارد. یک مثال آن را در تخریب مجسمههای بودایی بامیان میتوان دید. مجسمههای بامیان در طول حیات نزدیک به سه صد سال دولتهای عنعنوی پشتون در افغانستان، به حیث سمبولهای ملی و باستانی کشور دست نخورده باقی ماندند. در حالیکه طالبان بنابر تعصب مذهبی خود و بخصوص با همدستی با متعصبین آی اس آی در ضدیت با هندوستان، از تخریب آنها لذت بردند. با آنهم، در زمان حاکمیت خود طالبان جرأت مداخله در اموری را که بر اساس اصول “پشتونولی” در دهات و روستاهای پشتوننشین اداره و اجرا میگردید، نداشتند.
جرگه ها
تعدادی هم طالبان و تفکر طالبانی را تبیین فرهنگ قوم پشتون قلمداد کرده این گروه را مبین اهداف سیاسی و اجتماعی قوم پشتون میدانند. واقعیت آنست، که در طی بیست و دو سال گذشته جنبش طالبان به مثابه یک نیروی اجتماعی، سیاسی و نظامی در افغانستان فعال بوده بالای اوضاع امنیتی، سیاسی و اجتماعی کشور اثرگذار میباشد. گروه طالبان از نظر سیاسی و فکری پیروان یک اندیشۀ افراطی عقبگرا اند، که با موازین پیشرفتهٔ علوم و تمدن درعرصه های تعلیمی، اجتماعی، حقوقی، دولتداری، بشری زمان جاری سازگار نیستند. نه تنها طالبان مبین آرزوها و اهداف قوم پشتون در ایجاد یک جامعه پیشرفته نیستند، بلکه طرز تفکر و شیوه حکومتداری آنها از ریشه با زعامت تاریخی دولتهای افغانستان متفاوت است.
در این مورد این نظر صاحبنظر مرادی صدق میکند که:
“احمدخان فرزند زمان خان رئیس قبیله ابدالی هم برای کسب رضایت و جاری نمودن اقتدار سیاسی خود در برابر رقبایش در سال 1747 م در قندهار از شیوه تدویر این نوع “جرگه ها” استفاده نمود و به فیصلهٔ آن صبغه قانونی و ملی بخشید….
احمد خان با توجه به مناسبات جامعه قبیله ای وضع مقرراتی را روی دست گرفت و… برای رهنمود سران قبایل مربوط خویش همچو اساسنامه دینی، سیاسی و نظامی به کار گرفت. از تدوین مقررات نامبرده به خوبی برمیامد، که احمد خان به فقه و شریعت سرتاسری اسلام اکتفا نکرده برای تنظیم نظام قبیلوی خویش به وضع مقررات ویژه قبیلوی نیازمندی احساس نموده است. ” (صاحبنظر مرادی، خراسان زمین، ۲۸ قوس ۱۳۹۰)
جرگهها و لویه جرگهها سنتهای قبایلی اقوام پشتون هستند. هیچکسی هم ادعا ندارد، که این سازمانهای اجتماعی بر اساس اصول دموکراسی جوامع غربی ایجاد و انکشاف یافته اند. اما در طول تاریخ این جرگهها به اقوام شامل ملت افغانستان فرصتهای لازم برای تصمیمگیری مشترک بالای موضوعات مبرم ملی فراهم کرده اند. مثالهای سالهای نزدیک را در نظر بگیریم. تصامیم کنفرانس بن تنها بعد از تصویب آن از طرف یک لویه جرگه مشروعیت یافت و متعاقب آن لویه جرگه سال 2004م قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان را تصویب نمود. من حتی یکی از رهبران تاجیک و هزاره و اوزبیک را بخاطر ندارم، که این دو لویه جرگه را به مثابه سنتهای عقب افتاده محلی قبایلی تحریم کرده باشند. اما چنین تحریم از طرف داکتر عبدالله عبدالله در سال 2013 در مقابل لویه جرگهٔ مشورتی که از طرف رییس جمهور حامد کرزی دعوت شده بود صورت گرفت و حامیان او با هیاهو به تحقیر و ذلیل کردن لویه جرگه پرداختند و تشکیل آن را در موجودیت شورای ملی غیر لازم و یک عنعنهٔ مردود قبیلوی خواندند. عبدالله و حامیان آنها فکر میکردند، که حامد کرزی لویه جرگه را دعوت کرده تا به واسطهٔ آنها معاهدهٔ امنیتی با امریکا را رد کند. با وجود آن که حامد کرزی چنین توقعی داشت، اما خلاف آرزو و نیت او لویه جرگه معاهدهٔ امنیتی با امریکا را تأیید کرد و نشان داد که قادر است مستقلانه از هدف حکمران وقت تصمیم بگیرد. از شگفتیهای روزگار یکی هم آنست، که این روزها این داکتر عبدالله عبدالله و حامیان او اند که حالا بیصبرانه در انتظار تدویر لویه جرگهٔ بعدی هستند چون تنها و تنها یک لویه جرگه میتواند قانون اساسی کشور را تعدیل نموده مقام جدید “صدراعظم” را در تشکیل دولت افغانستان اضافه کند و به نقش او در دولت افغانستان مشروعیت ببخشد.
باید در نظرداشت که دولتهای متکی به نظام به اصطلاح قبیلوی در یک کشور کثیرالقومی افغانستان توانست برای بشاز سه صد سال بدون کدام جنبش جدی تجزیه طلبی، دوام کند. جالب اینست، که در برنامه سیاسی و اجتماعی بیش از ده نامزد ریاست جمهوری در آخرین انتخابات ریاست جمهوری (۲۰۱۴م) نه تنها تجزیه طلبی بلکه حتی موضوع فدرالیزم گنجانیده نشده بود. عوامل این استقرار سیاسی را توماس بارفیلد در مقدمهٔ کتاب خود تحت عنوان “تاریخ فرهنگی و سیاسی افغانستان”، که“سلاطین درانی از سال 1747 تا 1778م با وجودیکه از نظام اجتماعی قبیلوی پشتون برخواسته بودند، اما تسلسل زمامداری خود را بر اساس یک مدل حکومت متکی بر سلسله مراتب درونی خانوادهگی خود تنظیممیکردند. این زمامداران از تطبیق مدل دموکراتیک قبیلوی، که در سطح محلی قبایل پشتون موجود بود، خودداری کردند.” (توماس بارفیلد، ص ۴)
با این شیوه زمامداران پشتون قادر شدند مدعیان سلطنت و زمامداری را از حیطه وسیع قوم و قبیله خارج کرده در یک محدوده خاص خانوادهگی محدود بسازند و بالقوه سطح مخاصمات ممکنه را کاهش دهند.
دولت و سیستم قومی و قبیلوی پشتونها
آیا سیستم قومی و قبیلوی پشتونها ناشی از عقب ماندهگی اجتماعی و فرهنگی آنهاست و یا برعکس این سیستم قومی و قبیلوی مبانی تشکل اجتماعی، آنها بوده مبانی قدرت سیاسی آنها را تشکیل میدهد؟
در بیست سال دولت جمهوری اسلامی همه روزه در مطبوعات و رسانههای تصویری، رادیویی و انترنتی به اصطلاحات حکومت قبیله، فاشیزم قبیلوی، افراد قبیله، برداشتهای قبیلوی، قوم انتحار و انفجار در اشاره به قوم پشتون، دولتمردان پشتون، پشتونها بر میخوردیم. مدعیان این برداشتهای قومپرستانه عمدتاً کسانی اند، که از لحاظ سیاسی در اطراف شورای نظار و حزب جمعیت اسلامی حلقه زده اند و یا حامیان سیاسی آنها مانند حزب وحدت محمد محقق میباشد. در عین زمان، اکثر نوشتهها و تبصره ها در مورد تاریخ، ساختار و روش دولتهای گذشته افغان در سالهای اخیر توسط محققین هزاره مقیم ایران یا درس خواندهگان هزاره در ایران منتشر شده اند. بر علاوه از علایق و همبستگی های مذهبی شیعه، که هزارههای ما را با ایرانیها نزدیک میسازد، با توجه به عدم دسترسی به زبان انگلیسی و سایر زبانهای اروپایی، تمام مأخذ این نویسندهگان آثاری است که یا توسط دانشمندان ایرانی نوشته شده و یا توسط آنها بصورت انتخابی ترجمه شده اند. از اینجاست، که خواننده به آسانی میتواند تاثیرات شوونیستی ناسیونالیزم ایرانی ضد عرب، ضد افغان و ضد ترک را در نوشتههای آنها مشاهده کند بخصوص بر ضد افغانها و کشور افغانستان، که ایرانیها آن را کتله جدا شده از پیکر ایران بزرگ میدانند.
متأسفانه در نوشتهها، تبصرهها و موضعگیریهای تاریخی، اجتماعی و سیاسی بسیاری از این محققین، سیاسیون و نویسندهگان یک خصومت آشکار در مقابل دولتهای گذشتهډ افغانستان به مشاهده میرسد. از نوشته ها و موضعګیری ها این نویسندهگان و فعالین سیاسی بر میآید که میکوشند برای خود یک محیط فرهنگی تازهای ایجاد کنند. از این دیدگاه و از این هویت جعلی خراسانی و آریایی است، که این نویسندهگان برای تحقیر دولتهای افغان از دولت قبیله و قبیلوی به تکرار یادآوری میکنند و افسوس خراسان بزرگ را میخورند. داکتر صاحب نظر مرادی قوم، اقوام، قبیله و قبایل را در حالهٔ مفاهیم تحقیرآمیز بیان نشده “عقب افتاده”، “بیفرهنگ”، “بدوی”، “ابتدایی” و غیره به کار میبرد. این درست همان مفاهیمیست، که استعمارگران انگلیسی در تفسیر و بیان جوامع سنتی آسیایی و افریقایی از آنها استفاده میکردند. این در حالیست، که برای پشتونها، همانند اعراب، تعلق داشتن به یک قوم و قبیله را نشان افتخار، داشتن یک مقام بالای اجتماعی، وابستگی به یک نظام اجتماعی قانونمند، مسوولیت در مقابل یک نظم اجتماعی، اطاعت از یک نظم اجتماعی و داشتن یک پشتوانهٔ قوی اجتماعی میدانند و افراد خارج از این تعلقات را از این نعمتها محروم میدانند. این نظم اجتماعی در جامعهٔ پشتون را اصول “پشتونوالی” یا کود مدنی جامعهٔ پشتونها تنطیم میکند، که خارج از محدودهٔ احکام “شریعت اسلامی” در جامعه عمل میکند. اولیور روی جامعهشناس فرانسوی مینویسد: “این امر ناشی از تفسیر جداگانه و متفاوت از احکام شریعت نبوده بلکه دو سیستم مثبته اند، که در مقابل هم واقع شده، هرکدام برداشت جداگانه از یک نظم اجتماعی را انعکاس میدهند (اولیور روی، اسلام و مقاومت در افغانستان، متن انگلیسی، چاپ دوم، یونیورستی کمبرج، ۱۹۹۰م ص36 )
روابط با اقوام ساکن کشور
در این جای شکی نیست، که سلاطین افغان از جمله امیر عبدالرحمن خان و سلاطین قبل و بعد خانواده او افراد مستبدی بودند. این استبداد بالای تمام مخالفین بالذات و بالقوه صرفنظر از قوم و نسب اجرا میگردید. بسیاری بزرگان قوم پشتون از خانه و ماوای خود به سایر نقاط کشور تبعید شدند. حتی در زمان نادر خان و برادران او اشخاصی مانند ملک قیس از مردم خوگیانی ننگرهار در تبعید در سایر نقاط کشور به سر میبردند.
در سالهای نزدیک حملات طالبان و کشتار مردم هزاره در یکاولنگ و بامیان و مزارشریف را میتوان ناشی تعصب مذهبی ضد شیعه که با تعصب قومی آنها گره خورده، دانست. همچنان آتش زدن باغها و مزارع مردم شمالی توسط طالبان از جنایات دیگریست، که لکهٔ ننگ آن بر جبین طالبان برای ابد باقی خواهد ماند. اما رهبران طالبان کسانی هستند، که بسیاری در کمپهای مهاجرین در ماورای خط دیورند زیر حاکمیت دولت پاکستان تولد و بزرگ شده و در مدرسه های دیوبندی ضد شیعه پاکستانی درس خوانده اند و در فرهنگ آنها اثری از وطن دوستی ملت افغان موجود نیست تا اقوام غیر پشتون ساکن افغانستان را با احترم به مذاهب آنها برادر خود بدانند. باید بخاطر داشت، که در طول نزدیک به سه صد سال حکومتهای افغانستان از بدو تأسیس تنها دو واقعهٔ را مؤرخین نوشته اند، که در آنها حکومت مرکزی با اقوام غیر پشتون درگیر شده اند: واقعهٔ اول حملهٔ امیر عبدالرحمن خان به هزاره جات، واقعهٔ دوم حملهٔ امیر عبدالرحمن خان به کافرستان سابق و معرفی دین اسلام به مردم این منطقه که امروز آن را به نام نورستان یاد میکنیم.
سؤال این است، که آیا این دو لشکرکشی اعمال خصمانه فاشیستی قوم حاکم پشتون بالای اقوام غیرپشتون بوده، یا اقدامات یک دولت مستبد برای تحکیم قدرت مرکزی بالای ولایات و تضعیف و نابودی سیستم مسلط ملوکالطوایفی؟
در این شکی نیست، که در حملهٔ امیر عبدالرحمن خان به مناطق مرکزی افغانستان قوم هزاره کشور مورد ستم قرار گرفت جان و مال آنها به وسیلۀ ملیشههای قومی پشتون تاراج گردید در نتیجهٔ این عملیات تعداد زیادی از خانوادههای هزاره از مناطق مرکزی به سایر نقاط کشور و خارج از کشور پراگنده شدند. این زیاده رویها به حدی بود، که بعد از عبدالرحمان خان پسرش امیر حبیب الله خان با صدور فرمانی خطاب به مردم هزاره از عمل پدر خود پوزش خواست و از آنها دلجویی نمود که به خانه های خود برگردند.
اما در عین زمان این عمل امیر عبدالرحمن خان یک عمل فاشیستی یک قوم بالای یک قوم دیگر نبوده بلکه اقدام دولت مرکزی برای تحکیم و گسترش قدرت دولت به ولایات محسوب میگردد زیرا هزارهها حاکمیت دولت مرکزی را قبول نداشته در مناطق خود خودمختاری میخواستند. (کتاب خاطرات امیر عبدالرحمن خان) این اقدام عبدالرحمن خان هم تفاوتی با لشکرکشی احمد شاه مسعود در سال ۱۹۹۳م بالای هزاره ها و شیعه های در افشار کابل ندارد.
در واقعهٔ افشار احمد شاه مسعود که وزیر دفاع حکومت برهانالدین ربانی بود، به حمایت نزدیکان خود مانند داکتر عبدالله، بسم الله محمدی و غیره مقاومت هزارههای افشار را در هم شکست و حاکمیت دولت را در افشار و غرب کابل تأمین نمود. اما در عین زمان قوای مسعود در جریان این لشکرکشی جنایات غیر بخشودنی را در افشار مرتکب شدند.
واقعهٔ نورستان نیز ستم یک قوم حاکم بالای یک قوم محکوم نبوده، بلکه عبدالرحمن خان مانند هر سلطان مستبد مسلمان قبل از خود به گسترش اسلام در کشور پرداخته است. در مورد روابط با هزارهها محمد سعیدی در مقاله تحقیقی اش زیر نام “هزارستان، از اقتدار تا افتخار” و داکتر سید عسکر موسوی در کتاب “هزارههای افغانستان” چنین نوشته اند:“درویش علی خان هزاره که تا آخرین روزهای حیات احمد شاه ابدالی نایب السلطنه هرات بود در استحکام حکومت درانیها در هرات نقش عمدهای داشته است.
الفنستون در کتاب «گزارش پادشاهی کابل» مینویسد، که در مراسم تاجگذاری احمدخان ابدالی نمایندهگان اوزبیکها، قزلباشها، هزارهها و تاجیکها حضور داشتند.
آقای حمید مبارز رییس اتحادیهٔ ژورنالیستان لست والیهای احمد شاه بابا را در یک مصاحبه تلویزیونی چنین میخواند: “هرات، درویش علی خان هزاره، نیشاپور عباسقلی خان بیات، قلات اشرف خان غلزایی، شکارپور دوست محمد خان کاکړ، مشهد شاه رخ افشار (نواسه نادر افشار)، کشمیر خواجه عبدالله، پتیاله امیر سنگ، بلوچستان نصیرخان بلاض، پنجاب زین خان مهمند، سند نورمحمد خان سندی، دیره اسمعیل خان موسی خان، ملتان شجاع خان ابدالی و در مرکز دارالانشاء میرزا هادی خان قزلباش بود. به این ترتیب تنوع اقوام کشور را در اداره کشور در زمان احمدشاه ابدالی میبینیم.”
شیوه حکومت داری و رفتار سلاطین پشتون
آیا شیوهٔ حکومتداری پشتونها از شیوههای متداول زمان در کشورهای همسایه متفاوت بود؟ دولتهای پشتون با سایر اقوام و ملل زیر قیمومیت خود چه کردند؟
بیائید شواهد حکومتداری سلاطین پشتون را مرور کنیم:
با لشکر کشی شاه محمود هوتکی پسر میرویسخان به ایران و اشغال اصفهان در سال 1722م که شاه حسین صفوی تاج و تخت ایران را به او واگذار میکند، امپراطوری دوصد ساله صفوی سقوط میکند. شاه محمود هوتکی بر خلاف رسم سلاطین فاتح در فارس از کشتن شاه حسین صفوی و خانواده اش اباء ورزیده آنها را تحت نظارت نگه میدارد.
شاه محمود هوتکی برای کسب دوستی با فامیل شاهی صفوی با دختر و خواهر شاه حسین صفوی ازدواج کرد.
بعد از فتح دهلي احمد شاه دراني از سرزمين هند ماليات ميگرفت، اما با حاكم هند روابط حسنه برقرار نمود و دختر خاندان شاهي كورگاني (گوهرنساء) را براي پسرش تيمور شاه به زني گرفت. دولتهای دراني با خانواده شاهي مغولی روابط نسبتاً دوستانه داشت تا اينكه با ورود نيروهای انگليس به هند خانواده شاهي مغولی هند به كلی منقرض شدند.
احمد شاه به ارزش سیاسی ازدواجهای خانوادهگی با قبایل دیگر آگاه بود، از این رهگذر بر علاوه عقد دختر سلطان کورگانی با تیمورشاه، دختر شاهرخ میرزا نواسه نادرشاه افشار را نیز برای فرزندش تیمورشاه عقد کرد و بدینگونه بر استحکام موقف خاندانیش افزود.
احمد شاه شاهرخ نواسهٔ نادر را به حکومت خراسان میگمارد.
جورج فورستر انگلیسی که در زمان تیمورشاه که از طریق کشمیر، پشاور، کابل، قندهار، هرات، مشهد و روسیه از بنگال به لندن سفر میکند، بعد از ارزیابی شرایط و اوضاع و احوال خراسان تحت حاکمیت دولت افغان در کتاب سفرنامهٔ خود مینویسد، که دولت افغان با مردم شیعهٔ فارسی خراسان رفتار بسیار مناسب مینماید و این مردم را در امور اجتماعی، مذهبی و فرهنگی خود کاملاً آزاد گذاشته است، در حالیکه شیعیان افغانهای سنی مذهب را حتی “مسلمان” هم قبول نداشتند۰(جورج فورستر، چاپ لندن ۱۷۹۸م، جلد دوم ص ۱۴۸)
در اين زمان بر آسيای مركزی خانواده جنيدی در بخارا حكمروایی میکرد. اين حاكميت تقريباً از ابتدای قرن 17 ميلادي آغاز و تا زمان تيمور شاه فرزند احمد شاه دوام پيدا كرد. شمال افغانستان مورد حملات لشكريان جنيدي قرار داشت، تا اينكه در سال دوم پادشاهي احمد شاه (۱۷۴۹م) “شاه وليخان وزير” به شمال كشور فرستاده شد و دولت جنيدي تعهد كرد، كه به سرزمين افغانستان حمله نكند و در مقابل دولت افغانستان تعهد نمود از آنان حمايت كند. در سال ۱۷۶۷م طي موافقتنامهٔ دريای آمو به عنوان سرحد افغانستان و امارت بخارا به رسميت شناخته شد.
این شیوهٔ حکومتداری احمدشاه ابدالی بی تأثیر از شیوه های دولتهای تاریخی پشتونها در هندوستان نمیتواند باشد. پشتونها قبل از تأسیس دولت افغانستان، بیش از چهار صد سال تجربه حکومت داری در هندوستان داشتند. از خلجیها و لودیها تا شیرشاه سوری در هندوستان حکومت کردند و حکومت آنها از بنگال تا کابل و قندهار امتداد داشت. تا امروز مردم هندوستان از زمامداری آنها با احترام یاد میکنند. قبل از آن هم این پشتونها بودند، که به عنوان نظامیان غوریها اسلام را در شمال هند گسترش دادند.
در مساجد دهات مناطق پشتوننشین افغانستان با چشمدید نویسنده تا سالهای ۱۹۶۰م کتابهای بوستان و گلستان سعدی به اطفال تدریس میشد و اشعار حافظ حفظ میگردید.
شیوه حکومت داری و رفتار سلاطین ممالک همسایه
در مجموع شیوه های حکومتداری پشتونها نه تنها از سلاطین سایر ملل همعصر خود بدتر نبود بلکه در موارد بسیاری بهتر و عادلانه تر هم بود. این موضوع با یک مرور مختصر به شیوه های حکومتداری سلاطین و سلسلههای کشورهای همسایه روشنتر میگردد. مثالهای آتی نمونه هاییست از شیوههای حکومتداری در ممالک همسایه:
شاه اسماعیل مؤسس سلسلهٔ صفویه در سال ۹۱۶ ه.ق (۸۸۹ شمسی) با لشکر بسیار به خراسان تاخت. در نتیجه شیبانیخان اوزبیک کشته و جسدش را نزد شاه اسماعیل بردند. وی دستور داد تا سرش را از تن جدا کرده پوست سرش را پر از کاه کرده برای سلطان بایزید دوم عثمانی بفرستند. آنها استخوان سرش را طلا گرفتند و از آن برای شاه اسمعیل جام ساختند (دانشنامهٔ آریانا، شیبک خان اوزبیک)
• شاه اسمعیل دستور داد درباریان گوشتهای جسد شیبانی خان ازبیک را بخورند.
• شاه عباس کبیر چشمان پسرانش را کور کرد.
• شاه عباس کبیر دستور داد شاهزادگان را به چرس و بنگ معتاد کنند و در میان زنان پرورش دهند تا کسی برای پادشاهی او خطر ایجاد نکند. سلاطین صفوی از این سیاست زاده شدند.
• شاه عباس صفوی برای ایجاد مانع بر سر راه اوزبیکان چندین هزار خانوار کُرد را از آذربایجان غربی و کردستان به خراسان کوچاند. (هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، ۱۳۷۵ تهران ص ۶۳)
شاه عباس در گذار زندهگی یکی از فرزندانش را کشت و دو تن دیگر را کور کرد.
تنها یک اتفاق تاریخی بود، که باعث شد خود عباس از دچار شدن به سرنوشت عموها و دیگر خویشانش که حداقل نه تن از آنان توسط عموی تاجدارش اسماعیل دوم کشته یا کور شده بودند، نجات یابد.
نادر قلی بیگ افشار بعد از اینکه مؤفق میشود افغانها را از ایران بیرون کند، شاه طهماسب را دستگیر میکند و خودش مدعی حکومت میشود. پسر او را که طفلی بیش نبود به عنوان جانشین او تعیین میکند و چون نمی تواند چیزی را اداره کند خودش امورات را بر عهده میگیرد.
نادر قلی بیگ افشار در سال ۱۱۴۸ در دشت مغان اعلام سلطنت کرد و انقراض صفویه را در شورایی اعلام کرد. البته برخی اعضأ در این شورا بودند، که مخالفت کردند که نادر آنها را کشت.
نه سال بعد نادر افشار به هندوستان حمله کرده دهلی را تاراج و مردم دهلی را قتل عام کرد. (۱۷۳۹م)
نادر شاه افشار گرچه در اوایل محبوب بود اما در اواخر زمامداری خود بسیار خشن شده بود، که حتی دستور کور کردن فرزند خود رضاقلی میرزا را صادر کرد.
نادر تا سال ۱۱۶۰ قمری زنده بود و قدرت را در دست داشت و بخش عمدهٔ حکومتش به درگیری با عثمانیها و شورش های داخلی گذشت. آنقدر شورشها زیاد اتفاق می افتاد تا بلاخره وی را دیوانه کرد.
بعد از به قتل رسيدن نادر شاه افشار يك برادرش خود را شاه خراسان خواند و ديگری او را كور كرد و سپس مردم هر دو را از ميان برداشتند.
شاهان ایران بسیار بیرحم بودند و هر چه که میزان قدرت آنها بیشتر بود این بیرحمی بیشتر میشد، در نتیجه پس از هر شاه قدرتمند شاهان ضعیف ظاهر میشدند.
در خراسان علی قلیخان افشار (برادرزاده نادر) بسیاری از اولاده و خانواده نادر را قتلعام کرد و خود را “عادلشاه” نامید و شروع به حکومت کرد.
علیقلیخان افشار که مردی خونریز و عیاش بود، محمدحسن خان قاجار را شکست داده، پسرش آقامحمد خان را مقطوعالنسل کرد.
علی قلیخان افشار سرانجام توسط برادر خود ابراهیم خان کور و سپس کشته شد.
نواسهٔ نادر به نام شاهرخ میرزا که توسط احمد شاه ابدالی به ولایت مشهد رسیده بود، توسط نزدیکان خود یکسال بعد مخلوع و کور شد اما دوباره به قدرت رسید، شاهرخ نابینا چهل و هشت سال سلطنت کرد اما فقط بر خراسان.
بعد از نادر مناطق مختلف ايران از هم جدا شده بودند تا اينكه “كريم خان زند” يكي از قوماندانهای با تدبير نادر در سال ۱۷۵۷ م به اين پراگندهگی خاتمه داده و به نام “وكي الرعيا” يا قدرت را به دست گرفته، حكومت مركزی زندیه به وجود آورد.
پس از مرگ کریم خان زند، آقامحمدخان قاجار به قدرت رسید و به خراسان حمله کرد. نادر میرزا فرزند شاهرخ، پدر پیر و نابینا را در دست آقامحمدخان رها کرد و به افغانستان گریخت. آقامحمدخان شاهرخ را با شکنجه کشت.
نادر میرزا فرزند شاهرخ در زمان فتح علی شاه ادعای سلطنت کرد، که دستگیر و کور شد، زبانش را بریدند و او را کشتند.
در ترکیه عثمانی رفتار سلاطین ازین هم بدتر بود. سلاطین عثمانی بعد از به قدرت رسیدن تمام برادران خود را، حتی کودکان شیر خواره را، در حرمسرا میکشتند تا رقیبی برایشان موجود نباشد.
از آنجاییکه سلاطین عثمانی در حرمسراهای خود ده ها زن شرعی و غیر شرعی میداشتند تعداد برادرها بسیار زیاد میبود، این شاهزاده گان را با ریسمانهای ابریشمی خفک میکردند.
در سالهای اخیر امپراطوری عثمانی این رواج کشتن برادران کودک و نوجوانان به زندانی کردن عمری آنها در “قفسهای طلایی” در داخل حرمسرا مبدل گردید.
در هندوستان اورنگزیب برادر خود را کشت و پدر خود شاه جهان را زندانی کرد.
رفتار زمامداران غیر پشتون در افغانستان
بسیاری افغان هایی، که در سالهای ۱۹۹۲-۹۳م در کابل نبودند، یک تصویر روشن از وقایع جنگهای تنظیمی در افغانستان ندارند و به درستی علل، عاملین و نتایج و عواقب این جنگهای خانمانسوز را که در آنها خون هزاران هموطن ما ریخته شد و هزاران خانواده بیگناه کشور را آواره و دربدر ساخت نمیدانند. در اینجا سعی شده خلاصه واقعات فوق از دیدگاه کسانیکه در متن حوادث بوده اند بیان گردد، بخصوص از زبان، یا به قلم، نویسندهگان هزاره و یا سادات شیعه، دو قومی که بزرگترین مصیبتها نصیب آنها شده است.
یک مرور اجمالی جنگهای تنظیمی بعد از به قدرت رسیدن مجاهدین در کابل در سال ۱۳۷۱ هجری شمسی مطابق به ۱۹۹۲ میلادی که در همهٔ آنها حزب وحدت به رهبری عبدالعلی مزاری یک جناح متخاصم را تشکیل میداده وقایع آتی از همه برجستهتر نمایان میگردند:
به توپ بستن چنداول از سوى نظاميان شوراى نظار در خزان ۱۳۷۱
وقایع ٢٣ سنبله ۱۳۷۳یا یک خانه جنگی به تمام معنی در خانه شیعیان یا کودتای حزب وحدت
فاجعه افشار که به تاریخ ۲۱ دلو ۱۳۷۱ شمسی (فبروری سال ۱۹۹۳م) بر مردم منطقه افشار کابل تحمیل شد، در واقع یکی از وحشتناک ترین و خونین ترین فاجعهها در تاریخ معاصر افغانستان میباشد. استاد (صباح) در مقالة تحت عنوان “مستنداتی برسه و نیم دهه جنایت و آدمکشی در کشور” در مجلة انترنتی «اصالت» تاریخی 14 اکتوبر ۲۰۱۳ مینویسد : “این تراژدی غمناک که توسط اشخاصی چون، احمد شاه مسعود رهبر شورای نظار، عبدالرب رسول سیاف رهبر گروه اتحاد اسلامی، محمد قسیم فهیم رییس استخبارات حکومت ربانی، داکتر عبدالله رییس دفتر وزارت دفاع ملی و فرمانده لوای راکت، یونس قانونی قوماندان عمومی گارنیزیون کابل و رییس عمومی سیاسی وزارت دفاع ملی، بسم الله محمدی مسوول و فرمانده میدان هوایی بگرام، سید حسین انوری، رییس شورای مرکزی حرکت اسلامی به رهبری شیخ آصف محسنی، اکبری و سید مصفی کاظمی از تنظیم وحدت، برای نابودی بخشی از مردم افغانستان که هزاره بودند، طراحی و اجرا شد و اکنون به عنوان جنایتی مسلم و انکار ناپذیر در حافظه تاریخ افغانستان درج شده است (استاد صباح، «اصالت» تاریخی ۱۴ اکتوبر ۲۰۱۳ www.esalat.org).» حزب وحدت عبدالعلی مزاری.
سید محمد علی جاوید مینویسد که «در اوايل خزان سال ١٣٧١ كه سيد منصور نادرى به كابل آمد، تعدادى از نظاميان فرقة هشتاد كه در كابل مستقر بودند، به استقبال سيد منصور، مسلح به فرودگاه كابل رفتند. هرچند ميدان هوايى در كنترول نيروهاى جنرال دوستم بود، اما در اطراف ميدان قواى مسعود استقرار داشتند. آنان نيروهاى سيد منصور را نگذاشتند مسلحانه وارد ميدان شوند و در نتيجهٔ جدال لفظى، ميان آنها برخورد نظامى پيش آمد و به زودى اين جنگ تا حوالى تايمنى و كارتهٔ پروان گسترش يافت. متأسفانه هر دو طرف غير نظاميان را دستگير میكردند. افراد مسعود هركسى كه قيافهٔ هزارهگى داشت به ظن اينكه از هزارههاى اسماعيلى و طرفدار فرقهٔ ٨٠ است بازداشت و زندانى مىنمودند و نيروهاى فرقهٔ ٨٠ هم هركسی را که شباهتى با تاجيك داشت به حبس مىانداخت. در نتيجه تعدادى از هزارههاى حزب وحدت و حركت اسلامى توسط نيروهاى مسعود به حبس رفتند (محمد علی جاوید، جمهوری خراسان، ۲ دلو ۱۳۹۴).
آیا دولتهای قبیلوی منحصر به پشتونها بود؟
نویسندهگان هزاره و تاجیک با به کار بردن اصطلاحات دولت قبیله، دولت قبیلوی به مفهوم تحقیر آمیز آنها در معرفی دولتهای افغان، فراموش میکنند، که تمام دولتهای قرون نزدهم و ماقبل مانند بابریها، تیموریها، صفویها، افشاریها، زندیها، قاجاریها و امثالهم در تمام کشورهای همسایه طوریکه از نامهای آنها پیداست، دولتهای متکی بر مناسبات قومی و قبیلوی بوده اند. حتی اکثر سلاطین کشورهای شمال اروپا با هم روابط فامیلی و قومی داشتند. نزدیک به یکصد سال بعد از احمد شاه ابدالی دولتهای اروپایی در قبضهٔ یک فامیل بود که اقارب ملکه ویکتوریای انگلستان (۱۸۳۲-۱۹۰۱م) و کریستیان نهم پادشاه دنمارک (۱۸۱۸-۱۹۰۶م) خانوادههای سلطنتی انگلستان، بلجیم، دنمارک، لوکزامبورگ، ناروی، سویدن و هسپانیه را حتی امروز در قرن بیست و یکم تشکیل میدهند.
اکثر این نویسندهگان شرایط موجود در سرزمینی را که امروز کشور افغانستان میشناسیم در زمان ایجاد آن کاملاً نادیده گرفته این حقیقت را کتمان میکنند، که احمد خان ابدالی بنای حکومت را در سرزمینی گذاشت، که طی بیشتر از دو قرن قبل از آن فاقد هر گونه حکومت و حاکمیت خودی و باجگاه بیگانگان بود. حتی سرزمین خراسان که این نویسندهگان سنگ وفاداری به آن را به سینه میزنند، در زیرسم اسپهای سلاطین غیر خراسانی؛ مغولها، تیموریها، صفویها و اوزبیکها قرار داشت و مناسبات مستبدانه قبیلوی فیودالی مشخصۀ تمام این دولتها بود و بخصوص در ایران با تعصب افراطآمیز مذهبی شیعه در زمان صفویها مدغم گردیده بود. نادرقلی افشار که اخیراً او را نویسندهگان هزارهٔ ما به عوض ایرانی «خراسانی” خطاب میکنند، در حقیقت آخرین زمامداری بود که از خراسان برخواسته بود، در قوم ترکمن بود که اجداد او از جاهای دیگری به خراسان کوچیده بودند. این شخص آنقدر خشن بود و بر اطرافیان خود ظلم روا داشت که حتی پسر خود را کور کرد تا اینکه محمد خان قاجار یکی از نزدیکترین رجال او سرش را از تنش جدا کرد و بعدها کریم خان زند میت بی سرش را از گور بیرون کرده به دور انداخت.
منتقدین هزاره و تاجیک دولتهای افغان اوایل قرن هژدهم تا شروع قرن بیستم را با معیارهای قرن بیست و یکم ارزیابی کرده فراموش میکنند،که در آن زمان داشتن اسم معین، حدود اربعهٔ معین و فرهنگ معین مشخصۀ ایجاد دولتها نبود. از اصطلاح حقوق بشر، حقوق زنان، دموکراسی در آن زمان خبری نبود. در چنین شرایطی بود، که احمدخان ابدالی دولت افغان را تأسیس و آن را به یک امپراطوری بزرگی مبدل میکند، که از نیشاپور تا کشمیر و سند وسعت داشت. مبرهن است،که اساسات دولت افغان را نظام اجتماعی قبیلوی پشتون که بر مبانی پشتونولی، یا کود مدنی جوامعپشتونها، استوار بود موازی به احکام شریعت اسلامی تشکیل میداد. مگر میتوان انتظار داشت، که در سال 1747م احمد شاه ابدالی یک قانون اساسی جفرسونی تدوین میکرد یا اصول دموکراتیک حاصله از انقلاب کبیر فرانسه را که بیش از سی سال بعد معرفی گردید در سرزمینهای تحت قیمومیت خود تطبیق میکرد؟ در شرایط آن زمان “پشتونولی” یا کود مدنی قبایل پشتون یک نظم اجتماعی منحصر به فرد زمان خود را به جامعه عرضه میکرد که در کنار احکام شریعت اسلامی، برای اداره امور دولت به مراتب دموکراتیکتر از شرایط حاکم بر کشورهای همسایه بود که بر اساس اراده مطلقانه حکام زمان و شریعت اسلامی اداره میشدند.
پایان
منابع و مأخذ:
صاحبنظر مرادی “از احمد شاه ابدالی تا عبدالرحمن خان”، جریده انترنتی “خراسان زمین” چاپ ۲۸ قوس ۱۳۹۰ ه.ش
اولیور روی، اسلام و مقاومت در افعانستان، متن انگلیسی، چاپ دوم، یونیورستی کمبرج، چاپ دوم 1990
غرزئ لایق، آنلاین ۲۱ نوامبر ۲۰۲۱
توماس بارفیلد(Thomas J. Barfield) “تاریخ فرهنگی و سیاسی افغانستان” : 29 March 2010
سفرنامه و خاطرات امیرعبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان از ۱۷۴۸ تا ۱۹۰۰م، به کوشش ایرج افشار سیستانی، موسسه نسل دانش، تهران۱۳۸۹
محمد سعیدی “هزارستان، از اقتدار تا افتخار”، مجله انترنتی هزاره
داکتر سید عسکر موسوی، “هزارههای افغانستان”، پوهنتون کمبری۲۹ جنوری ۲۰۰۹
مونت ستیوارت الفنستون، “گزارش پادشاهی کابل و متصرفات در فارس، تاتاری و هندوستان”، لندن ۱۸۴۷
جورج فورستر، یک سفر از بنگال به انگلستان از طریق شمال هند، کشمیر، افغانستان، فارس و روسیه، چاپ لندن 1798م
محمد مهدی، دانشنامة انترنتی آریانا، شیبک خان اوزبیک
هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، ۱۳۷۵ تهران
استاد صباح، “مستنداتی برسه و نیم دهه جنایت و آدمکشی در کشور”، مجلة انترنتی “اصالت” تاریخی 14 اکتوبر م.2013
محمد علی جاوید، جمهوری خراسان، ۲ دلو ۱۳۹۴
تاریخنامه هرات، نویسنده سیف بن محمد بن یعقوب الهروی (۶۸۱-۷۲۱ ق م) به تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد. کتاب تاریخ¬نامه هرات را نخستین بار «محمد زبیر صدیقی»، مدرّس زبانهای شرقی در پوهنتون کلکته بر اساس یگانه نسخه باقیمانده از آن در کتابخانه شاهی کلکته که گویا به قرن هشتم هجری تعلّق دارد، تصحیح و با مقدمهه¬ای مبسوط به انگلیسی و فارسی و به کوشش «خان بهادر خلیفه محمد اسدالله» در سال ۱۳۶۲ در کلکته به چاپ رساند. سپس «غلام رضا طباطبایی مجد» بر اساس همین تصحیح دوباره این کتاب را در ۱۳۸۳ در تهران منتشر کرد.
i تحقیقات ژنیتیکی پوهنتون پورت سموث، پروفیسور مازیار (مجله پلوس وان سال 210۲م)
ii ابن بطوطه متن عربیسفر به کابل 1320م ، ترجمه انگلیسی،
iii تاریخنامه هرات، نویسنده سیف بن محمد بن یعقوب الهروی (186-127م ق)، به تصحیح غلام رضا طباطبایی مجد، تهران، 3831
vi بابرنامه یا توزک بابری، ظهیرالدین محمد بابر، ترجمه انگلیسی از اصل ترکی، انت سوزانا، لندن
v تاریخ فرشته، ابوالقاسم محمد فرشته، انتشار اسلام در هندوستان، ترجمه انگلیسی از روی متن اصلی فارسی، جان برگز، چاپ کلکته
iv میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، انتشارات عرفان، تهران ۸۵۳۱
iiv حامد نوید، آریانا افغانستان آنلاین، ریشه یابی کلمه افغان، 72/2/8102م.
iiivکریم پوپل در مورد قبایل پشتون در وبسایت مشعل
(gro.lahsaM)
xi صاحبنظر مرادی “از احمد شاه ابدالی تا عبدالرحمن خان” جریده انترنتی “خراسان زمین” چاپ 82 قوس 0931 ھ.ش
صاحبنظر مرادی “از احمد شاه ابدالی تا عبدالرحمن خان”، جریده انترنتی “خراسان زمین” چاپ ۲۸ قوس ۱۳۹۰ ه.ش
اولیور روی، اسلام و مقاومت در افعانستان، متن انگلیسی، چاپ دوم، یونیورستی کمبرج، چاپ دوم 1990
غرزئ لایق، آنلاین ۲۱ نوامبر ۲۰۲۱
توماس بارفیلد(Thomas J. Barfield) “تاریخ فرهنگی و سیاسی افغانستان” : 29 March 2010
سفرنامه و خاطرات امیرعبدالرحمن خان و تاریخ افغانستان از ۱۷۴۸ تا ۱۹۰۰م، به کوشش ایرج افشار سیستانی، موسسه نسل دانش، تهران۱۳۸۹
محمد سعیدی “هزارستان، از اقتدار تا افتخار”، مجله انترنتی هزاره
داکتر سید عسکر موسوی، “هزارههای افغانستان”، پوهنتون کمبری۲۹ جنوری ۲۰۰۹
مونت ستیوارت الفنستون، “گزارش پادشاهی کابل و متصرفات در فارس، تاتاری و هندوستان”، لندن ۱۸۴۷
جورج فورستر، یک سفر از بنگال به انگلستان از طریق شمال هند، کشمیر، افغانستان، فارس و روسیه، چاپ لندن 1798م
محمد مهدی، دانشنامة انترنتی آریانا، شیبک خان اوزبیک
هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران، ۱۳۷۵ تهران
استاد صباح، “مستنداتی برسه و نیم دهه جنایت و آدمکشی در کشور”، مجلة انترنتی “اصالت” تاریخی 14 اکتوبر م.2013
محمد علی جاوید، جمهوری خراسان، ۲ دلو ۱۳۹۴
تاریخنامه هرات، نویسنده سیف بن محمد بن یعقوب الهروی (۶۸۱-۷۲۱ ق م) به تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد. کتاب تاریخ¬نامه هرات را نخستین بار «محمد زبیر صدیقی»، مدرّس زبانهای شرقی در پوهنتون کلکته بر اساس یگانه نسخه باقیمانده از آن در کتابخانه شاهی کلکته که گویا به قرن هشتم هجری تعلّق دارد، تصحیح و با مقدمهه¬ای مبسوط به انگلیسی و فارسی و به کوشش «خان بهادر خلیفه محمد اسدالله» در سال ۱۳۶۲ در کلکته به چاپ رساند. سپس «غلام رضا طباطبایی مجد» بر اساس همین تصحیح دوباره این کتاب را در ۱۳۸۳ در تهران منتشر کرد.
i تحقیقات ژنیتیکی پوهنتون پورت سموث، پروفیسور مازیار (مجله پلوس وان سال 210۲م)
ii ابن بطوطه متن عربیسفر به کابل 1320م ، ترجمه انگلیسی،
iii تاریخنامه هرات، نویسنده سیف بن محمد بن یعقوب الهروی (186-127م ق)، به تصحیح غلام رضا طباطبایی مجد، تهران، 3831
vi بابرنامه یا توزک بابری، ظهیرالدین محمد بابر، ترجمه انگلیسی از اصل ترکی، انت سوزانا، لندن
v تاریخ فرشته، ابوالقاسم محمد فرشته، انتشار اسلام در هندوستان، ترجمه انگلیسی از روی متن اصلی فارسی، جان برگز، چاپ کلکته
iv میر محمد صدیق فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخیر، انتشارات عرفان، تهران ۸۵۳۱
iiv حامد نوید، آریانا افغانستان آنلاین، ریشه یابی کلمه افغان، 72/2/8102م.
iiivکریم پوپل در مورد قبایل پشتون در وبسایت مشعل
(gro.lahsaM)
xi صاحبنظر مرادی “از احمد شاه ابدالی تا عبدالرحمن خان” جریده انترنتی “خراسان زمین” چاپ 82 قوس 0931 ھ.ش