گفتگوی لئو تولستوی با یک زن
Lev Nikolayevich Tolstoy
لئو تولستوی (Lev Nikolayevich Tolstoy)
لئو تولستوی (Lev Nikolayevich Tolstoy) نویسندهٔ شهیر روس بتاریخ نهم سپتمبر سال ۱۸۲۸م در جنوب شهر توله (Tula) در ۲۰۰ کیلومتری جنوب شهر ماسکو در یک خانوادهٔ اشرافی زاده شد. وی مادرش را در دو سالگی و پدرش را در نه سالگی از دست داد و پس از آن سرپرست او عمهاش تاتیانا بود.
او در سال ۱۸۴۴م در رشتهٔ زبانهای شرقی در پوهنتون قازان ثبت نام نمود، وی بعد از سه سال تحصیل در آن به رشتهٔ حقوق تغیر مسلک داد تا با کسب دانش وکالت به زندگی نابسامان ۳۵۰ نفر دهقان روزمزد، که پس از مرگ پدر و مادرش به او واگذار شده بودند، رسیدگی نماید.از وی علاوه به دو شهکارش هر یک جنگ و صلح (۱۸۶۹م) و اننا کرینننا (۱۸۷۸م) ده ها اثر تکرار ناشدنی دیگر در ژانر داستان نویسی واقع گرایانه (Realist Fiction)
که در نیمه های قرن نزده تا اوایل قرن بیست رایج بود، بجا مانده است. وی از سال ۱۹۰۲ الی ۱۹۰۶ م مکرراً کاندیدای جایزهٔ ادبیات نوبل و در سال ۱۹۰۲ و ۱۹۰۹ کاندیدای جایزهٔ صلح نوبل گردید، ولی هیچگاهی برنده نشد. عدم مؤفقیت وی در بدست آوردن جایزه نوبل تا اکنون سوال برانگیز است.
لئو تولستوی بتاریخ ۲۰ نومبر سال ۱۹۲۰م در زادگاهش وفات و در آنجا بخاک سپرده شد.
از لئو تولستوی روایت میکنند که:روزی تولستوی پیر و در خود درگیر از بازار مزدحمی عبور میکرد. همان بازاری که در نزدیکی خانهٔ وی واقع بود و اکثریت دستفروشان آن بازار با وی آشنا بودند و وی را حرمت میگذاشتند. در آن روز تولستوی در خود غرق و بیخبر از دیگران از خانه برآمد و در حال گذشتن از بازار بود که شانه اش به شانهٔ زن جوانی تماس کرد. زن بی درنگ بر وی نظر انداخت و به دشنام دادن و توهین کردن او آغاز نمود. الفاظ نادرست و لقب های ناشایسته یکی پی دیگر از دهن خانم جوان نثار تولستوی میشد و تولستوی مکرراً از وی معذرت میخواست و کوشش میکرد که به وی بفهماند که عمل قصدی نبوده ناخودآگاه به شانهٔ او تماس کرده است. وی بارها معذرت خواست ولی خانم که به صدای بلند مصروف دشنام دادن و جلب کردن توجه مردم بود به حرفهای تولستوی گوش نمیداد. ناگهان تولستوی با صدای آرام و تأثیر گذارش گفت:
خانم: من هر روز ازین بازار میگذرم و همه مرا درین بازار میشناسند. از هر کس که بپرسی که تولستوی چگونه انسان است، همه تائید خواهند کرد که مرد بدی نیست.
وی با گرفتن نام تولستوی زن را غافل گیر کرد و زن دفعتاً به معذرت خواستن آغاز کرد و گفت: ایکاش شما در آغاز خود را معرفی میکردید!
تولستوی پاسخ داد: تو چنان مصروف معرفی کردن خود بودی که من فرصت معرفی کردن خود را نیافتم.