سیاست و تاریخ

      خراسان هیچگاهی نام سابق افغانستان نبوده است  ( با اضافات ضروری)

بتاریخ هفتم ماه سپتمبرسال جاري، سیدمخدوم رهین با مسوول صفحه بین المللی سیاست افغانستان، محترم ضرابی مصاحبه ای داشت، که قسمت اولی آن در باره ثابت ساختن قهرمانی و وطنپرستی احمدشاه مسعود و موضوع دوم آن درباره کلمه خراسان بود، که بقول رهین نام سابقه افغانستان و یک کلمه پرافتخاری بوده است.

اینجانب با موضوع اولی او، که بیشتر از سی سال مورد بحث افغانها بوده چندان سروکاری ندارم؛ ولی با موضوع دومی آن که طبق ادعای آقای رهین « خراسان یک منطقه ای بوده که از آمو تا سرحد هندوستان امتداد داشته است و دراین منطقه وسیع هرکسی و یا هر سلسله ای که پادشاهی نموده اند مرکز قدرت یا پایتخت آنها در حقیقت مرکز و پایتخت خراسان بود. بطور مثال در وقت صفاری ها، مرکز خراسان همانا سیستان، در وقت سامانیها بخارا، در وقت غزنوی ها غزنی، در وقت تیموری ها هرات و….

اولاً اګر این ادعای بېمورد آقای رهین را، برای یک لحظه قبول کنیم؛ خود بخود ثابت میسازد که خراسان یک قلمرو سیاسی نه بلکه یک محدوده جغرافیایی بوده که در ازمنه  مختلف دارای ده یا پانزده پایتخت بوده است. اګرچه این ادعای آقای رهین، بذات خود، قابل تأمل است. بطورمثال در وقت صفاری ها مرکز قدرت آنها سیستان بود و خراسان را، بحیث یک قلمرو جداګانه، هر وقتی به زور شمشیر فتح مینمودند. توجه آقای رهین را به این متون تاریخ سیستان معطوف میدارم:

« و یعقوب به سیستان باز ګشت سیزده روز مانده از جمادی الاول سنه تسع و خمسین و مأتی و اندرین سال برف بسیار افتاد بسیستان چنانکه خرما بُنان خشک ګشت. پس یعقوب روزګاری بسیستان ببود باز قصد خراسان کرد. و حفص بن زونک را خلیفة خویش کرد بسیستان… » تاریخ سیستان ص ص ۲۱۸-۲۱۹

« چون به نشاپور قرار ګرفت سالوکان( دزد و خونی و راهزن، حاشیه) خراسان جمع شدند و تدبیر کردند که این مرد صاحب قران خواهد بود و دولتی بزرګ دارد و مردی مردست و کسی برونیاید. مارا صواب آن باشد که بزینهار او رویم بروزګار دولت او زندګانی همی کنیم… و یعقوب ایشانرابنواخت و خلعت داد و باخویشتن بسیستان آورد و فرمان داد تا سرعبدالرحیم که اورا کشته بودند خوارج برګرفتند و بیاوردند…» همان کتاب ص ص ۲۲۴-۲۲۵

« و خبر مرګ او بسیستان روز یکشنبه دوازده روز مانده از شوال سنه خمس و ستین و مأتي رسید. و هفده سال و نه ماه امیری کرد و خراسان و سیستان و کابل و سند و هند و فارس و کرمان همه عُمَّال اوبودند….» همان کتاب ص ۲۳۳

و در تاریخ سیستان با همین قبیل عبارات به وفرت مواجه میشویم که بصورت آشکار سیستان را ازخراسان جدا میسازد او این هردو را ساحات جداګانه جغرافیایی قلمداد مینماید. بعداً نشان خواهیم داد که بعضاً ساحاتی را از خراسان جدا آورده اند که اکثراوقات اجزاء لاینفک خراسان تصور میشوند.

این ادعای آقای رهین سزاوار تأمل عمیق است که میګویند سامانی ها پادشاهان خراسان بودند وړ مرکز آنها بخارابود. از متن تاریخ بخارا به وضح دیده میشود که ماوراءالنهر، که سامانی ها در آن سلطنت مینمودند، و خراسان ساحات و مناطق جداګانه اند. در  باره اسماعیل بن احمدسامانی، که در ماوراءالنهر پادشاهی مینمود و مرکز سلطنتش بخارابود میخوانیم: « و میان امیراسمعیل و رافع بن هرثمه، که بدان تاریخ امیرخراسان بود، دوستی بود. امیر اسمعیل به وی نامه کرد و از وی یاری خواست…» نرشخی، تاریخ بخارا ص ۱۱۴

و وقتی اسمعیل اسمعیل سامانی عمر لیث را شکست داد و اورا، دست بسته، تسلیم خلیفه عباسی المعتضد بالله نمود؛ خلیفه در بدل این خدمت اسمعیل سامانی منشور قلمرو خراسان را به او داد« و چون امیراسمعیل عمرولیث را نزدیک خلیفه فرستاد خلیفه منشور خراسان را به وی فرستاد و از عقبه حلوان  و ولایت خراسان و ماوراءالنهر و ترکستان و سند و هند و ګرګان همه اورا شد. و برهر شهری امیری نصب کرد و آثار عدل و سیرت خوب ظاهر کرد… » همان کتاب ص ۱۲۷

در کتاب تاریخ بخارا، جاییکه از خراسان یادآوری شده از قلمرو رسمی سامانی ها یعنی ماورألنهر، که مرکزش بخارا بود، حیثیت جداګانه دارد و برخلاف ادعای آقای رهین، که میګویند این خطه یکی وقتی خراسان نامیده میشد و مراکز یا پایتختهای آن از جایی به جایی تغییر میافت خراسان یک منطقه جغرافیایی علیحده است.

همچنین در دوران سلطنت غزنوي ها، وضعیت جغرافیایی خراسان، برخلاف ادعای آقای رهین و سایر خراسانیان میباشد.  در معتبرترین مأخذ تاریخ غزنویان، تاریخ بیهقي، چندین دفعه با کلمه خراسان بصورتی مواجه میشویم که غزنی را بصراحت تمام از خراسان جدا قلمداد مینماید. « امیربرین ملطفه واقف شد و نیګ از جا بشد و در حال چیزی نګفت و دیګر روز استادم را درخلوت ګفت که می بینی کار این ترکمانان بکجارسید؟ … و مصرح بګفت که: اینک ما حرکت میکنیم، با پنجاه هزار سوار و پیاده و سه صد پیل و بهیچ حال بغزنین باز نګردیم، تا آنګاه که خراسان صافی کرده آید، تا شادمانه شوند و دل بتمامی بر آن قوم ننهند. ګفت چنین کنیم » تاریخ بیهقی ص ص ۶۷۴-۷۵

در جای دیګر میخوانیم« … و امیر مدتی شراب نخورده  و پس از نماز و قربان امیر برخاست و برخوان نشست و ارکان دولت و اولیا و حشم را فرود آوردند و بخوانها بنشاندند و شاعران شعر خواندند که عیدفطر شعر نشنوده بود و مطربان بر اثر ایشان زدن ګرفتند و ګفتن و شراب روان شد و مستان باز ګشتند و شعرا را صله فرمود و مطربان را نفرمود و ازخوان برخاست. شراب خورده و بسرای فرود رفت و قوم را جمله باز ګردانید و پس ازین بیک هفته پیوسته شراب خورد و بیشتر با ندیمان. و مطربان را پنجاه هزار درم فرمود و ګفت: کار بسازید که بخواهیم رفت و در خراسان بخواهد بود شراب خوردن تا خصمان خواب نبینند…» همان کتاب ص ۶۷۶

بوس ورت در کتاب خود تاریخ غزنویان، از قول عتبی مینویسد: « … سلاطین غزنوي خراسان و منابع غنی آنرا همچون ګاو شیرده تلقی می کردند. ګذشته ازین خراسان از غزنه دور بود، و درمقابل غزنه پیوسته از منابع و ثروت هند آنچه میخواستند بیرون می کشیدند. در مقایسه با غزنویان، پادشاهان ایرانی سابق خراسان که بیشتر منافع خودرا با مصالح خراسان یکی می دانستند غزنویان علاقه ای به رفاه مردم منطقه و دفاع از آن نداشتند.» بوسورت، تاریخ غزنویان ص ۸۳

وقتی که، در زمان سلطان مسعود، صاحب دیوان خراسان بنام ابوالفضل سوری، از آن ولایت هدیه ها میآورند و تسلیم خزانه سلطان مسعود مینماید و سلطان مسعود در نهان آن هدیه ها را قیمت نموده چهاربار هزار هزار درم آمد رو به بومنصور نموده و میګوید: « نیک چاکریست این سوری. اګر مارا دو سه چنین چاکر بودی بسیار فایده حاصل شدی. ګفتم هم چنانست. و زهره نداشتم که ګفتمی از رعایای خراسان می باید پرسید که بدیشان چندین رنج رسانیده شده باشد، بشریف ووضیع، تا چنین هدیه ها ساخته آمده است و فردا روز پیدا آید که عاقبت اینکار چګونه شود. و راست همچنان بود که بومنصور ګفت که سوری مردی متهور و ظالم بود چون دست او کشاده ګردید، برخراسان، اعیان و روءسا را برکند و مالهای بی اندازه ستد و اسیب و ستم او بضعفا رسید و از انچه ستده بود از ده درم پنج سلطان را بداد… » تاریخ بیهقي ص ۵۰۰

شاعری در باره سوری مینویسد:

امیرا، بسوی خراسان نګر ««««« که سوری همی بند و ساز آورد

اګر دست شومش بماند دراز ««««« بپیش تو کار دراز آورد

هرآن ګله کان را بسوری دهی ««««  چو چوپان بد داغ باز آورد

بیهقي ص ۵۰۲

تاریخ بیهقی حتی مارا از سفارت دربار غزنه در خراسان اطلاع میدهد: « چون بروزګار امیر مودود رسم و در روزګار امیرعبدالرشید از جمله معتمدان و خدمتګاران همه اعتماد بروی افتاد، از سفارت برجانب خراسان در شغلی سخت بانام از عقد و عهد باګروهی از محتشمان که امروز ولایت خراسان ایشان را دادند. و بدان وقت شغل دیوان رسالت من میداشتم و آن احوال نیز شرح کنم… » همان کتاب ص ۱۱۷

در کتاب راحةالصدور میخوانیم: … چون سلطان مسعود از هندوستان با غزنین آمد و از استیلای سلجوقیان و شوکت ایشان خبریافت کس بامیر خوراسان فرستاد  که باید بجنګ سلجوقیان روی و ایشانرا از ولایت خوراسان دورکنید. امیر خوراسان جواب داد که کار ایشان بیش از آنست که من و امثال من بایشان مقاومت توان.

سلطان فرمود که از کار می ګریزد یا قاعده خویش می نهد تا چون کاری برآید بازار تیزکند. جزماً فرمود که این مهم ترا کفایت می باید کردن.

امیرخوراسان برخاست و لشکر بیاراست. مصاف کشیدن همان بود و هزیمت شدن همان. سلجوقیان چون این مصاف بشکستند جرأتی تمام یافتند و عظمتی عظیم در خوراسان بپراګندند و طغرل بیګ بنشاپور آمد و بشادیاخ بر تخت مسعود نشست. مردم مضطرب شدند منادی فرمود که کس را نرنجانند. » راوندي، ص ص ۹۶-۹۷

بدین ترتیب می بینیم که نه در زمان صفاریان سیستان مرکز خراسان، نه در زمان سامانی ها بخارا، نه در زمان غزنوی ها شهر غزنه و نه در زمان آل سلجوق شهر مرو مرکز خراسان بوده است. خراسان ګاهی محدود به مشهد و نشاپور و ګاهی شامل ماورألنهر، کابل، بلخ و بامیان و منطق دوردست میګردید که بعداً بحث خواهیم نمود ولی بهیچوجه اسم سابق افغانستان نبوده است. اګر کسی قناعت نمی نمایند ننمایند.

شهر هرات، که در اکثر متون کلاسیک بحیث مرکز خراسان و مهمترین شهر خراسان نامیده شده است:

همچو بحراست این جهان در وی خراسان چون صدف

در میان آن صدف شهر هری چون ګوهری

 برخلاف ادعای آقای رهین، که ادعا میکند افغانستان از زمان احمدشاه بابا تا دوران شاه زمان خراسان نامیده میشد، احمدشاه بابا هم قلمرو خود و هم خراسان را میشناخت و مورخ دربار او نویسنده تاریخ احمدشاهی، محمودالحسینی المنشی، در کتاب موصوف بیش از پنجاه دفعه از خراسان یاد آور میشود و بطور صریح نشان میدهد که مطلب او افغانستان نه بلکه خاک ایرانست: « چون داعیه تسخیر خراسان و سفر دور و دراز ممالک ایران پیشنهاد خاطر الهام ماثر خدیو کیهان بود. شهزاده قمر طلعت خورشید شوکت فریدون مکنت جمشید لوا نواب کامیاب فلک جناب سپهر انتساب تیمور میرزا را به نیابت سلطنت تعیین و اختیار نصب و عزل سرداران و بیګلربیګیان و غیره را به کف اقتدار آن فرزند جوهر خرد مندی تفویض نموده… » المنشي، تاریخ احمدشاهی ص ۱۷۰

در جای دیګرمینویسد: « چون نظام کارګاه جهان وابسته به اراده و مشیت خالق انس وجان است مرقوم رقم چنان بود که مملکت خراسان روزی چند جولانګاه توسن اوباش بوده کارش از نظام افتد و باز به یمن توجه فرماندهی والا همم و پادشاهی معدلت شیم به زیور حسن تعمیر آراسته و از خس و خاشاک اشرار مصفا ګشته به حالت آبادي ګراید…» همان کتاب ص ۱۷۲

و احمدشاه بابا حتی هرات، که در اکثر کتب کلاسیک جغرافیا مهمترین شهر خراسان نامیده شده است در خراسان شامل نمیدانست بلکه آنرا ملک آبایی خود میدانست. اګر مکتوب های دیګری از احمدشاه بابا بجای مانده باشند بنده اطلاع ندارم ولی از مکتوبیکه عنوانی خلیفه عثمانی سلطان مصطفی ثالث ۱۷۷۴-۱۷۵۷ فرستاده اند و در باره فتوحات خود معلومات داده اند این مطلب به خوبی واضح میګردد. احمدشاه بابا بعد از فتح نمودن پنجاب، ملتان و کشمیر و مقرر نمودن حکام در همان مراکز به صوب دارالقرار قندهار حرکت نموده مینویسد: « و از آنجا باقتضای رای صواب نما تسخیر مملکت خراسان و تنبیه اشرار و مفسدان الکای فسحت نشان الی اقصای ممالک ایران بیشنهاد عزیمت ګردید» نامه احمدشاه ابدالی به عنوان خلیفه عثمانی مصطفی ثالث ص ۲۲

احمدشاه بابا در راه فتح نمودن خراسان، اول شهر هرات را محاصره نموده و بعد از فتح نمودن شهرهرات، که محاصره آن سه ماه بطول میانجامد، مینویسد:

« و توپخانه بسیار و دیګر اسباب حرب و پیکار بیرون از حصر و شمار بضبط امنای سرکار در آمد و آن مملکت موروث که پایتخت ریاست و حکومت والد ماجد و اعمام ګرام و براداران عالیمقام( انارالله برهانهم) بود بفضل و تایید پروردګار از تصرف اضداد و اغیار برآمد و حق بمرکز قرار و دولت بجای خود استقرار یافت» همان مأخذ ص ص ۲۶-۲۷

احمدشاه بابا ازین حقیقت واقف بود که کدام ساحات را خراسان و کدام ساحات را قلمرو خود، که مرکز آن دارالقرار قندار بود، بنامد. وقتی احمدشاه بابا مشهد را فتح نمود و نواسه نادرافشار شاهرخ میرزا را، که مخالفنینش از نعمت بصیرت محرومش داشته بودند، بار دیګر بر سریر تخت مشهد نشاند و همه کسانی را که حین محاصره مشهد با لشکراحمدشاه بابا جنګیده و مقاومت نموده بودند عفو نمودند عزم رفتن بسوی کشور خود را جزم نمودند. احمدشاه بابا در همان نامه مینویسند:

« روسای اکابر ارض اقدس بلکه تمامی اهالی خراسان در ازای این عواطف نمایان زبان شکر و ثنا ګلریزان ساخته و حلقه اطاعت و انقیاد در  ګوش جان انداخته مسرور و کامران آسوده در مهاد امن و امان نشستند. بعد از انفراغ این امور انتهاض ابویه منصور بدارالقرار قندهار شد. » نامه احمدشاه ابدالی ص ۳۶-۳۷

بعد از ارایه نمودن چنین اسناد معتبر و نامه شخص احمدشاه بابا، در مقابل این ادعای آقای رهین و به اصطلاح خراسانیان دیګر چه میتوانیم بګوییم، که ادعا دارند احمدشاه بابا قلمرو خودرا خراسان مینامید و یا بادشاه خراسان بود و مرکز سلطنت او قندهار.

آقای رهین ادعا میکند که افغانستان یګانه کشوریست که در تاریخ خراسان نامیده میشد و بعداً میفرمایند که در زمان تیمورشاه و شاه زمان هم این کشور خراسان نامیده میشد و با به پایان رسیدن سلطنت شاه زمان و بعد از کورشدن او، نام خراسان به اثر دسایس انګلیس ها و قاجاری ها از بین رفت!!

اولاً اینکه وقتی احمدشاه بابا خراسان را میشناخت و خراسان را آنطرف هرات مینامید، فرزند او تیمورشاه چطور کشورخودرا خراسان نامید و از طرف دیګر جورج فورسټر George Forster  سیاح، و شاید جاسوس دولت انګلیس، در سفرنامه خود، که در زمان تیمورشاه از سال ۱۷۸۲ تا سال ۱۷۸۴ ترتیب نموده، بصورت آشکار و وا ضح نشان میدهد که این کشور در خارج از سرحدات افغانستان و در ممالک همجوار به این نام شناخته شده بود. فورسټر مینویسد: پشاور به وسیله یک زنجیر تجارتی ایران، افغانستان و هند را باهم وصل مینماید و ازهمین سبب حیثیت یک مرکز تجارتی مهم را اختیار نموده است. Forster, A Journey from Bengal to England Vol2 p50

 همچنان مینویسد: وقتی با وفات تیمور( مطلب تیمور کورګانی است، جهاني) امپراطوری بزرګ او مضمحل و چند پارچه ګردید و در نتیجه اثر حکومت ترکان در افغانستان باقی نماند ګفته میتوانیم که این منطقه تا زمان بابر ۱۵۰۶ از طرف رهبران محلی اداره میشد. Ibid P76

در جای دیګر مینویسد: بازار ها و دکانهای عمومی تنها در شهرهای مهم ایران و افغانستان دیده میشوند. مسافرین مجبور هستند که از صاحبان خانه ها مواد خوراکی بدست بیاورند و آنها هم اکثراً چندان کمک کرده نمیتوانند. Ibid p142

مهمتر از سفرنامه  فورسټر قراردادیست که سرجان مالکم در ماه جنوری سال ۱۸۰۱ در ایران امضاء نموده و در آن قرار داد چندین دفعه از افغانستان نام برده شده است. اګر افغانستان نام رسمی و قبول شده این کشور نمیبود چطور به اسناد مهم رسمي آنوقت راه مییافت. سرجان مالکم، که به منظور، یا بهانه قرار داد تجارتی، به ایران قاجار سفر نموده بود، در نتیجه یک قرارداد دوستی و نظامی بین دو کشور را، که مشتمل بر پنج ماده بود، بدست آورد.

ماده دوم: هرګاه پادشاه افغانستان تصمیم بګیرد که بهندوستان حمله نماید چون سکنه هندوستان رعایای اعلیحضرت پادشاه انګلستان میباشند یک قشون کوه پیکر با تمام لوازم و مهمات آن از طرف کارګزاران اعلیحضرت قدرقدرت شاهنشاهی ایران با افغانستان مأمور خواهد شد که آن ممکلت را خراب وویران نماید و تمامن جدیت و کوشش را بکار خواهند برد که آن مملکت بکلی مضمحل و پریشان ګردد.

ماده سیم: اګر پادشاه افغانستان مایل ګردد که از در دوستی و صلح وارد شود دولت شاهنشاهی ایران حین تعیین شرایط صلح این مسله را مسلم و حتمی خواهند نمود که پادشاه افغانستان و قشون او خیال حمله و هجوم به هندوستان را که جزء قلمرو پادشاه انګلستان میباشد بکلي از سر خود بیرون نمایند و آنرا برای همیشه ترک ګویند.

ماده چهارم: هرګاه اتفاق افتد که پادشاه افغانستان یا کسی از ملت فرانسه بخواهد با دولت شاهنشاهی ایران داخل جنګ ګردد اولیای دولت پادشاهی انګلستان هر میزان توپ و مهمات قشونی که ممکن باشد با تمام اسباب و لوازم آن و اشخاص لازم در هرات از بنادر ایران که معین نمایند تسلیم عمال دولت شاهنشاهی ایران خواهد نمود. محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انګلیس ص ۳۴

نهمی فهمیم که برای قناعت آقای رهین و خراسانیان چه دلیلی محکمتر ازین بیاوریم تا نشان بدهیم که در زمان پادشاهی در انی ها نه تنها افغانستان خراسان نامیده نمیشد و پادشاهان درانی می فهمیدند که کدام منطقه را خراسان بنامند بلکه نام افغانستان در کشورهای همجوار و حتی در اسناد لندن قبول شده و عمومیت یافته بود.

ګرچه بنده چندین سال قبل در باره خراسان و موقعیت جغرافیایی آن مضمون نسبتاً مفصل نګاشته بودم؛ برای معلومات آن عده خواننده هاییکه مضمون مذکور را مطالعه نفرموده اند خلاصه بعضی قسمت های آن مضمون زا تکرار مینمایم.

خراسان و آریانا:

مرحوم احمد علی کهزاد در کتاب خود « افغانستان در شهنامه» با کشور خود افغانستان عشق و علاقه عمیق خود را نشان داده اند و در حقیقت تحقیق بسا عمیق و قابل قدر میباشد؛ البته این ادعای او قابل تأمل است که مینویسد کشورما، که در تاریخ معاصر، افغانستان نامیده میشود، در دوره اسلامی به نام خراسان و در زمانه های قدیم به نام آریانا یاد میشد. در حالیکه آریانا و خراسان هردو نامهای جغرافیایی مناطق بوده و بر هیچ قلمرو سیاسی اطلاق شده نمیتواند. منطقه ای بنام آریانا یاد میشد که بعضا افغانستان هم در آن شامل میبود و خراسان هم یک منطقه ای بوده است که بسا مناطق افغانستان معاصر را احتوا مینمود.

به اساس تعریف انترنیت، آریانا برای معرفی یک منطقه اصطلاح عمومی جغرافیایی بوده که در زمانه های قدیم بین اسیای مرکزی و اندوس تا سند و پاکستان را احتوا مینمود. مرحوم عبدالحی حبیبی، به حواله سروده های ویدي آنرا آریانا ویجه مینامد و مینوسد که کلمه اویجه فعلاً هم در زبان پښتو مستعمل بوده و به معنی منطقه و آرامګاه استعمال میشود. مرحوم حبیبی به حواله دانشمندان تاریخ مینویسد آریانا ویجه یا سرزمین پامیر یا حوالی خوارزم و کناره های دریاچه خزر بود که متصل ساحت جغرافیایی مورد بحث ماست… حبیبی، تاریخ مختصر افغانستان ص ۸

شخص مرحوم کهزاد هم در باره حدود اریانا مینویسند که سرحد آن از طرف شرق اندوس، حد جنوبی آن بحر هند، خط شمالي آن سلسله کوه های پاراپامیزوس و یک سلسله کوهستان های دیګربود که از شمال هند تا بحیره خزر امتداد یافته بود. مرحوم کهزاد مینویسند که طرف مغرب این سرزمین با همان خط تعیین میګردید که پارتیا را از مدیانه و کرمان را از فارس و پاره تاکنه جدا میکرد. کهزاد، د افغانستان پخوانی تاریخ لومړی جلد ص ۵۵

مورخین هندی این منطقه را آریانا ورته مینامند و به این عقیده هستند که این سرزمین از دامنه های پامیر تا هند شمالی و تا اطراف دکن را احتوا میکرد. آریانا ویجه، اریانا ورشه، آریانا ورته یا آریانا را به هر اسمی که یاد کنیم در طول تاریخ تغییراتی را دیده است. این منطقه بحیث یک کشور مشخص نه بلکه بحیث یک منطقه زمانی وسیع شده و زمانی هم کوچکتر و محدودو ګشته است. آریانا هیچ وقت قلمرو سیاسی نبوده بلکه یک منطقه وسیعی بوده است که افغانستان معاصر هم ګاه ګاهی یک حصه آنرا تشکیل میداد. ولی افغانستان هیچوقت آریانا خوانده نشده است و در زمینه هیچ سندی وجود ندارد.

همینطور هم خراسان، که به مطلع الشمس و آفتاب برآمد ترجمه ګردیده است، هیچ وقت نام افغانستان نبوده بلکه بعضی مناطق افغانستان هر وقت در خراسان شامل بوده است. طوس، هرات، نیشاپور و بادغیس اکثر اوقات شهرهای مهم خراسان بوده و هرات هم هر وقت مهمترین شهر ستراتیژیک و حاصل خیز خراسان قلمداد شده است. در حدودالعالم آمده است که خراسان یک ناحیه است که بطرف مشرق آن هندوستان، بطرف جنوب ان بعضی حصص خراسان واقع بوده و بعضی از حدود ان تا علاقه ګرګان و حدود غور بوده و به طرف شمال آن د یای آمو موقعیت دارد. بعداً مینویسد که پادشاهی های خراسان و ماورألنهر در سابق از همدیګر جدا بوده مګر فعلاً پادشاهی متحد را تشکیل میدهد و پادشاه خراسان در بخارا می نشیند و او زال سامانی هاست که از اولاده بهرام چوبین میباشد. حدودالعالم ص ۳۸۶

می بینیم که خراسان هم، که شهر مهم افغانستان هرات یکی از مراکز آن بود ګاهی بزرګ و ګاهی محدود میشد. ګاهی از بغداد، ګاهی از ماوراألنهر، سیستان و ګاهی از غزنی اداره میشد. ولی هیچ پادشاه منطقه هیچ ګاهی خودرا پادشاه خراسان نخوانده بلکه بعضاً مالک خراسان بوده که آنرا معمولاً به زور شمشیر میګرفت.

و عجبتر اینست که همین کتاب حدودالعالم، در یکجای دیګر غور را از همه اولتر در زمره شهرهای مهم خراسان آورده و بعد ازآن سیستان، فراه، بُست، زمینداور، غزني، کابل، پروان، بدخشان میآورد و شهرهای مهمی مانند طوس، هرات، بادغیس، نیشاپور و مرو را، که اکثراً در خراسان شامل میباشد، ذکر نمی نماید. همان کتاب ص ص ۳۹۲-۹۳

همین شهر بُست را، که قبلاً در زمره شهرهای خراسان میآورد، بعداً  در سرزمین هندوستان  ذکر میکند و مینویسد که بر کرانه های دریای هلمند موقعیت دارد. دارای قلعه مستحکم بوده، ناحیه های بسیار دارد و شهر تاجران است. همانجا

همین نویسنده بعداً مینویسد« و اندر غزنین و حدود این شهرکها که یاد کردیم جای ترکان خلُخ است و این ترکان خلخ نیز اندر حدود بلخ و تخارستان و بست و ګوزګانان بسیار اند  و اما غزنین و ناحیتها کی بدو پیوسته اند همه را بزابلستان بازخوانند. پروان شهریست بانعمت و جای بازرګانان و در هندوستان است» همانجا

در همین صفحه، در باره کابل مینویسد که یک شهرک است که قلعه مستحکم دارد. مسلمانان و هندوان در آن زندګی میکنند. این شهر دارای بتخانه های بسیار بوده و راجای قنوج تا زیارت این بتها را ننموده باشد خود را پادشه نمیخواند و بیرق پادشاهی خودرا از همین شهر بلند میکند. همانجا

در کتاب احسن التقاسیم پوشنج، بادغیس، غرجستان، مرورود، تخارستان، بامیان، طوس، بلخ، غزنین، والشتان، مستونګ، شال، بُست، هرات، جوزجان، مروشاه جهان، نیشاپور، بدخشان و بعض شهرهای دیګر را در خراسان میاورد که اکثرآنها در افغانستان کنونی موقعیت دارد. مقدسي ص ص ۴۳۰-۳۱

مسالک و ممالک تقریباً همین مناطق را در حدود خراسان ذکر میکند و مینویسد که به طرف شرق خراسان سیستان و هندوستان موقعیت دارند. چون ما غور ، علاقه خلج و اطراف کابل را حصه ای از هندوستان بشمار آوردیم. اصطخری ص ۲۰۲

در حالیکه در کتابهای کلاسیک جغرافیا و تاریخ کابل را یکی از شهرهای مهم خراسان مینامند مګر ادریسی تجارت نیل کابل را، که میګویند کیفیت بسیار عالی دارد، با چین، خراسان و سند ذکر مینماید و مینویسد که کابل تکه های نخی را صادر میکند. Eliot and Dowson Vol 1 p 92

اصطخری تقریباً همه آن شهرها را که در حدودالعالم و احسن التقاسیم آمده اند در خراسان ذکر میکند مګر همه این کتابهای چهارګانه، که فوقاً ذکر نمودیم، خراسان را بحیث اقلیم ذکر مینمایند. ما به هیچ صورت آنرا افغانستان و یا کشور دیګر نامیده نمیتوانیم. بلکه همین قدر ګفته میتوانیم که این مناطق اکثراً در افغانستان شامل بوده اند نه اینکه ادعا کنیم که، درسابق، نام افغانستان یا خراسان و یا آریانا بوده است. از طرف دیګر کتابهای که در باره خراسان بما اطلاع میدهند به اندازه مغشوش هستند که آدم فهمیده نمیتواند کدام شهرها را شامل خراسان بداند و کدام شهرها را از آن قلمرو خارج بحساب بیاورد. زیرا اګر این قول ادریسی که مینویسد کابل با چین، سند و خراسان تجارت نیل و تکه های نخی دارد جدی بګیریم چطور معلوم خواهیم نمود که خراسان بکدام طرف کابل واقع است. و اګر کابل شامل خراسان نباشد و با خراسان تجارت داشته باشد افغانستان را چطور خراسان نامیده میتوانیم. در متن ادریسی، کابل در خراسان آمده نمیتواند زیرا او مینویسد که کابل با خراسان تجارت دارد. و اګر این قول حدودالعالم را جدی بګیریم که بُست و پروان را در هندوستان اورده دراینصورت کجا را خراسان مینامیم؟

در کتاب انسایکلو پیدیا آف اسلام هم خراسان را طوری معرفی نموده که به مناطق خاص اشاره نمی کند بلکه مینویسد که  در قرون اولیه اسلام خراسان از جنوب بحیره کسپین تا نیشابور، مرو، کشورهای اسیای مرکزی اتحاد شوروی سابق تا اندوس و سند را شامل بوده است. دراین صورت هیچ کشوری را بطور مشخص به خراسان نسبت داده نمیتوانیم بلکه در اطراف افغانستان بعضی مناطق  کشور های متعدد در خراسان شامل بوده که امروز بحیث یک منطقه وسیع وجود ندارد و صرف یک ولایت ایران بدین نام موجود است.

به همین منوال، قبل از آنکه احمدشاه بابا، در قرن ۱۸ میلادي افغانستان را تاءسیس نماید، نام افغانستان همین حالت مغشوش را داراست. حتی برای اولین بار که در تاریخ نامه هرات اسمی از افغانستان برده شده مطلب متن کتاب افغانستان امروزی نه بلکه یک منطقه جداګانه میباشد که در منطقه خیبر پښتونخوای پاکستان امروزی شامل است. کتاب تاریخنامه هرات، که سیف هروي بیش از تقریباً ۸۰۰ سال قبل از امروز به رشته تحریر کشیده اند اولین کتابیست که بیش از ۲۰ دفعه نام افغانستان را ذکر میکند. در این کتاب آمده است، که پادشاه هرات شمس الدین کرت، که از نسل سلسله غوری ها بوده است و با قهرمانان افغانها ملک المارو شعیب افغان و سندان افغان جنګهای متعدد نموده. ملک شمس الدین با ملک المار ۵۹ روز جنګ نموده و بالاخره قلعه تیری را از ملک المار ګرفت و امر نمود که المار را دو شق کنند یعنی عذاب کش کند. شمس الدین کرت بعد از تارومار نمودن و کشتن افغانها از افغانستان به تکیناباد میرود و ملک عزیزالدین تولک و مبارزالدین محمدنهی  را با سه هزار عسکر در تکیناباد ګذاشت. هروی ص ۲۰۷

سیف هروي، چندین دفعه، در افغانستان از جنګهای میان افغانها و ملک شمس الدین کرت یاداوری مینماید. مګر تکیناباد، که پنجوایی یکی از شهر های مهم آن قید شده است، و مرحوم عبدالحی حبیبی آنرا کندهار یا علاقه کندهار می پندارد و ما در تاریخ سیف هروی میخوانیم که شمس الدین کرت از افغانستان به تکیناباد میآید پس این افغانستان درکجا موقعیت دارد؟ افغانستان سیف هروي قطعاً افغانستان امروزی نبود بلکه مسکن افغانها بوده است که مورخین به اتفاق آنرا دامنه های کوه سلیمان خوانده اند. همین علاقه است که بنام روه یاد میشود و از کابل و ننګرهار، که بعضاً ازکندهار هم ذکری بعمل امده است، عبارت بود و تا اباسین امتداد دارد. تهداب افغانستان امروزی را احمدشاه بابا مانده اند، که از مشهد و نیشابور تا کشمیر، دهلی و سند وسعت داشت. ولی افغانستان، بحیث مسکن و مأمن افغانها، بیش از ششصد سال قبل از افغانستان امروزی وجود داشت و افغانهای باشنده آن به شجاعت و دادن قربانی ها از آن دفاع مینمود.

همچنان ضیاءالدین برني، در سالهای اول قرن چهارده میلادي، در ملتان یادآوری از بغاوت شاهو افغان در مقابل سلطان دهلی محمدتغلق را می نماید و مینویسد که سلطان محمد برای آرام نمودن شورش شاهو افغان حرکت کرد و هنوز به ملتان نرسیده بود که شاهو عریضه خود را تقدیم سلطان نمود و تحریر داشته بود که از شورش دست بردار شده است. شاهو ملتان را ترک نمود و با افغانهای خود به افغانستان رفت. برني، تاریخ فیروز شاهی ص ۶۸۸

البته برني آن علاقه ایراکه او افغانستان می نامد و طبق ادعای او شاهو افغان با افغانهای خود به آن پناهنده شده است بصورت دقیق ذکر نمی کند یا ذکر کرده نمیتواند.

بیش از چهارصد سال قبل از زمان احمدشاه بابا، بشهادت مورخ ضیاءالدین برني، افغانستان موجود بود مګر حدود و ثغور آن معلوم نبود یا حد اقل برني اطلاع نداشت. مأمن افغانها معلوم بود و سیف هروی و برني هردو تقریباً عین منطقه را مسکن افغانها و افغانستان می نامند مګر در آن زمان حدود سیاسی افغانستان تعیین نشده و نامعلوم بود.

افغانستان همین کشور فعلی است که به این نام مشهور است و آنرا احمدشاه بابا تأسیس نموده است و حدود و سرحدات آن از کشمیر تا بحر هند میرسید. ولی به اثر بی کفایتی نواسه های او، جنګهای داخلي و دسیسه ها و حملات پی در پی ایران و انګلیس و سیکها آن سرزمین وسیع را از دست داد که قرنها قبل از احمدشاه بابا بنام افغانستان یاد میشدند و مسکن تاریخی افغانها بود.

                           مآخذ

: فردوسي، حکیم ابوالقاسم. شهنامه فردوسي. ۱۸۶۴ چاپ بمبیی

۲: حدودالعالم. مولف نامعلوم. چاپ کابل ۱۳۴۲

۳: اصطخري، ابواسحق ابراهیم. مسالک و ممالک. ۱۳۶۸ هجری چاپ سوم تهران.

۴: مقدسي، ابوعبدالله محمدبن احمد. احسن التقاسیم. ۱۳۶۱ چاپ اول تهران

۵- هروي، سیف بن محمدبن یعقوب الهروي. تاریخنامه هرات. چاپ افسیټ ګلشن. کلکته ۱۹۴۳

۶ـ برني، ضیاءالدین. تاریخ فیروز شاهي. (اُردو) مطبعه قیصر اکاډیمي حیدرآباد.

۷: کهزاد، احمدعلي. د افغانستان پخوانی تاریخ لومړی جلد. ۱۳۳۴ کال کابل.

۸: حبیبی، عبدالحی.  تاریخ مختصر افغانستان. ۱۳۶۸ نشرات سازمان مجاهدین مسلمان افغانستان.

۹: المنشی، محمودالحسینی. تاریخ احمدشاهی. د انش خپرندویه ټولنه. ۲۰۰۱.

۱۰: النرشخی، ابوبکر محمدبن جعفر. تاریخ بخارا. سال ۱۳۶۲، چاپ کابل.

۱۱: تاریخ سیستان. تهران ۱۳۶۶.

۱۲: بیهقی، ابوالفضل محمدبن حسین کاتب. تاریخ بیهقی، تهران چاپ ۱۳۱۹.

۱۳: باسورت، کلیفورد ادموند. تاریخ غزنویان. ترجمه حسن انوشه. تهران ۱۳۸۳.

۱۴: محمود، محمود. تاریخ روابط سیاسی ایران و انګلیس در قرن ۱۹. تهران چاپ چهارم سال ۱۳۵۳.

۱۵: راوندي، محمدبن علی بن سلیمان. راحةالصدور و آیة السرور در تاریخ آل سلجوق. تهران چاپ اول ۱۳۸۶.

16: Forster, George. A Journey from Bengal to England. India 1997.

17: Elliot S.M and Prof John Dowson. The History of India Vol 1 . 1990 .

14: Encyclopedia of Islam. 1986.

مطالب مشابه

Back to top button