سیاست و تاریخ

افغانستان در آغاز ادوار  اسلامی

گسترش اسلام بسوی بلاد شرقی

درسال ۶۴۲ میلادی سپاه مسلمانان به سرکردگی سعد بن وقاص درجنگ نهاوند که اعراب آن را “فتح‌الفتوح” مینامند، قوای عظیم امپراتوری ساسانی فارس را شکست داد. پس ازین حادثه یزدگُرد سوم به کرمان فرار کرد و درسال ۲۳ هجری از هراس کشته شدن بدست سپاه مسلمین از کرمان به سیستان پناهنده شد، ولی پس از چندی به مروشتافت و ماهوی سوری که با وی مخالفت سیاسی داشت، دست از حمایت وی کشید. همان بود،که توسط آسیابانی به هلاکت رسید و باکشته شدن یزدگُرد سوم سلسلهٔ ساسانیان کاملاً خاتمه یافت و فارس قدیم یا ایران امروزی بخشی از قلمرو خلافت اسلامی ګشت.

پس از  مرگ یزدگُرد سوم و تسخیر کامل فارس اعراب رو به سرزمین کنونی افغانستان و سپس آسیای مرکزی نهادند، ولی اینبار وارد مرزهای جدیدی گردیدند و با مردمی روبرو گشتند که سخت رزمنده بودند و ثقافت، رسوم، عنعنات، عقاید و شیوهٔ زندگانی بسیار متفاوتی از اهالی بین النهرین وپارسیان داشتند. موجودیت ادیان بودایی برهمنی وحتی طرز دید آئین اوستایی باستانی مروج از باختر تا زرنج و تفاوت کلی آن با دین زردشتی مجوسی در تیسفون وفارس این مردمان را بسیار متمایز از پارسیان، آسوریان و کلدانیان میساخت.

سپاه مسلمانان به سرحدات غربی افغانستان کنونی ازدوجهت لشکرکشیدند. سپاهی به سرکردگی احنف بن قیس پس از گشایش نیشاپور بر هرات حمله برد و لشکری هم به سرکردگی مجاشع به سیستان تاخت. بازان شهزاده مروالرود یا  مارجه یعنی (مرغاب) در برابر احنف بن قیس نبرد های سنگینی نمود  وسپس مردم هرات به قیادت کارن هروی که به تلفظ عربی قارن خوانده شده در سال ۳۲ هجری با چهل هزار نفر از اهالی هرات وبادغیس بر لشکریان عرب چنان حمله بردند، که خالد بن عبدالله را از هرات وپوشنگ برون راندند و نیشاپور را از لشکریان عرب باز ستاندند.

 هرچند قارن در شبخونی کشته شد اما مقاومت در برابر سپاه مسلمین درسراسر جغرافیای افغانستان کنونی ادامه یافت. برخلاف فتوحات پی درپی مسلمین درشبه جزیرهٔ عرب، بین النهرین، فارس وشمال افریقا، پیشروی سپاه اسلام درساحهٔ افغانستان امروز همواره با مقاومت های شدیدی مواجه میگشت و به کندی پیش میرفت. ازینرو خلیفهٔ سوم سپاه بیشتری فرستاد تا  پس از تسخیر کرمانیه و هرمزگان وارد مرزهای سیستان تاریخی درجنوبغرب افغانستان امروزی گردد، اما مقاومت مردم بُست و زرنج به اندازه ای شدید بود،که خلیفهٔ سوم مجبور شد تا (ربيع بن زيادالحارثی) را برای فتح سيستان بفرستد. گرچه عبدالله بن عامر با مصالحه با ماهوی سوری خود را تا پای دیوارهای کابل رساند، اما تلفات لشکر مسلمانان درپای دیوارهای کابل نیز بسیار فراوان بود. نبرد کابلیان با سپاه مسلمین سالها  دوام کرد، هرچند رتبیل شاه تا به گردیز عقب نشینی نمود، ولی عدهٔ زیادی از سرداران سپاه عرب نیز درکابل کشته شدند،که حضیرهٔ شهدای صالحین  در زیر دیوار بالاحصار و مزار شاه دوشمشیره درپای کوه آسمایی یادگاری از تلفات سنگین سپاه مسلمین درکابل است. پس از نبرد های خونین رتبیل شاهان دوباره بر کابل مسلط شدند. چنانچه مؤرخین ایندوره گزارش میدهند، که لشکرکشی های فرماندهان عرب در برابر مردمان این خطهٔ کوهستانی تلفات سنگین وشکستهای زیادی را درپی داشت. ازهرطرف علم مبارزات استقلال طلبی دربرابر سلطهٔ سیاسی اعراب درهرگوشهٔ افغانستان آنوقت افراشته میشد. ونبرد رتبیل شاه با اعراب در بست وزمین داور برای سالها دوام کرد. درینگاه ماهوی سوری دربخشهای غربی افغانستان اساس دولتی را گذاشت، که سرحدات آن تا به  تخارستان و مرز جنوبی بخارا میرسید، ولی اعراب بروی تاختند و او را مواجه به عقب نشینی کردند. گرچه ماهو بخشهای از قلمروش را از دست داد، اما بازماندگانش بنام سوری ها درغور وزمین داور بر اقتدار باقی ماندند.  درعهد زمامداری خلیفهٔ سوم و چهارم وسپس در دورهٔ امویان قوای بیشتری برای تسخیر این ساحهٔ پرآشوب بسوی سیستان و خراسان گسیل یافت و والیان مجربی برای خاموش ساختن شورشهای محلی مقرر شد.  یکی از والیان مقتدرعرب در زرنج، فراه، زمین داور و بُست عبدالرحمن بن سمره بود، که از زمان خلیفهٔ سوم تا دورهٔ خلافت حضرت علی (رض) ودورهٔ اقتدار معاویه حکمروایی داشت. مقاومت های شدیدی در برابر عبدالرحمن بن سمره بخاطربه اسارت کشیدن سه هزار پسر و دختر جوان، گرفتن باج و همچنان  ویران نمودن معبد سون دربُست که در آن پیکرهٔ طلایی بزرگی افراشته بود وچشمانی از یاقوت داشت رو به افزایش بود (مراجعه به رسالهٔ تحقیقی اکادمیسین سیستانی). قرار معلوم نظر به شرح مرحوم پوهاند عبدالحی حبیبی مؤرخ بزرگ افغانستان، بحوالهٔ تاریخنگاران عرب این پیکره ذوب گردید و مقادیر هنگفت طلا وجواهرات  همراه با سه هزار دختر وپسر جوان منحیث غنیایم جنگی به بصره به نزد معاویه بن ابی سفیان که درسال ۶۶۱ میلادی به خلافت رسیده بود،  انتقال شد، اما پیش از بروی کار آمدن معاویه بن أبي سفيان، درعهد خلیفهٔ چهارم با آنکه عده ای به دین اسلام رو آورده بودند، باج ستانی های پی درپی والیان و حکمرانان عرب باعث آن شد تا هیأتی به سرکردگی ماهوی سوری متشکل از بزرگان اقوام و دهگانان ( مالکان زمین) به غرض دادخواهی به کوفه به نزد حضرت علی (رض) بروند، که خلیفهٔ چهارم آنها را به حرمت پذیرفت و  بخاطر این برخورد محترمانه، مردم خراسان حضرت علی (رض) را بنام (سخی شیر خدا) یاد کردند،که این لقب بجز از افغانستان درهیچ کشور دیگر اسلامی معمول نیست.

امروز با وجود سپری شدن ۱۴۰۰ سال هنوز دامنه تپه های غرب کابل بنام دامنهٔ سخی یاد میشود و همچنان بنابر عقاید  مردم عام  افغانستان مبنی بر موقعیت داشتن مقبرهٔ  علی بن ابی طالب دربلخ، این آرمگاه  در نزد افغانها  بنام  (مزار شریف) و زیارتگاه ( سخی شیر خدا) مشهور است. چنانچه حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی میگوید: شیر خدا و رستم دستانم آرزوست، ولی با آنهم مقاومت شدید دربرابر حکام و والیان عرب هنوز در سرتاسر جغرافیای افغانستان کنونی ادامه داشت. جنبشهای استقلال طلبی از زرنج و هری تا بلخ و کابلستان همه روزه کسب شدت مینمود. بخصوص پس از واقعهٔ  کربلا  که در دهم محرم ۶۱ سال هجری قمری برابر به روز چهارشنبه ۲۱ ماه میزان سال ۵۹ هجری خورشیدی ( ۱۳ اکتبر سال۶۸۰م) اتفاق افتاد، شورش های شدیدی در بست، زمین داور و کندهار در مقابل یزید بن معاویه صورت گرفت.تا اینکه معاویه سپاه پنجاه هزار نفری را برای سرکوبی شورشیان به خراسان فرستاد. با آنکه سپاه بزرگ اعراب از راه هرات خود را تا بلخ و تخارستان رسانیدند، اما با مقاومت سرسختانهٔ سرداران ملی مانند نیزک بادغیسی و جغبویه (فرمانروای  تخارستان)مواجه گشتند. نیزک از آزادیخواهان بزرگ خراسان بود،که دربرابر قتیبه بن مسلم والی امویان بربلاد ماورا ء النهر (آنسوی رود آمو) وخراسان با رشادت رزمید. مبارزات آزادیخواهانهٔ نیزک بادغیسی در برابر قتیبه در رسالات مؤرخین عرب ازجمله طبری بازتاب گسترده ای دارد. هرچند نیزک با دسیسهٔ مذاکرات صلح به وساطت سليم ناصح یکی از پارسیان با نفوذ ناجوانمردانه بدست قتیبه افتاد و همراه با جغبویه کشته شد، اما مقاومت دربرابر سپاه اعراب در همه ولایات این سرزمین باستانی در تمام دورهٔ سلطهٔ  نَود سالهٔ خلافت امویان وجود داشت. از نگاه اداری درعهد خلافت حضرت عثمان بن عفان (رض) تقسیماتی در ممالک مفتوحه صورت گرفته بود، که تاپایان دورهٔ خلافت عباسیان تا اندازهٔ زیادی بجا ماند. به اساس این تقیسمات نواحی پاسارگاد (شیراز کنونی ودشتهای اطراف آن) تا تنگهٔ هرمز درشمال خلیج فارس بنام “الفرس” یاد میشد، که شامل بخشهای ادرای  شیراز، ارجان، استخر (پارسه پولیس) و دارابجرد یا (دارابگرد) بود. ناحیه‌ مرکزی ایران کنونی بنام عراق عجم یاد میگردید، که شامل کرمانشاه، همدان، قزوین، اصفهان، گلپایگان، ری، تفرش، کاشان و قم میگردید. این ساحه در جنوب کوههای البرز شرق کوهای زاگروس و غرب کویر قرار داشت. درجنوبشرق هرمزگان ایالت کرمانیا (کرمان) واقع بود، که پس از آن بجانب شرق ساحهٔ تاریخی سیستان و فراه که مرکزآن شهر تاریخی درنگایانا (زرنج) بود موقعیت داشت. طبرستان نیز درشمال عراق عجم قرار داشت، که با خراسان وخوارزم همسرحد بود.

نقشهٔ تقسیمات اداری منطقه در عهد خلفای راشدین

در محدودهٔ سرزمین ما  نیز از نگاه اداری  تقسیماتی در عهد خلفای راشدین بوجود آمد، که شامل واحد های اداری خراسان، سیستان، زابلستان، کابلستان و تخارستان بود. واحد اداری خراسان از هرات و بخشهای مرو و نیشابور تا نواحی شرقی بلخ را در بر میگرفت، منطقه شرقی بلخ از بدخشان تا بغلان بنام تخارستان یاد میشد، ساحهٔ جنوب سالنگ شامل پروان، کاپیسا، کابل، لوگر، لغمان بنام کابلستان یاد میگردید، واحد اداری زابلستان، شامل گردیز، وردک، زابل غزنه و بخشهای ارزگان بود و ساحه قندهار، هلمند، بست، فراه تا نیمروز مرکز آن (زرنج) شامل واحد اداری سیستان شمرده میشد، منطقهٔ گنده هارای باستان در دهانهٔ خیبر بنام ویهند یاد میگردید، درینگاه اعراب سرزمین های شمال رود آمو را بنام ماوراءالنهر یعنی بلاد آنسوی دریا میخواندند.

از نگاه وقایع تاریخی دولت اموی درزمانش از بزرگترین امپراتوری های قرون وسطی بود و دامنهٔ فتوحات آن از اندلس در جنوب هسپانیه تا به حوزهٔ سند و در شمالشرق به مرزهای چین میرسید، ولی  درحوالی سال ۷۵۰ میلادی درزمان خلافت مروان حمار دراثر رقابتهای سیاسی میان دودمان های بنی امیه و آل عباس اقتدار خلفای اموی روبه تضعیف نهاد.

آل عباس ازبازماندگان عباس ابن عبدالمطلب، کاکای حضرت محمد (ص) بودند، که برنحوهٔ حکومتداری امویان وعدول آنها ازپرنسیپ های اساسی اسلام مخالفت و اعتراضات جدی داشتند. درینگاه دین اسلام در افغانستان پیروان زیادی داشت، زیرا با آمدن حسن بصری به زرنج و ورود علما، مبلغین و فقهای عالم اسلام به افغانستان آنوقت اکثر مردم به اسلام  رو آورده بودند. بدیهیست،که این روآوری به اسلام به خاطر حقانیت فرماین الهی (برهان قرآن) بود نه از خوف والیان و حکام خلفای اموی ولی با وصف داشتن ایمان به خدای یگانه وپیروی ازفرامین الهی وارشادات نبوی، مردمان این سرزمین باستانی در راه کسب استقلال سیاسی وفرهنگی خویش دربرابر والیان خلفای اموی در رزم بودند.  یکی از رجال مهم سیاسی این عصر عبدالرحمن مشهور به ابومسلم خراسانی متولد سرپُل بود، که علم آزادیخواهی را دربرابر امویان بلند کرد. ابومسلم درحوالی سال۷۴۱م بمنظور کسب استقلال خراسان جانب آل عباس را گرفت و در کوفه با امام ابراهیم عباسی ملاقات کرد. سپس به بلخ وتخارستان آمد، به رسم آریائیان باستان آتشی بزرگی بر افروخت وخود را شاه خراسان اعلام نمود. همچنان بیرق سیاه عباسیان را بمنظور سقوط خلافت امویان برافراشت. درسال ۷۴۸م بر مرو حمله برد و نصر بن سيار والی امویان را  از مرو برون راند. درین برههٔ زمانی دولت اموی درنتیجهٔ مخالفت آل عباس از دودمان بنی هاشم با بنی امیه اولادهٔ معاویه بن ابوسفیان مواجه به کشمکش های داخلی بود و رو به تضعیف مینهاد، ابومسلم خراسانی با سپاه بزرگی از اهالی بلخ، تخار و مرو نخست به بغداد وسپس به کوفه رفت. درسال ۷۵۰ میلادی آخرین مقاومت امویان را درجنگ زاب (معركة الزاب)  درهم شکست و در مسجد کوفه خطبه خلافت را بنام عَبْدالله بن محمد ملقب به سفاح از بازماندگان ابن عباس ازطایفهٔ بنی هاشم خواند وبدین ترتیب خلافت امویان پایان یافت وخلفای عباسی رویکار آمدند، ولی أبوجعفرالمنصور برادرسفاح ازشخصیت و محبوبیت روز افزوان ابو مسلم خراسانی به هراس آمد و او را  باخدعهٔ ناجوانمردانه بکشت وخراسان را دوباره بخشی از قلمرو خلافت عباسیان اعلام کرد. هرچند ابومسلم در سن ۳۷ سالگی به قتل رسید، ولی نهضت های استقلال طلبی از جوزجان تا هری و از آنجا تا زرنج و زمین داور، کندهار و کابلستان  در برابر خلفای عباسی در محدودهٔ افغانستان  کنونی ادامه یافت. فیروز سنباد از قریهٔ اهروانه در غرب هرات با سپاه صد هزار نفری به خونخواهی ابومسلم علم مخالفت برداشت و تا طبرستان بسوی غرب پیش رفت و درمقابل خلفای عباسی رزمید. پس از او براز بنده در برابر عباسیان که پرچم سیاه داشتند رایت سپید بر افراشت ونهضت استقلال طلبی سپید جامگان را اساس گذاشت. مردم بست و قندهار در مقابل  والیان خلفای عباسی قاطعانه رزمیدند واهالی زرنج به پیشوای آزرویه مرزبان در برابر حکام عرب در سیستان و فراه قیام نمودند. جنبش های استقلال طلبی برای مدت مدیدی در خاک افغانستان فعلی در تمام دورهٔ خلافت منصورعباسی و پسرش المهدی تا  زمان خلافت هارون الرشید ادامه داشت. درسال ۷۶۱ میلادی سیس هروی ودخترش مرجیل با همراهی مردم بادغیس دست به مبارزات آزادیخواهی علیه عباسیان زدند، ولی سپاه عظیم هارون الرشید خلیفه مقتدر این سلسله  ازچندین سو بروی شان تاخت. پس از جنگ سختی لشکریان عرب  سیس و دخترش مرجیله را با عده ای از بزرگان بادغیس وهرات به اسارت گرفتند و به بغداد فرستادند. 

هارون الرشید دستور به اعدام اسرای جنگی داد، ولی مرجیله دختر زیبای سیس را با عنف بزنی گرفت که مامون الرشید از بطن وی تولد یافت. کشته شدن سیس باعث شورشهای بیشتر مردم هرات، بادغیس و مرو و پیوستن آنها به نهضت آزیادیخواهان سپید جامه گان گشت.  درجبههٔ هیلمند بازماندگان رتبیل شاه در ارغنداب و کندهار به مبارزه علیه والیان و حکام خلفای عباسی برخاستند. درینوقت شورش خوارج هم در سیستان جریان داشت، ولی بزرگترین مبارز ایندوره امیر حمزهٔ سیستانی بن عبدالله از ولایت نیمروز بود، که  از زمرهٔ عیاران و پهلونان بنام سیستان بحساب میرفت. او با به رون راندن عیسی ابن علی والی مقتدر عباسیان از سیستان و حمله برنیشاپور تزلزلی را بر پیکر خلافت بغداد انداخت. ازینرو خلیفه خود دررأس سپاه بزرگی بسوی خراسان آمد تا شورش ها را سرکوب کند. امیرحمزه نیز با سپاه سی هزار نفری بسوی نیشاپور تاخت، اما پیش ازاینکه نبردی درگیرد، هارون الرشید  بطور ناگهانی مریض شد و در طوس جان سپرد. امیر حمزه میتوانست پیروزی های زیادی را نصیب خود سازد، ولی  به رسم عیاران  تیغ از نیام برون نیاورد، زیرا نخواست در برابر لشکری که عزا داراست  برزمد.  درسال ۸۲۲ میلادی طاهر فوشنجی نخستین دولت مستقل طاهریان هرات را  اعلام کرد و پس از آن دودمانهای مستقل صفاریان سامانیها، غزنوی ها و غوری ها همه از محدودهٔ سرزمین کنونی افغانستان ظهور نمودند، که درین بررسی شکلگیری پدیده های هنری وثقافت افغانستان را درین عصر و ادوار مابعدی آن به مطالعه میگیریم. درین دوره اعتلای فرهنگی که تا آغاز سدهٔ سیزدهم میلادی یعنی حملهٔ چنگیز بربلاد اسلامی دوام کرد، حکومات مقتدر دیگری مانند سلجوقیان وخوارزم شاهان ازماوراء النهر و فلات آسیای مرکزی برخاستند، لیکن نخستین دولت اسلامی  مستقل از خلافت بغداد در خاک افغانستان کنونی پا به عرصهٔ وجود گذاشت که هرات مرکز آن بود. دامنهٔ  اقتدار دولت طاهری بسوی شرق تا به بلخ و تخارستان میرسید. درنگیانه (زرنج)، زمین داور و کندهار درجنوبغرب کوهای بابا از توابع این دولت بشمار میرفت.

درقرون سوم، چارم و پنجم هجری با ظهور سلطنت های مستقل و نیرومندی چون سامانیان،  صفاریان، غزنویان، سلجوقی ها و غوری ها این تقسیمات اداری در جغرافیای افغانستان و آسیای مرکزی تا اندازهٔ زیادی از میان برداشته شد، اما در کشور ایران کنونی که برای قرون متمادی تحت تسلط خلفای اموی و عباسی بود این تقسیمات اداری تا قرن نهم هجری دوام یافت.

در ادوار اسلامی چنانچه قبلاً گفته شد، در تمام دورهٔ خلافت امویان وسپس عباسیان تا عهد بخلافت رسیدن مامون الرشید درسال ۸۱۳ میلادی مقاومت مسلحانه آزادیخواهی برای یک ونیم قرن در سرا سر این سرزمین باستانی در برابر اعراب  وجود داشت. یعنی عین روحیهٔ آزاد منشی از عهد اسکندر مقدونی تا  دورهٔ حملات سلطه جویانهٔ خلفای اموی و عباسی درین سرزمین هنوز موجود و زنده بود تا اینکه این مقاومتها باعث ایجاد دول مستقل طاهریان، صفاریان، سامانی ها، غزنوی ها  وغوریان گردید که همه از جغرافیای کنونی افغانستان برخاسته اند.

بررسی او ضاع فرهنگی و اجتماعی افغانستان درآغاز فتوحات اسلامی

از نگاه فرهنگی ممیزات ثقافت و فرهنگ این ساحه را از نگاه روشهای هنری در ساختمان معابد و پدیده های هنری سده های هفتم وهشتم میلادی  دیده میتوانیم. از سوی دیگرجنگهای آزادیخواهانهٔ اهالی هرات، بادغیس، بلخ ، کابل، زابل ، کندهار، زمین داور و زرنج از دورهٔ خلافت حضرت عثمان (رض) تاپایان دورهٔ امویان این نکته را ثابت میگرداند، که افغانستان کنونی نه تنها بخشی از امپراتوری نام نهاد (ایران بزرگ) نبود، بلکه مردمان این سرزمین دارای هویت تاریخی و فرهنگی خویش بوده اند، زیرا هنگامیکه اکثر ساحهٔ خاک ایران امروزی درتحت تسلط  مستقیم خلفای اموی وعباسی قرار داشت و بخش عمدهٔ آن بنام عراق عجم شمرده میشد، نهضت های آزادیخواهی در سرتاسر افغانستان آنوقت در برابر سلطهٔ سیاسی وفرهنگی اعراب روبه افزایش بود و با ذکر این مطلب شما را به مطالعه اوضاع فرهنگی میهن ما در ارتباط با تحولات ثقافتی منطقه در ادوار اسلامی از سدهٔ هفتم تا عصر حاضر دعوت مینمایم. امید است برایتان خالی از دلچسپی نباشد.

در آغاز ادوار اسلامی باشندگان باستانی و دودمانهای که در محدودهٔ سرزمین کنونی افغانستان و بعضاً درماورای آن میزیسته اند عبارت بودند از چغانیان باختر و حوزهٔ آمو، آل بانیجور تخارستان، امرای اندراب، لویکان غزنه اسلاف لودی ها، فریغونیان جوزجان، شیران بامیکان یا سلسلهٔ شنصابانیه که اعراب این دودمان باستانی را ملک الجبال خطاب میکردند، کابل شاهان، تگین شاهان اخلاف تگین خنگله شاه یفتلی (اجداد سلسلهٔ مقتدر غزنویان)، سیمجوریان حکمرانان هرات وسیستان که دامنهٔ اقتدارشان تا قهستان میرسید، شاران غرستان با  اولادهٔ پتهن، غرغشت بتنی و سره بن که در دامنه های کوهای سلیمان مسکن گزین بودند هزره گان اجداد هزاره های امروزی چنانچه از نقاشی های بامیان مشهود است بقایای کیدارها و شهزادگان یفتلی در افغانستان مرکزی اقتدار محلی داشتند.

این مردمان فرهنگ، سنن، هنر و ادبیات باستانی خود را در مدنیت نخستین ادوار اسلامی به ارمغان آوردند، که اساس تمدن معاصر افغانستان بر شالودهٔ آن استوار میباشد.

طوریکه از اسناد تاریخی بر میآید این دودمانها باهم  پیوند تاریخی داشتند و هرگاه مردمان صاحب اقتدار محلی از فرمانروایی که شایسته رهبری میبود حمایت مینمودند، باعث به اقتدار رسیدن آن شخص وبازماندگانش میگردید و روی همین اصل حکومات مستقل و مقتدری مانند سلسلهٔ طاهریان از پوشنج هرات ، آل صفار برخاسته از زرنج ، آل سامان از روستای سامان بلخ، سلسله مقتدر غزنویان از دودمان تگین شاهی و سلاطین غور همه از محدودهٔ سرزمین فعلی افغانستان ظهور کردند و شالودهٔ دولت های مستقل و بزرگی را درین بخش قارهٔ آسیا بنا نهادند. 

از نگاه جغرافیای تاریخی  آنچه درآمیزیش اقوام این سرزمین نقش عمده ئی داشت همانا موجودیت راه های تجارتی کهنی بود،که از میان دره های پرپیچ وخم کوهستانها میگذشت وشهرها و قصبات دور و نزدیک را بهم وصل میداد. بطور مثال راه قدیمی، که از بلخ و ماورای آن بسوی جنوبشرق امتداد میافت، از ایبک واقع در ولایت سمنگان میگذشت وپس از عبور از قره کوتل و آق رباط بسوی بامیان ره میکشود. ازآنجا پس از سعود بر قلهٔ شامخ شبر از طریق پروان به کابل میرسید و بالاخره این راه بازرگانی از طریق ننگرهار و پشاور به وادی سند و سپس به سرزمین افسانوی هند منتهی میشد. از بامیان راه های دیگری بسوی غزنه و کندهار امتداد مییافت و راه کوهستانی باریکی از طریق یکولنگ به غورمیرفت، تا به توابع هرات امتداد میافت واز هرات بسوی مرو و نیشاپور ره میگشود. در دورهٔ سلاطین غزنوی و غوری شهر غلغله واقع دربامیان مرکز تجارتی مهم و شهر پرنفوسی بود، که درهنگام حملات چنگیز در قرن سیزدهم میلادی به خاک یکسان گشت.

 بهرحال این راه های تجارتی که درامتداد دره ها و وادی های کهساران بهم پیوست پامیر، هندوکش، سلسله جبال مرکزی کوه بابا تا فیروز کوه در شمال تیربند ترکستان و در جنوب کوه سلیمان با آبهای فراوانی که ازقله ها وگردنه های برف پوش این جبال مرتفع سرازیر میشد درحقیقت ستون فقرات اقتصادی خراسان قرون وسطی و افغانستان امروزی را در طول زمانه ها تشکیل میداد وهنوز هم این نقش مهم را داراست. با توجه به مطالعات انسان شناسی وسوسیولوجی تاریخی شرایط خاص طبیعی وجغرافیایی افغانستان درطی قرون متمادی این بافت اجتماعی تاریخی را بوجود آورده است. به گفتهٔ اکثر محققان از جمله لویس دوپری دریاها وآب های روان دوطرف دره ها، وجلگه های هندوکش شمالی وجنوبی و در امتداد  آن در دامنه های کوه بابا، یعنی ساحه زراعتی هیلمند و ارغنداب در جنوبغرب وحوزه زراعتی مرغاب وهریوا در شمالغرب ظهور فرهنگهای زراعتی مشابهی را از دورهٔ نیولتیک تا ادواراسلامی در دو سوی این کهساران مرتفع  نشان میدهد. به اساس مطالعات انسانشناسی این دوحوزهٔ فرهنگی زراعتی با ساحهٔ زراعتی اطراف دریای کابل ومعاونینش دردامنه های شرقی جنوب هندوکش از دره  پنجشیر و وادی پروان تا لوگر، لغمان، کنر، نورستان و ننگرهاردر دورهٔ نیولیتیک مرتبط بوده است. (مراجعه به یافته های باستانشناسی ژن ماری کسال در حوزهٔ زراعتی هیلمند،  تحقیقات ویکتور سیریانادی درحوزهٔ فرهنگی بلخ تا مرغاب و همچنان تحقیقات علمی تیم باستانشناسی فرانسوی در افغانستان DAFA  در ساحهٔ زراعتی (کابل ءگنده هارا) که این تسلسل طبیعی پیوند های دیرینه فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی را درطی زمانه ها پدید آورده است . ازینرو همبستگی اقوام درافغانستان صرف یک اصطلاح سیاسی نبوده، بلکه محصول ساختمان طبیعی جغرافیای وساختار جوامع پیوست بهم پارینه آن درطی زمانه ها میباشد ؛ واز همینجاست که نامهای کهن این کهساران و رودهای متصل به آن در باستانی ترین اسناد کتبی یعنی  ریگویدا و اوستا  ذکر یا فته است. مانند وخشیس، اخشیس آکسوس یا آمو، ایتومنت وهره اسکتی، اراکوزی (هیلمند وارغنداب) هَرَئیووا، (هریررود)، کوبها (دریای کابل) ورکه (دریای کنر) کرومو (کرم) و بسی دریاها ی خروشان دیگر  آریانای کهن بحوالهٔ اوستا بنام (سرزمین رودهای مقدس) نیز یاد میشد. اگر به گذشته های تاریخی نگاهی بیاندازیم ساحهٔ تمدنی گسترده از هرات تا زرنج و کندهار که در اعصار پیش از اسلام بنامهای (آریا) (آریاسپه) (آره کوزیا)  یاد میشدند درحقیقت به مثابهٔ دروازه های   غربی سرزمین باستانی آریانا بودند، که ارزشهای پارینه را در سینه داشتند.

(آریانا ویجه باستان) یا سرزمین رودهای نیک

The Home of the Rising sun from picks Hhara Berzaiti to

.summits Paropamisus Mountain Range

آریانا ویجه: بلند جائیکه سرچشمهٔ “آبهای مقدس” در اوستا و خواستگاه “ورونا” در ریگویداست.

مکثی بر واژه های آریانا ، ایران و خراسان:

این موضوع از سببی عنوان میگردد، که اکثر نویسندگان معاصر ایران با دید یکجانبهٔ  نسیونالیستی و استفادهٔ ابزاری از کلمهٔ ایران( بر تمام فرآورده های، فکری، هنری وادبی یک خطهٔ بزرگ شامل کشور های آسیای مرکزی،  حوزهٔ سند و بخصوص کشور ما مهر تصاحب میزنند و از بس این ادعای غیر واقعبینانه به گوش شان تکرار گردیده  متأسفانه حتا دانشمند ترین آنها  به این باورند که از مصر تا سرحدات چین و ازآنجا تا وادی سند بخشی از امپراتوری “ایران بزرگ” بوده است. لیکن آنانی که با الفبای تاریخ آشنایی دارند، میدانند،که کشورهای جهان در قرون وسطی به شکل امروزی نبوده و درنیتجهٔ فتحوحات و شکستهای دودمانهای برسر اقتدار مرز ها ونامهای آن درحال تغییر و تبدل میبود. ازینرو درقرون چهارم و پنجم هجری اصطلاح “ایران” به سرزمین و یا خطهٔ باستانی اطلاق میافت که پس ازطی سده های دراز دیگر وجود فزیکی نداشت و از همین جهت  درتمام نقشه های ادوار اسلامی کشوری بنام “ایران بزرگ” ویا ممالکی بنامهای “ایران غربی” و “ایران شرقی” نه در نقشه های  علمای ادوار اسلامی چون ادریسی، اصطخری، البیرونی و نه در نقشه های جغرافیه نگاران رومی دیده میشود. این نقشه ها اسناد دست اول تاریخی هستند و از نقشه های تازه ایجاد شدهٔ غیر مستند و مبالغه  آمیز “ایران بزرگ” که در زمان رژیم پهلوی ساخته و پرداختهٔ دانشمندان معاصر ایران میباشد تفاوت کلی دارد. طوریکه از نقشهٔ ابواسحاق ابراهیم بن محمد فارسی اصطخری مشهور به کرخی  (سال مرگ ۳۶۴ ه. ق مطابق ۹۵۰ میلادی) پیداست نامهای خوارزم، خراسان، کرمان،  فارس، خوزستان، بلادالهند در نقشهٔ وی ذکریافته ولی از نام ایران درآن خبری نیست. همچنین در نقشهٔ ابوریحان محمد بن احمد بیرونی که درسدهٔ پنجم هجری میزیست و همعصر فردوسی و بیهقی بود، نامهای خطه های عراق، خراسان، شام، مکران، سرزمینهای هندوان ترکان، چین و بسی بلاد دیگر هویداست لیکن نامی از کشوری بنام ایران برده نشده و درهیچ سندی ذکر نیافته که البیرونی، فردوسی، حکیم ابوعلی سینای بلخی و یا حضرت مولانا خود را “ایرانی” خوانده باشند، بلکه حضرت مولانا با وضحات چنین گفته:

بلخی ام من بلخی ام من بلخی ام – شور دارد عالمی از تلخی ام

در اوج اقتدار محمد رضا شاه پهلوی مفکورهٔ ایران بزرگ با بودیجهٔ هنگفتی بخورد ملت ایران و کشورهای منطقه داده شد، و بودیجهٔ اختصاصی دیگری دراختیار تعدادی از خاورشناسان و نویسندگان غربی قرار گرفت تا مفکورهٔ ایران بزرگ را دربنیاد های اکدیمیک کشورهای غربی به اساس اسطورهای حماسی شاهنامهٔ فردوسی رنگ تاریخی ببخشند. البته اصطلاحاتی بنام “ایران” و “توران” دراسطوره های حماسی  شاهنامهٔ فردوسی آمده که نمیتوان تاریخ یک خطهٔ بزرگ را بالای آن بنا کرد. هرچند  شاهنامهٔ فردوسی را بخاطر جنبهٔ افسانوی آن نمیتوان منحیث یک متن کاملاً تاریخی حساب کرد، اما برای مطالعهٔ ژرفتر اصطلاح “ایران” باید دید وجستجو کرد، که مراد از خطهٔ ایران در نزد فردوسی و نویسندگان همعصر او کدام سرزمین بوده است؟  آیا کشور ایران امروزی بعد از سال ۱۹۳۵ یا جای دیگری؟ 

در این شکی نیست، که اصطلاح ایران همانا  تلفظ ریشه یافته ازاصطلاحات باستانی “آریاورته” در ریگویدا، “آریانا ویجه”در اوستا و “آریانا” در اسناد مؤثق تاریخی یونانی میباشد. بخصوص پس از دورهٔ فتوحات اسکندر مقدونی در قرن چهارم پیش از میلاد  اصطلاح “آریانا” که بیشتر به جغرافیایی فعلی افغانستان اطلاق می یافت در معتبر ترین اسناد تاریخی یونانی و رومن ذکر یافته درحالیکه در تمام این متون کهن  ساحهٔ بیشتر ایران امروزی بنام پرسیس Persis  یعنی فارس یاد گردیده که همانا (Persia) پرسیا(بزبان انگلیسی )پرس (Pers  به زبان فرانسوی و“الفرس” به زبان عربی تلفظ میگردد.

از سوی دیگر در حالیکه اصطلاح “آریانا ویجه” Airyanem Vaejah بحوالهٔ اوستا و “ایرانویز” به تلفظ پهلوی تمام سرزمین های شمال و جنوب هندوکش را دربر میگرفت، اما درسدهٔ دوم پیش از میلاد به نقشه های بر میخوریم، که کلمهٔ “آریانا” بیشتر به ساحهٔ گسترده از کابل، پروان، لوگر و ننگرهار تا زابل، بست، فراه، نیمروز، غور و هرات اطلاق یافته است. گرچه در هنگام پایه گزاری دولت مستقل یونان باختری بدست ایوتو دومیس Euthydemus وسپس دیوتودس اول Diodotos I در سال ۲۳۰ ق.م آریانا یا امپراتوری یونان باختری Greco-Bactrian Kingdom وسعت بیشتری داشت و از حوزهٔ سند تاماورای آمو را احتوا میکرد، اما در نتیجهٔ تضعیف  دولت مقتدریونان باختری در نیمهٔ سدهٔ دوم بعد از کشته شدن اکرادیتیس Eucratides  شاه یونان باختری بدست هولیکلیس Heliocles  در حوالی سال ۱۴۵ ق.م  و تأسیس دولت “هلنستیک کابل” و سپس با سقوط شهر اکراتیه (آی خانم) آخرین پایگاه شاهان باختری در سال ۸۰ ق.م توسط اقوام یوشی (اجداد کوشانی ها)، ساکه های شمال، سیتی ها و قبایلی که از ماوراء آمو می آمدند، نفوذ شاهان یونان باختری در ناحیه بدخشان، تخار، بلخ ، جوزجان و فاریاب کمتر گردید و بسیار امکان زیاد دارد، که مراد از ساحه “توران” در شاهنامهٔ فردوسی همانا ساحه باختر و ماورای آن درشمال رود آمو بوده است. اما بطور یقین سرزمین تاریخی “آریانا” یا  “ایران” عهد اسلامی حوزهٔ تمدنی گسترده از کابلستان تا هرات بوده است  و از همین جهت اکثر وقایع اصلی شاهنامه در همین ساحه اتفاق افتاده و قهرمانان بخش های نخستین شاهنامه از همینجا برخاسته اند.

اگر به نقشهٔ دست راست نظر بیافگنیم متوجه میگردیم، که خاک ایران کنونی نیز به ناحیهٔ  پارتیا (پرتوه) کرمانیا (کرمان) پرسیس ( پارسه یا فارس) تقسیم میشد و مناطق شمالغرب ایران امروزی تحت تسلط ارمنها و جزء امپراتوری روم بود، ودر

جنوب آریانا گدورسیا یا بلوچستان امروزی قرار داشت.

از نگاه جغرافیای فزیکی نیز فلات فارس (خاستگاه هخامنشیان و ساسانی ها) شامل فلات آریانا یا به قولی فلات ایران نمیگردد. پارسه یا فارس درغرب کوه های زاگروس جزء فلات هموار عربستان به شمار میرود و دشت  نمکسار کویر،  دشت  لوط و همچنان اراضی بایر شمال  کرمان  در مرز شرقی ایران امروزی حد فاصل طبیعی میان فلات آبخیز آریانا و فارس میباشد.

همچنان از نگاه فرهنگی حوزهٔ تمدنی عیلام باستان  بخشی از مدنیت بین النهرین  در ساحل خلیج فارس بشمار میرفت که فرهنگ هخامنشیان بر اساس آن تمدن پارینه بنا یافته بود. ازینرو پیکره های سنگی تخت جمشید، مربوط به دورهٔ هخامنشی ها شباهت تام به آثار مدنیت بین النهرین دارند. این تداوم  و نفوذ فرهنگی، بابلی ها ، سومری ها وا کادها بر فرهنگ فارس تا دورهٔ ساسانی و سقوط آن دولت با ورود سپاه اسلام دوام داشت. بعد از سقوط دولت یزدگرد سوم آخرین شاه ساسانی در سال ۶۴۲ میلادی با پیشروی سپاه مسلمین بسوی بلاد شرقی، بخصوص درعهد اقتدار خلفای اموی وعباسی اصطلاح “عرب” و“عجم ” بمعنی “گنگ” یعنی کسیکه عربی صحبت نمیکند رویکار آمد که بخشهای عمدهٔ ایران تا قرن نهم هجری بنام “عراق عجم” یاد میشد.

 بعد از سال ۱۹۳۵م هنگامیکه رضا شاه پهلوی اسم کشورش را از فارس به ایران تبدیل نمود، نویسندگان ناسیونالیست ایرانی چون سعید نفیسی، محمدعلی فروغی و سیدحسن تقی‌زاده  اصطلاح “عجم” را بمعنی “ایرانی” بکار بردند و ترجمه نمودند و بخورد خاورشناسان غربی دادند، که کاملاً تعبیر نادرست است.  چون تمام مردمانی که در ساحهٔ گسترده از دجله تا سند و کاشغر میزیستند، همه «ایرانی الاصل» نبودند. حتی در ایران نیز اقوام زیادی مانند ترکها، آسوری ها، کلیمی ها، ازبکها، ایلخانی ها و اعراب ساکن اهواز درخوزستان از قرنها زندگی دارند،که همه به اصطلاح معمول درآنکشور“ایرانی الاصل” نیستند و زبان فارسی نیز یگانه زبان موجود درآنجا نمیباشد چون بنا بر پالیسی شناختن زبان فارسی منحیث یگانه زبان رسمی ایران زبانهای دیگرمانند ترکی، لری، عربی ، مُکری، سنگسری، کردی، ساسی، بلوچی و امثال آن از رشد و شناخت بازمانده اند.

درینمورد باید نگاه کوتاهی به  دو اصطلاح “اختراع شدهٔ” “آسیای مرکزی فارسی شده”  “Persinate Central Asia” و “جوامع فارسی شده” “Persianate Societies” نمود، که  توسط جمعی از محققان ایرانی و مارشال هادگسن  Marshall Goodwin Simms Hodgson آمر شعبهٔ شرق شناسی ومطالعات اسلامی یونیورستی شیکاگو دردههٔ شصت وهفتاد با پشتیبانی مالی دولت ایران رویکار آمد تا تمام دست آوردهای ادبی وهنری عصر غزنویان، سلجوقی ها، تمیوریان، امپراتوری مغلی هند، بخشهای شرقی ترکیه  یعنی روم سلجوق، تمدن خوارزمشاهان در اورگنج  واقع در ترکمنستان امروزی و مدنیت غنامند ترکیه درعهد سلاطین مقتدرعثمانی را به اساس فتوحات شاهان هخامنشی وساسانی بخشی از قلمرو“ایران بزرگ” و پارهٔ از فرهنگ ایران باستان قلمداد کنند، در حالیکه مردمان ماوراءالنهر، خراسان و سیستان شاهان پارس را جز متجاوزین بیگانه چیز بیشتری نمیپنداشتند و همواره در برابر آنها میرزمیدند. چنانچه مقاومت ملکه تهموریس فرمانروای ماسکاتها علیه کوروش هخامنشی که منجر به قتل او بدست ملکهٔ ماسکاتها شد و مبارزات شاهان یفتلی در برابر تجاوزات بهرام گور و کشته شدن فیروز اول ساسانی توسط اخشنوار فرمانروای یفتلی درسال ۴۵۷ میلادی  شاهد این مدعاست.

در آغاز ادوار اسلامی طوریکه قبلاً ذکریافت واحد های اداری  خراسان و سیستان به اساس تقسیمبندی خلیفهٔ سوم پدید آمده بود، اما درسده های مابعدی بخصوص پس ازظهور ابومسلم خراسانی(۷۱۸-۷۵۵ میلادی) و سپس در دورهٔ زمامداری سامانیان برخاسته از بلخ و عصر فرمانروایی غزنویان از نگاه فرهنگی بنام خراسان یاد گردید.

درهنگام زمامداری خلفای اموی وعباسی از قرن اول تا سوم هجری ساحهٔ خراسان Xwarāsān شامل مرو، نیشاپور، هرات، مارگو، مارجه (مرغاب)، نیسایا (فاریاب تا نواحی تاشکند) وگستردهٔ فرهنگی باختر، یا بلخ باستان میگشت. درشمال شرق بلخ منطقهٔ تخارستان قرار داشت، که از نگاه اداری بدخشان نیز شامل آن بود. اعراب سرزمین های شمال رود آمو را بنام ماوراءالنهر یاد میکردند، که خوارزم به سمت غرب آن قرار داشت. البته این تقسیمات بیشتر به دلایل اداری به میان آمده بود، اما از نگاه فرهنگی  خراسان ساحهٔ بزرگتری را، بخصوس پس از دورهٔ سامانی ها و عهد غزنویان احتوا میکرد. یعنی بخشهای از ماوراءالنهر و ساحهٔ گسترده از دامنه های پامیر تا هرات ، مرو و نیشاپوررا دربر میگرفت؛ و در جنوب کهساران هندوکش از کابلستان تا زابل ، غزنه، کندهار، زمین داور و زرنج یا سیستان تاریخی شامل آن میگشت.

این ساحهٔ وسیع  که درحقیقت همان گستردهٔ تمدنی آریانای پیش از اسلام بود و افغانستان در قلب آن  واقع است، در سدهٔ هژدهم و آغاز قرن نزدهم ساحهٔ اصلی امپراتوری درانی را تشکیل میداد.

خطه تاریخی که زمانی بنام خراسان یاد میشد، اکنون میان کشور های افغانستان، آسیای مرکزی، ایران و قسماً پاکستان تقسیم گردیده اما ساحهٔ بیشترین آن هنوز در داخل جغرافیای امروزی افغانستان قرار دارد.

درسال ۱۳۱۶ خورشیدی در زمان اقتدار رژیم پهلوی دولت ایران تصمیم گرفت تا ولایت شمال شرقی یعنی پارتیا یا پرتوهٔ باستان را که توسط اقوام پارتی یا پارتهای برخاسته از باختر ( ارشک و خلفش تیرداد باختری) اداره میشد، بنام «آستان خراسان» یاد کند، و با این نامگزاری ، به زعم خودشان خراسان شرقی، گسترده از هرات و مرو تابلخ و خوجند و سمرقند را بخشی از سرزمین های از دست رفته « شاهنشاهی ساسانی» اعلام نمایند. این تصمیم ذیرکانه دولت ایران که به منظور تاریخ سازی و مهر تصاحب زردن بر داشته های فرهنگی و نوابغ ادبی و علمی این ساحه، مانند حکیم ابو علی سینای بلخی، رابعهٔ بلخی ، حضرت مولانا جلال الدین بلخی ، رودکی سمرقندی و بسی بزرگان دیگر گرفته شده بود، مورد انتقاد عالمانهٔ مورخ شهیر افغانستان جناب میرغلام محمد غبار قرار گرفت. رسالهٔ اعتراضیه  مستند جناب غبار در رابطه به نامگزاری خراسان غوغای را در ایران برپا کرد، و دولت ایران علیه این رساله  به وزارت خارجهٔ افغانستان شکایت رسمی نمود. اما دولت محافظه کار وقت افغانستان اقدام جدی و مؤثری نکرد.

به هرحال، خراسان بقول شاد روان پوهاند حبیبی تاریخنگار بزرگ افغانستان، از نگاه داشتن معادن طبیعی، رودهای پرآب  و راه های  تجارتی میان هند ، ماوراءالنهر وچین از یکسو،  وطبرستان و فارس از سوی دیگر سرزمین مرفه و غنامندی بحساب میرفت. از نگاه فرهنگی خاستگاه و پرورشگاه سبک ادبی خراسانی درقرون سوم، چهارم وپنجم هجری بود . این ساحهٔ  تاریخی در اوایل ادوار اسلامی نیز چنانچه از ویرانه های قصور و دژهای عظیم آن پیداست، منطقهٔ متمدن و آبادانی بوده  و با آمدن حسن بصری به سیستان نخستین مسجد اسلامی بنام مسجد جامع آدینه درشهر زرنج اعمار گردید. ازینرو بسیار محتمل است که الفبای عربی نخست درین ساحه مروج گردیده باشد.

از آنجایکه درمطالعات تاریخ هنرتحولات فرهنگی اجتماعات انسانی ازنگاه  سبک ، زیبایی  و بازتاب عقاید وافکار انسانها درپدیده های هنری مطرح است نه نسل ونژاد آدمی، این موضوع به دلیلی عنوان گردید تا فراورده های زاده ازاستعداد و قدرت خلاقهٔ جوامع بشری ازاصطلاحات عمومیت گرایانه ونادرستی مانند «جهان ایرانی» ، «جهان عرب» وامثال آن که زادهٔ افکار نژاد گرایانهٔ اروپای آغاز قرن بیستم است، مبرا بوده ومورد استفادهٔ ابزاری قرارنگیرد.

نقشهٔ جغرافیای تاریخی ساحهٔ گسترده از مرزهای غربی چین تا فلات عربستان

نگاهی به برخی از منابع این بحث:

اطلس تاریخ اسلام، صادق آیینه وند، انتشارات مدرسه (۱۳۷۸).

صالح احمد علی (۱۴۲۳)، الفتوحات الإسلامیة، بیروت: شرکه المطبوعات للتوزیع و النشر

کتاب شناسی وحدت اسلامی-تألیف: سلمان حبیبی

ناشر: مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی ـ معاونت فرهنگی چاپ: اول ۱۳۹۰

شهیدی، سید جعفر (۱۳۷۹). تاریخ تحلیلی اسلام. مرکز نشر دانشگاه تهران.

ساواری، م (۱۳۴۹). ستاره‌ای که در مکه درخشید. ترجمهٔ عنایت‌الله شکیباپور. تهران: مؤسسه مطبوعاتی فرخی.

محمودپور، محمد (۱۳۸۳). «خدیجه». دانشنامه جهان اسلام. تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی.

مرتضی عاملی، جعفر (۱۴۲۶). الصحیح من سیرة النبی الاعظم. قم: موسسه علمی فرهنگی دارالحدیث.

Refrencess

Robinson. The New Cambridge History of Islam

Sonbol, Amira. “Rise of Islam: 6th to 9th century”. Encyclopedia of Women and Islamic Cultures

Taher, Mohamed (1997). Encyclopaedic survey of Islamic culture, Anmol Publications

مطالب مشابه

Back to top button