آیا مناقشه بالای نام، حلال مشکلات امروزی افغانستان است؟
در شرایط حاد کنونی ، که میهن ما، دستخوش بازی های وخیم جهانی و همسایگان آزمند ما، بخصوص پاکستان و ایران میباشد، باز نمودن بحث جنجال بر انگیز، مبنی بر این، که “نام اینکشور در اصل خراسان بوده و گویا نام افغانستان بر ملت ما توسط انگلیس ها در قرن نزدهم تحمیل گردیده،” نه تنها یک ادعای عاری از مستندات تاریخیست، بل، که این ادعای زادهٔ طرز دید سیاسی عده ای محدود هیچ دردی ازهزاران درد ملت رنج کشیده و بی سرنوشت افغانستان را مداوا نمیکند.
البته اگر نگاهی به تاریخ پر از نشیب و فراز کشور باستانی افغانستان بیاندازیم به اصطلاحات آریانا، باختر، خراسان و افغانستان بر میخوریم، که به نحوی درطی زمانه ها به جغرافیای کنونی کشور ما ارتباط میگیرد. درحالیکه تمام این نامها بخش مهمی از تاریخ میهن مارا بیان میدارد، برای روشن شدن موضوع باید گفت، که مداخلات مستقیم برتانیه درامور کشور ما با امضای قرار داد سمله میان لارد اوکلند (Auckland)گورنرجنرال بریتانیه درهند، شاه شجاع و رنجیت سنگ در اول اکتوبر سال ۱۸۳۸م آغاز شد. با مراجعه به وقایع تاریخی ایندوره هیچ سندی را نمییابیم تا دست داشتن انگلیسها را در تبدیلی نام کشورما از خراسان به افغانستان ثابت نماید. لیکن برخلاف، نام افغانستان در متون قدیمی ای آمده، که هنوز پای انگلیسها در نیم قارهٔ هند نرسیده بود. بطور مثال مؤرخ معاصر افغان آقای محمد صدیق فرهنگ در کتاب “افغانستان در پنج قرن اخیر” (صفحهٔ ۲۵) در مورد (نام) افغانستان چنین مینویسد: “اما کلمۀ افغانستان در تاریخ نامۀ هرات تألیف سیف هروی، که در اوایل سده چهاردهم میلادی تألیف شده، آمده است: “اولجایتو خطۀ هرات را تا اقصای افغانستان و رود آمو به
سلطان غیاث الدین کرت تفویض کرد.” از استنباط جناب فرهنگ چنین برمیآید، که اقصای آمو تا سرزمین معروف به تکین آباد خیسار و اسفزار و هرات ، که خاستگاه اقتدار سلاطین آل کرت بحساب میرفت جزو افغانستان بوده است.
سلطان محمد خدابندۀ اولجایتو هشتمین فرمانروای سلسله ایلخانان بود، که از ۷۰۳ تا ۷۱۶ ه.ق بر ایران امروزی حکمرانی کرد. بدیهیست ، که اسم کشوری بنام افغانستان حد اقل چهارقرن پیش از ورود انگلیس ها به نیم قارهٔ هند در متون تاریخی ذکر یافته است.
درین رابطه، اگر نگاهی به گذشته های دور بیاندازیم متوجه میشویم، که درعهد گشتاسپ یا (کی ویشتاسپ) با پیشوند“کی” به معنی فرزانه و صاحب دانش، زراتشترا سپیتما ظهورکرد و کتاب اوستا را نوشت. همان بود، که گشتاسپ با روی آوردن به آیین اوستایی در تقویت و گسترش آن کوشید. شاهان این سلسله مانند لهر آسپ، بیور آسپ ، زرآسپ، ویشت آسپ و امثال آن چون کلمهٔ اسپ را پسوند نام خویش میساختند بنام دودمان اسپه یا اسپه گان یاد میشدند.
کلمۀ سانسکریت ashva، در زبان اوستایی aspa است، که در زبانهای معاصر پشتو و پارسی دری ریشه یافته از همان واژهٔ باستانی میباشد. آسه assa در زبان Prakrit به معنی “اسپ” و
Ashvaka بمعنی “اسب سوار” مشتق است.
در ادوار قبل از میلاد باشندگان هند “سوارکاران” و “پرورش دهندگان” اسب های ممتاز را اسوکان (اسپه گان)خطاب میکردند و دامنه های کهسار هندوکش را “سرزمین اسپان اصیل” “Ashvakayana و Ashvayana” میخواندند، زیرا این مردمان به معنای واقعی کلمه “”اسب سواران” ممتاز و در پرورش اسپان رزمنده خبره بودند و نیرومندترین اسپان رزمنده از سرزمین شان میآمد. درMahabharata نیز اصطلاح Ashvakana ذکر یافته و نویسندگان کلاسیک گریکو رومن مانند آریان Arrian معادل آنرا به تلفظ اسپه سیو (Aspasioi) اسپه به معنی سوارکار نگاشته اند. ازینرو از نگاه اکثر زبان شناسان واژه های “اسوکان”، “اوه گان” و “افغان” به (تلفظ امروزی) ریشه مشترک دارند. بحوالهٔ متون حماسی مهابهاراته Mahabharata طایفهٔ از اسپگان بنام کامپوچاها ذکر یافته،که ماهر ترین سوارکاران بوده اند. در متون باستانی پالی سرزمین آنها پرورشگاه اصیل ترین اسپان ذکر یافته است. قبایل کامبوجاس به زبان اوستایی (باختری کهن) صحبت میکرده و پیرو آیین زردشتی بوده اند. برخی از باستان شناسان این سرزمین باستانی را جلگه های شمال هندوکش ( نواحی قطغن و بدخشان امروزی) میدانند. و معتقدند، که زردشت از آنجا ظهور کرده است.
بنا بر مطالعات ویتزل( Witzil) به استناد ضمیمه ای درکتاب اتراویدا (Atharvaveda Kambojas) در میان اقوام آریایی باختر باستان افغانستان طایفهٔ باستانی بنام کامبوجاس(Parisista) نیز بوده، که در دور ٔه پیش از ظهور زردشت زندگی داشته و به زبان قدیمی تری از زبان باختری عصر اوستایی سخن میگفته اند. چنانچه از شواهد تاریخی بر می آید در نتیجهٔ کوچ بزرگ آره گان باستان در حوالی ۱۸ قرن قبل ازمیلاد مسیح قبایل وعشایر زیادانسانی ازبلهیکابسوی جنوب هجرت کردند.بخشی ازین مردمان در دامنه های شرقی هندوکش جنوبی مسکن گزین گردیده و عده ای بسوی ودای سند و پنجاب پیش رفتند. در میان این مردمان نام قبایل پکتاس، تورک ها (تورانیان) و کمبوجاس ذکریافته، که اکثراً (اسوکان) یا سوارکاران مجرب وماهری بوده اند. درمتون اوستایی واژه های ( آوگان) و (آبگان) به اساس تحقیق مک کرندل (McCrindle) بمعنی رزمجو و کوبنده میباشد. نظر به مطالعات داکتر رامیلا تهپر(Dr Romilla Thapar) استاد تاریخ باستان در پوهتون دهلی جدید، کافرهای نورستان به خصوص کافرهای سیاه پوش متعلق به قبایل (کاموز و کاموجه) بازماندگان کامبوجاهای باستان بودند، که درسد ٔه نزدهم مسلمان گردیدند.
همچنان در اسناد باختری (شامل ۱۵۰ نامه از عصر کوشانی ها ویفتلی ها تا کابل شاهان به زبان باختری قدیم با (رسم الخط یونانی)، که از شمال افغانستان کشف گردیده و توسط پروفیسور نیکولاس سیمزویلیم، استادکرسی زبانشناسی پوهنتون کمبریج ترجمه گردیده است وکلمۀ (αβγανανο) یعنی افغان آمده است. این نامه از طرف قاضی ای بنام یغبو از مردمان یفتلی، که رئیس افغانهای تخار بوده به عنوان فرمانروایی بنام اورمزد نگاشته شده، لطفاً به ترجمهٔ متن این نامه از اسناد باختری، قرن چهارم میلادی ، که درین رابطه سند دست اول تاریخی شمرده میشود توجه نمایید:
به اورموزد بونوکان، … سلام و احترام از طرف Yabghu قاضی هفتال (یفتلی)، رئیس افغانهای تخارستان و غرچستان به همین ارتباط در مورد شاهی بنام افغانش از مردمان یفتلی باباجان غفوروف (Bobojon Ghafurov) مؤرخ معروف تاجکستان شرحی دارد،که چنین خلاصه میگردد. در سال ۵۶۱ م در اثر فشار نظامی ترکان و ساسانیان بر پایگاه های یفتلیان درآسیای مرکزی یفتلیانی، که در حوالی بخارا مستقر بودند به باختر آمدند و در آنجا فرمانروایی را بنام افغانش به پادشاهی برگزیدند و برای مدتهای مدیدی خودمختاری خود را در باختر و تخار حفظ نمودند. پس نام افغان خاص متعلق به اقوام پشتون نبوده، بلکه کلمهٔ باستانی ای میباشد، که قرنها پیش از رویکار آمدن سلسلهٔ هوتکی ها و بدالیان درین سرزمین مروج بوده است. لیکن با آنهم اکثر نویسندگان معاصر ایران این فرضیه را اشاعه مینمایند،که گویا افغانستان بخشی از امپراتوری ایران بوده و انگلیس ها آنرا از پیکر ایران بزرگ مجزا کرده اند. البته این باور متکی بر سیاست انگلیسها در نیمهٔ اول قرن نزدهم مبنی به بزرگنمایی “امپراتوری فارس” میباشد، که درکتاب سرجان ماکم دیپلومات ورزیدٔه انگلیس در دوران زمامداری قاجارها انعکاس یافته است، زیرا در آغاز قرن نزدهم دولت برتانیا حضور سیاسی و نظامی فرانسه را درشرق میانه، بخصوص در ناحیهٔ خلیج فارس خطر بزرگی برای دفاع از هند، که منبع مهم اقتصادی انگلستان شمرده میشد، میدانست و همچنان از نفوذ سیاسی و اقتصادی روسیهٔ تزاری، که مرادش رسیدن به آبهای گرم بود سخت هراس داشت. فرانسوی ها در آغاز قرن نزدهم با دولت قاجاری فارس روابط تنگاتنگی داشتند و از همین جهت است، که تا کنون کلمات واصطلاحات زیاد فرانسوی در فارسی معمول ایران امروز بچشم میخورد.
درین هنگام سرجان ملکم (Sir John Malcolm) دیپلومات ورزیدهٔ انگلستان مؤظف گردیده بود تا با دولت قاجاری فارس طرح دوستی بیافگند و بتدریج فرانسه را از صحنۀ سیاسی آن کشور بیرون نماید، که با شکست ناپلیون بناپارت در جنگ واترلو در سال ۱۸۱۵م دولت برتانیا درناحیهٔ خلیج فارس وسیستان مالک الرقاب شد. ولی با آنهم ازسلطهٔ نظامی روسیهٔ تزاری درشمال جغرافیایی کنونی ایران بخصوص پس از شکست های پی درپی فتح علی شاه قاجار در برابر روسیهٔ تزاری اندیشه داشت. این تشویش دولت بریتانیا بعد از عقد معاهد ٔه گلستان سال ۱۸۱۳ و حاکم شدن روسیهٔ تزاری بر شیروان، گنجه، باکو، دربند، قوبا یا (قبه) درشمال آذربایجان و اراضی زیادی از ساحات شمالی ایران آنوقت خطر پیشروی روسیهٔ تزاری را بسوی خلیــج فارس ورسیدن به آبــهای گرم بیشتر ساخت. درهمین آوان بود، که سرجان مالکم برای پیشبرد اهداف سیاسی دولت برتانیــه و در ظاهربرای خوشنودی دولت قاجار کتاب تاریخ فارس از دوره های باستان تا عصر حاضر یعنی قرن نزده هم را به رشتهٔ تحریر در آورد، که به مصرف کمپنی هند شرقی (East India Company) در سال ۱۸۱۵م به نشر رسید. درمیان سالهای ۱۸۱۴م تا ۱۸۲۸م دولت روسیهٔ به فتوحات بیشتر نظامی علیه دولت قاجار نایل آمد،که در نتیجه پیمان ترکمانچای سال ۱۸۲۸م ایروان، نخجوان وبخشهای عمد ٔه آذربائیجان از پیکر ایران آنوقت مجزا گردید. روسها در شمال فارس نفوذ بیشتر سیاسی، نظامی و اقتصادی حاصل کردند وپیشروی آنها بسوی تنگهٔ هرمز و بحیرهٔ عمان برای سیاسیون لندن به کابوسی مبدل گردید، پس باید دولت فارس بحیث یک دولت حایل تقویه میگردید.
در نقشهٔ پیشنهادی سرجان مالکم سرحد شرقی امپراتوری تخیلی فارس در امتداد رود سند،که درآنوقت سرحد طبیعی میان افغانستان و مستملکات هند برتانیوی محسوب میشد موضوع قابل تعمق است، زیرا طوریکه در نقشهٔ سرجان ملکم هویداست نامی از افغاستان و حتی خراسان دیده نمیشود.
نقشهٔ پیشنهادی سر جان مالکم و تصویر او، سال ۱۸۱۵ میلادی، لندن
در اوج رقابت های سیاسی برتانیا و روسیهٔ تزاری در سدهٔ نزدهم، یعنی (عصر بازی بزرگ، یا Great Games )، هدف اصلی دولت برتانیا چنانچه از اسناد تاریخی مربوط به این دوره پیداست ایجاد یک ساحهٔ وسیع دفاعی بنام امپراتوری فارس در برابر پیشروی روسیهٔ تزاری بود، که این دولت حایل باید توسط رژیم دست نشانده و ضعیفی مانند سلسلهٔ قاجار اداره میگردید.1 تا منافع سیاسی و اقتصادی انگلستان درین بخش قارهٔ آسیا تأمین شود. ازینرو عدۀ زیادی از تاریخنگاران برتانیایی قرن نزدهم موجودیت تاریخی افغانستان را بطور کل نادیده میگرفتند وتنها قلمرو دور ٔه اقتدار صفویان فارس و دولت مغلی هند را مدار اعتبار قرار میدادند. درحالیکه موجودیت افغانستان درین مقطع زمانی یک واقعیت عینی بود و نقشهٔ ساحهٔ اقتدار امپراتوری درانی در آرشیف دولت هند بریتانیوی وجود داشت.2 آشکار است، که هدف انگلیسها در آن مقطع زمانی اشغال افغانستان بود نه ملت سازی. از جانب دیگرافغانستان، مانند پاکستان کشوری نبود، که ازبطن مستعمرات برتانیه پدید آمده باشد تا سیاسیون انگلیس نامی برای آن انتخاب نمایند، بلکه شکست های پی درپی انگلیسها در طی جنگ اول و دوم افغان و انگلیس ( ۱۸۳۸ تا ۱۸۴۲) بخصوص شکست قوای منظم برتانیه درجنگ میوند، کشته شدن کیوناری (Cavagnari) نمایندهٔ برتانیا در شورش کابل سال(۱۸۷۹)خصومت سیاسیون و عده ای زیادی از نویسنده گان برتانیوی را در برابر افغانها برانگیخت و از همین جهت ادوارد برون( Edward Browne) نویسندهٔ کتاب (A Literary History of Persia) تاریخ ادبیات فارس تمام افتخارات ادبی و سخنوران یک ساحهٔ بزرگ بشمول افغانستان را مربوط به فارس قدیم یا ایران امروزی معرفی نمود. متأسفانه این طرز اندیشه هنوزهم در میان سکالرهای انگلیس و آنعده نویسندگان غربی، که افکار آنها را تعقیب مینمایند معمول است و در آثار شان بیشتر بالای تمدن فارس تأکید می نمایند تا تمدن و ثقافت افغانستان. لیکن با همه تلاشهای برتانیا دولت ضعیف قاجار درحالتی نبود، که چنین خیال بزرگی را جامه عمل بپوشاند.
درعهد پادشاهی امیردوست محمد خان ساحهٔ سیستان و بلوچستان به منطقهٔ متنازع فیه میان افغانستان ودولت قاجاری فارس مبدل گشت. این ساحهٔ تاریخی پس ازسقوط دولت صفوی درسال ۱۷۲۵ میلادی بدست محمود هوتکی وفتح جغرافیایی کنونی ایران، بخشی از قلمرو هوتکیان محسوب میشد و ساحۀ وسیع بلوچستان وسیستان تا سواحل بحرهند(حوزهٔ سند و پنجاب) شامل امپراتوری درانی بود ، که از دهلی تا نواحی تهران را در برمیگرفت ، اما دولت مقتدر درانی در نیمهٔ قرن نزدهم در نتیجهٔ کشمکش های داخلی و حملات انگلیسها رو به تضعیف نهاد. با استفاده ازین فرصت شاهان قاجار مناطق غربی افغانستان تا قندهار را جزئی از قلمرو از دست رفتهٔ صفویان می پنداشتند و نه تنها بالای سبزوار و سیستان ادعای تاریخی داشتند، بلکه هرات را نیز از آن خود میشمردند.
هرات درین وقت برای روسیهٔ تزاری به مثابهٔ کلید فتح هند تلقی میشد، ازینرو پشتیبانی نظامی خود را برای حمله بر هرات برای ناصرالدین شاه قاجار تأکیدکرد تا ازطریق هرات و کندهار بر بلوچستان وسیستان دست یابد. همان بود، که ناصرالدین شاه قاجار درسال ۱۸۵۶م با استفاده ازمخالفت های داخلی افغانستان به تحریکوپشتیبانی روسیٔه تزاری تصمیم حمله برهرات راگرفت.ولی بامقاومت جدی مردم هرات این تلاش ها به مؤفقیت نیانجامید. در نتیجه به اساس عهد نامهٔ پاریس منعقدهٔ سال ۱۸۵۷م، ناصرالدین شاه تعهد کرد تا از ادعای خود بر هرات صرف نظر نماید. بنا برآن درسال ۱۸۶۳م تمامیت ارضی افغانستان را برسمیت شناخت. ازینرو عدۀ زیادی از ناسیونالیست های معاصرایران این باور را اشاعه میکنند، که گویا افغانستان به اساس پیمان پاریس از پیکر ایران بزرگ مجزا گشته است. این سخن مقرون به حقیقت نیست، زیرا نخست اینکه معاهدهٔ پاریس در مورد رفع اختلافات سرحدی میان دوکشور بود، نه ایجاد کشوری بنام افغانستان یا “ایران” ومهمتر اینکه افغانستان درین مقطع زمان موجود بود، دولت و حکومت مستقلی داشت و ملت آن قوای نظامی مقتدر و مجهز بزرگترین قدرت استعماری جهان یعنی برتانیا را باشکست های پی درپی مواجه ساخته بود. لیکن اصل مطلب درینجاست،که در قرن نزده هم ایران بزرگی وجود نداشت، تا افغانستان از پیکر آن جدا گردد. بلکه درین برههٔ زمانی به گواهی حقایق تاریخی دولت قاجاری فارس خود بامشکلات فراوانی دست به گریبان بود،که هردم به ضعف آن می افزود. برعلاوه اکثر اهالی فارس قاجارها را اجنبی میپنداشتند زیرا ایل اجار از طایفۀ ترکان اغوز بودند،که از ماوراءالنهر به فارس آمدند و سر دستهٔ شان آقا محمد خان با برانداختن سلسلهٔ زندیه درحوالی سال ۱۷۹۶م شالودهٔ حکومتی را درجغرافیای ایران امروزی بنا نهاد. در دوران زمامداری سلسلهٔ قاجار چنانچه در بالا ذکریافت بخش های عمده ای آزربایجان به اساس عهدنامهٔ گلستان و معاهدهٔ ترکمانچای به روسیه تعلق گرفت وحق کشتیرانی اهالی شمال دربحیرهٔ کسپین(دریای خذر) و دریای مازندران با محدودیتهای جدی مواجه گشت.از جانبی در دوران سلطنت قاجار ها نفوذ نظامی دولت برتانیا در جنوب ایران بیشتر شد. در نتیجهٔ جنگ بوشهر و خوشاب، درطی سالهای ۱۸۵۶تا ۱۸۵۷م سپاه برتانیا برخاک ایران حمله برد و نفوذ سیاسی و نظامی خود را درخلیج فارس با تصرف جزیرهٔ خارک و بندر بوشهر قایم نمود. بدیهیست، که دولت فارس با مشکلات عدیدهٔ داخلی، خشکسالی و اقتصاد ضعیفش، توان آنرا نداشت ، که نه تنها افغانستان، بلکه هیچ کشوری، حتی اراضی از دست رفتهٔ خود را شامل قلمرو خویش بگرداند. چنانچه درسال ۱۹۰۷م به اساس قرداد سن پتسبورگ، کشور فارس یا ایران امروزی به سه منطقهٔ تحت نفوذ روسیه، منطقهٔ آزاد وبخش زیرسلطهٔ برتانیا تقسیم گردید. پذیرش این قرار داد ننگین، که تمامیت ارضی و حاکمیت ملی ایران آنزمان را تهدید مینمود، زمینهٔ خشم استقلال طلبان، ملی گرایان و مشروطه خواهان آنکشور را فراهم آورد و درنتیجه باعث خلع احمد شاه قاجار آخرین پادشاه این سلسله از سلطنت درسال ۱۹۲۳م توسط مجلس نمایندگان گردید. به تعقیب خلع احمد شاه قاجار از سلطنت پس از کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹م مجلس مؤسسان رضا خان پهلوی را به حیث پادشاه اعلام کرد و بدین ترتیب رژیم پهلوی رویکارآمد.درسال ۱۹۳۳ پس از جمهوری وایمار Weimar Republic یا رایش دوم حزب نازی آلمان تحت رهبری آدلوف هیتلر رایش سوم با قدرت عظیم تخنیکی و نظامی درقلب قارهٔ اروپا ظهور کرد. در اوج قدرت سیاسی و نظامی هیتلر، رضا شاه پهلوی و یکتعداد زیادی از روشنفکران و ملیگریان آن کشور بخاطر رهایی از استعمار روسیه و دولت برتانیا با آلمانها طرح دوستی ریختند، که مورد استقبال هیتلر قرار گرفت و کمک های تخنیکی و اقتصادی آلمان به ایران آنوقت سرازیر شد. درهمین آوان بود، که طرز دید برتری نژاد ایرانی بر نسل های دیگر ومفکرهٔ ایران بزرگ به میان آمد.
متعاقب آن رضا شاه درسال ۱۹۳۵م اسم کشورش را از فارس به ایران تبدیل نمود. درینگاه هیتلر تلاش داشت تا برای شکست برتانیا رقیب سرسخت خود بر نیم قارهٔ هند، از طریق خلیج فارس با قوای بحری نیرومندش حمله نماید. اتحاد آلمان نازی با دولت ایران برای حضور در شرق میانه، تنگهٔ هرمز و بحیرهٔ عمان دارای اهمیت فراوانی بود. ازینرو ارتباط نژادی ایرانیان را با اقوام ژرمانیک آریایی اروپا یکی از اهداف مهم سیاست خارجی خویش قرار داد. همان بود، که آدلوف هیتلر با اشتیاق تمام نام جدید فارس یعنی ایران را برسمیت شناخت و تمنیات نیک خود را بایک قطعه عکس امضاشده اش به محتشم السلطنه حسن اسفندیاری سفیرایران دربرلین تقدیم کرد، زیرا درجریان جنگ جهانی دوم بندرگاه چاه بهار درساحل بحیر ٔه مکران و بحر هند برای آدلوف هیتلر از اهمیت ستراتیژیک خاصی برخوردار بود و قوای نظامی آلمان میتوانست با مستقر شدن در جنوب ایران وحمله برهند شریان اقتصادی انگلستان را قطع کند.
محتشم السلطنه حسن اسفندیاری نمایندهٔ خاص رضاشاه پهلوی با آدلوف هیتلر وتصویر هیتلر در موزیم قصر نیاوران، ایران
رضا شاه درسال ۱۹۳۷م به اساس پالیسی بزرگسازی تاریخ ایران اسم قدیمی شهر پهره را ، که دربلوچستان موقعیت دارد بنابر تیوری ژوزف مارکورات ایرانشهر گذاشت، تا برای اثبات مفکورهٔ امپراتوری “ایران بزرگ” سندی به میان آید. شهر باستانی پهره یا ایرانشهر کنونی در ایالت سیستان و بلوچستان ایران یکی از جنوبی ترین شهرهای آنکشور است و در نزدیکی آن برعلاوهٔ قلعه بمپوربچشم میخورد ، که هنوز هم بنام قلعهٔ بارکزایی ها یاد میگردد. درسال ۱۹۳۳میلادی با رویکار آمدن آدلوف هیتلر کتاب ایرانشهر مارکوارت چاپ و بطور گسترده ای توزیع شد. مارکوارت در اواخر سد ٔه نزدهم پس از تحقیق در متون قرون اوسطایی واستناد بر یاد داشتهای موسی خورنی، که بزبان ارمنی نگارش یافته بود برای نخستین بار اصطلاح ایرانشهر (Ērānšahr) را مطرح کرد و این اصطلاح توسط عده ای از نویسندگان محققین ایرانی بمعنی “ایران بزرگ عهد ساسانی” در درآغاز رویکار آمدن رژیم پهلوی تعبیر وتبلیغ شد. موسی خورنی فیلسوف و تاریخنگار ارمنی بود ، که در قرن پنجم میلادی میزیست و در رابطه به ورود مسیحیان به قلمرو ساسانیان این اصطلاح را ذکر کرده است. اما مارکوارت در مقدمهٔ کتابش به استناد بطلموس جغرافیا دان یونانی اعتراف مینماید، که متن اصلی پهلوی در ارتباط به ایرانشهر و ایالات مربوط آن از بین رفته ودیگر وجود ندارد. ولی با آنهم تاریخنگاران معاصر ایران به اساس فرضیه ایرانشهر، امپراتوری عصر ساسانی را به چهار بخش خراسان (درشرق)، خوربران (درغرب)، اپاختر، کپکوه یا باختر (درشمال ) و نیمروز (درجنوب) تقسیم میکنند تا ادعای امپراتوری ایران بزرگ را به کرسی بنشانند.
در همین آوان نشریهٔ “نامهٔ ایران باستان” تحت نظارت مستقیم دفتر تبلیغات سیاسی حزب نازی آلمان دربرلین با مدیریت شیخ عبد الرحمن سیف به نشر میرسید، که مراد آن تقویهٔ مفکورهٔ “ایران بزرگ” درشرق میانه، و بطور اخص مقابله در برابر نفوذ ترکان آذربائیجان در فارس بود.3 مجلۀ ایرانشهر نیز به مدیریت حسین کاظم زاده در سالهای ۱۳۰۱ تا ۱۳۰۶ شمسی در برلین به چاپ میرسید و مفکورهٔ ایران بزرگ ، که به اساس آن افغانستان نیز شامل آن بود تبلیغ میگردید.
تصاویر تاریخی جراید“ایرانشهر” و “نامهٔ ایران باستان” در زمان اقتدار حزب نازی در برلین با علامت رسمی آن حزب (صلیب شکسته) درسرخط نشریهٔ “نامهٔ ایران باستان”
این اسناد بخاطری ارائه شد تا ثابت گردد هیچ سندی موجود نیست، که انگلیس ها چنین تلاشی را برای بزرگ نمایی افغانها و یا تبدیل نام کشور شان از خراسان به افغانستان نموده باشند.
از سوی دیگر نویسندگان معاصر ایران، خراسان را بخش شرقی امپراتوری ساسانی معرفی میدارند، درحالیکه اصطلاح خراسان در قرن پنجم میلادی در سکۀ یکی از شاهان یفتلی مشهود است، که لقب خود را “خوراسان خوتای” حک کرده است. درین رابطه باید اضافه کرد ، که ازنگاه فرهنگی و اداری خطهٔ خراسان قرون وسطی، بخصوص در زمان خلافت عباسیان هویت تاریخی خود را داشته و از عهد ابومسلم خراسانی تا دورهٔ غوری ها و اعصار پس از آن خراسان خطۀ مستقلی از فارس بوده است. حوزهٔ فرهنگی خراسان بخشهای تاجکستان، ازبکستان، ترکمنستان، اکثر جغرافیای کنونی افغانستان و ساحهٔ شمالشرقی ایران امروزی را در بر میگرفت ، که بحوالهٔ حدود العالم صحرای تا سند بلوچستان شرقی گسترش داشت.
نقشهٔ افغانستان در ۱۷۶۲
این ساحه در حقیقت ساحهٔ اقتدار امپراتوری درانی در قرن هژدهم و نزدهم بود، و از همین روست ، که برخی از شاهان ایندوره خودرا فرمانروایان خراسان نیزخوانده اند.
اما باید یاد آور گردیم، که هردو اصطلاح افغانستان و خراسان بشکل DeFacto (دی فاکتو) غیر رسمی (در کشور ما بدون تعصب خاصی معمول بوده است. درست است، که اسم خراسان قرون وسطی بخش مهمی از تاریخ کشور ما را بازگو میکند، اما امروز موجودیت سیاسی و فرهنگی افغانستان با تمامیت ارضی و حاکمیت ملی آن یک واقعیت انکار نا پذیر است. افغانستان به حیث یک کشور آزاد و مستقل در صف ملل جهان قرار دارد.
طوریکه قبلاً ذکر یافت در نتیجه میتوان گفت افغانستان کشوری نیست، که مانند پاکستان از بطن مستعمرات برتانیه پدید آمده و یا مانند کشورهای آسیای مرکزی، که همه نام تباری دارند از مستملکات آسیایی روسیه پس از جنگ جهانی دوم پا به عرصهٔ وجود گذاشته باشد. امروز با وصف مشکل عدم شناخت حکومت طالبان از نگاه مراودات بین المللی تمام اتباع این کشور به شمول کتله های عظیم مهاجرین این سرزمین در ممالک همجوار بنام افغان شناخته و به حیث مهاجر افغان در تمام ممالک جهان پذیرفته میشوند. همچنان تمام مساعدت های جهانی، بنام شهروندان افغان به این کشور میرسد نه بنا قوم و تبار خاصی. درشرایط کنونی درحالی، که مظلوم ترین افغانها بلا استثنا از هر قوم وتبار این کشوردرنتیجهٔ جنگهای خانمانسوز غیر اعلام شدهٔ قدرتهای بزرگ و کشور های منطقه کشته میشوند، هر روز سربازی ویا جوان جنگجویی در سنگر های داغ نبرد در خاک و خون میغلتند و کشتار های هدفمند به غرض تضعیف قشر تحصیل یافتهٔ افغانستان ادامه دارد، تداوم جنگ سرد قلمی بنا بر خصومت های قومی، زبانی ومذهبی به سود این ملت نیست. اگر نگاهی به کشور های همجوار و منطقه بیاندازیم نام اکثر این ممالک مانند ایران، ترکیه، قرغزستان، قزاقستان، ترکمنستان، تاجکستان همه نامهای تباری اند. در حالیکه بسی اقوام انسانی در هریک این کشور ها زندگانی دارند، لیکن با آنهم اکثر باشنده گان این ممالک نمیکوشند، تا وحدت ملی سرزمین شانرا بخاطر گرایشهای سیاسی و آیدیالوژیک خویش خدشه دار بسازند. ازینرو در تأمین منافع ملی خود هم پیمانند، چون میدانند، که سرنوشت سیاسی مشترک، رفاه اقتصادی مشترک دارند و یا برعکس آن با وارد شدن حوادث ناگوار سیاسی ونظامی آلام و دردهای مشترکی خواهند داشت.
امروز، که اکثریت خاموش ملت افغانستان سخت ترین ایام و دشوار ترین آلام را صبورانه تحمل مینماید، آیا تغییر نام مملکت میتواند حلال درد های بیکران مردم باشد، ولو اسم کشور خود را بجای افغانستان یا خراسان، بهشت موعود بگذاریم آیا شمهٔ از نابه سامانی های سرزمین و مردم مارا مداوا میکند؟
در حالیکه از نگاه انسانی و تعالیم اسلامی تفوق جویی هر قومی بر اقوام دیگر مردود است و سلطه جویی های مغرورانۀ اندیشمندی قابل درک میباشد، درجهان امروزی مردم صاحب دانش هر کشوری در راه تأمین منافع ملی خویش فعالانه کوشا استند، تا از منافع علیای کشور، وحدت ملی، ارزشهای فرهنگی و هویت تاریخی سرزمین آبایی شان دفاع نمایند و ما هم شاید بتوانیم با پیروی از اندیشهٔ انسان سالاری رسالت تاریخی خود را بجا بیاوریم.
باعرض ارادت،
حامد نوید