عبدالرحمن پژواک
عبدالرحمن پژواک فرزند قاضی عبدالله خان به تاریخ ۷ مارچ ۱۹۱۹م، سال اعلان استقلال افغانستان، در بالاحصار تاریخی غزنه، جایی که پدرش وظیفه قضاوت را به عهده داشت، چشم به جهان گشود. وی در مکتب حبیبه تحت نظر استادانی چون استاد عبدالحق بیتاب تعلیم دید و قرار بود، که در فاکولته طب به تحصیلات ادامه دهد. بعد از فوت پدر فاکولتهٔ طب را ناتمام گذاشته و برای امرار معاش بحیث ترجمان انگلیسی در “انجمن ادبی کابل” به کار آغاز کرد. سپس به اطلاعات و مطبوعات روی آورد. اولین نوشته های پژواک در نیمهٔ اول دههٔ ۱۹۳۰م در مطبوعات کشور با تخلص های – وفا، آرمانجن … به نشر رسید. بالاخره تخلص پژواک (طنین یا انعکاس صدا و اندیشه) را برگزید، که بدون شک نه تنها انعکاس صدای ملت خود گشت بلکه در زمان ماموریتش در سازمان ملل متحد طنین اندیشهٔ ملت های محروم جهان نیز شد.
در وظیفهٔ جدید در “اطلاعات و کلتور” پژواک از کارهای علامه صلاح الدین سلجوقی فیلسوف، محقق، نویسنده و دیپلومات شهیر افغان و رئیس “اطلاعات و کلتور” وقت، خیلی متأثر بود. علامه سلجوقی نه تنها حامی و مشوق استعداد های جوان و ملی اندیش بود بلکه استعداد، استقلال فکری، اعتماد بنفس و طرز فکر منتقدانه و سازنده پژواک که در سن بسیار جوان خیلی پخته بود، را شناسایی نموده و در حمایت و رشد آن کوشید. باری علامه سلجوقی در مکاتبات خصوصی اش در اواسط دههٔ ۱۹۵۰م به پژواک چنین نگاشت: “نوشته های متهورانه/شجاعانه را که از قلمت تراوش میکند، کنار نگذار!”
زندگی مسلکی پژواک از انجمن تاریخ افغانستان آغاز و سپس در ریاست مستقل مطبوعات و مدتی هم به حیث مدیر مسؤول روزنامهٔ اصلاح خدمت نمود. بعداً مسؤلیت رهبری آژانس اطلاعاتی باختر و مدتی هم ریاست پښتو ټولنه را عهده دار بود.
پژواک، این دانشمند، اندیشمند، نویسنده، ادیب، شاعر و سیاستدان سترگ افغان در سن ۲۷ سالگی بعد از تقرر به حیث اتشهٔ مطبوعاتی وارد دنیای دیپلوماسی شد. چون پژواک یک متفکر منتقد بود این امر در مواردی باعث بروز اختلافاتی با هیئت رهبری سفارت میشد.
در ماه نومبر سال ۱۹۴۶م افغانستان به عضویت سازمان ملل متحد پیوست و در سال ۱۹۴۷م عبدالرحمن پژواک به حیث عضو هیئت افغانستان بصورت منظم در جلسات مجمع عمومی سازمان ملل متحد شرکت مینمود. پژواک در سال ۱۹۵۸م به مقام سفیر و نمایندهٔ دایمی افغانستان در سازمان ملل متحد ارتقا نمود و تا سال ۱۹۷۲م در این پُست باقی ماند.
اشتیاق و کارکردهای مهم پژواک برای سازمان ملل متحد و دستآورد های مهم و قابل تحسین وی در سطوح مختلف دیپلوماتیک باعث شد تا پژواک در سال ۱۹۶۳م بحیث رئیس نوزدهمین کمیسیون حقوق بشر ملل متحد در ژنیو انتخاب گردد..
عبدالرحمن پژواک در سال ۱۹۶۶م به حیث رئیس اساملبهٔ عمومی سازمان ملل متحد در نیویارک برگزیده شد.
پژواک در سال ۱۹۶۸م چانس بلند داشت که جانشین اوتانت، سرمنشی سازمان ملل متحد شود.
وی همچنان در سازمان های یونسکو، حقوق بشر و یونیسف ایفای وظیفه نموده و در سازمان ملل متحد به صدای رسای ملت افغان و پژواک ملت های تحت ستم مبدل شد. پژواک در پیوستن افغانستان به اعلامیهٔ حقوق بشر و جنبش عدم انسلاک در عرصهٔ بین المللی نقش سازنده ای را ایفا نمود.
به ابتکار و تلاش های جناب پژواک “حق خود ارادیت” ملت ها در منشور سازمان ملل متحد مسجل گردید.
پژواک در سال های جمهوریت شهید محمد داود خان (۱۹۷۳ – ۱۹۷۸م) بحیث سفیر افغانستان در بن و بعداً در دهلی خدمت نمود. ماموریت اخیرش الی فاجعهٔ ۷ ثور ۱۳۵۷ هجری شمسی به حیث سفیر افغانستان در لندن بود. بعد از کودتای خونین ۲۷ اپریل ۱۹۷۸م پژواک وظیفه سفارت را از دست داده، به افغانستان عودت نمود و در حبس خانگی در منزلش نظربند بود. بالاخره در سال ۱۹۸۲م به دلیل مریضی اجازه یافت تا از افغانستان خارج شود. پژواک تا سال ۱۹۹۱م در امریکا بود و بعد از آن به پیشاور رفته و بین مهاجرین افغان زندگی کرد. یادآور باید شد که دولت و استخبارات پاکستان مانع هرنوع فعالیت عناصر ملی و آزادیخواه افغان که پاکستان آنها را دردسری برای آیندهٔ پلان های شوم خود میپنداشت، شده یا آنها را مجبور به اخراج ساخته و یا به نحوی از انحنی آنها را از بین میبرد. پژواک در پیشاور علی الرغم مشکلات صحی و موانع خلق شده توسط استخبارات پاکستان به فعالیت های ملی وآزادیخواهانه اش در جبههٔ قلم و علم، علیه متجاوزین ادامه داد و به هیچ گروه یا جناح سیاسی ملحق نشد.
وی اهداف خویش را برای آیندهٔ افغانستان به شرح ذیل بیان کرد:
“برای من هدف این جهاد مقدس استقلال کامل کشور است. آزادی، حقوق بشر، مصئونیت افغانستان از حاکمیت یا تهدید سلطهٔ متجاوزین خارجی، امحای کمونیزم، تقویت اسلام ، عدالت اجتماعی و براقراری خودمختاری افغانستان مطابق خواسته های مردم مسلمان این کشور.”
در طرح بینش دوراندیشانه ای که وی به سازمان ملل متحد ارائه کرد، گردهم آوردن تمام گروه ها، جناح ها، احزاب و شخصیت های ذیربط افغان بود،که در یک مسیر مشترک به پیشرفته و دور میز مذاکره گرد آیند. نبود وحدت بین افغان ها که بخشی از آن به دلیل مداخله خارجی ها بخصوص پاکستان و بخشی هم ناشی از اختلافات ذات البینی افغان ها و عدم حضور نمایندگان جنبش مقاومت مردم افغانستان در توافقنامه ژنیو (۱۹۸۸م)، توسط پژواک به عنوان نقص های تعیین کننده در ایجاد صلح پایدار در افغانستان مورد انتقاد قرار ګرفت.
عبدالرحمن پژواک یک شخصیت فرهنگی، شاعر و نویسندهٔ کم نظیری نیز بود. وی به زبان های دری، پښتو، انگلیسی و فرانسوی مینوشت و ترجمه هایی هم دارد. همانطوریکه آثار منظوم عبدالرحمن پژواک، اشعار و نظم های بزرگان فرهنگ و ادب دری چون سعدی، حافظ، رودکی، سیدجمال الدین، مولانا جلال الدین بلخی، اقبال لاهوری و دیگران را با محتوی معاصر و جدید، در ذهن تداعی میکند، آثار سلیس و روان منثور وی نیز به شیوه خاص ادبیات افغانستان مخصوصاً ادبیاتِ روان و بدون تکلفِ کابلی نوشته شده است، که از غنای خاص تاریخی، فرهنگی، ادبی و ملی برخودار است.
گرچه آثار و نوشته های پژواک عمدتاً به زبان های دری و پښتو است، وی نوشته ها و تراجمی به زبان های عربی، فرانسوی و انگلیسی نیز دارد.
علی الرغم اینکه عبدالرحمن پژواک در رژیم سلطنتی و هم در رژیم جمهوری شهید محمد داود خان به حیث مأمور عالی رتبه در پُست های سفارت و نمایندهٔ دایمی افغانستان در ملل متحد کار کرد ولی
تا آخر عمر نتوانست از معاش رسمی صاحب خانهٔ شخصی شود. باوجودیکه مقامات دولتی از این حالت آگاهی داشتند و تصمیم حل مشکل را داشتند ولی پژواک از پذیرفتن خانه از پول دولتی امتناع ورزید.
عبدالرحمن پژواک در کتاب خاطرات خویش که “خلاصۀ فصلی از سرگذشت یک افغان مهاجر”، عنوان دارد و در کابل به چاپ رسیده است، چنین مینگارد:
”بزرگترین مایۀ ناز و خوشی من آنست که هیچ تن تواناتر از من به یاد ندارد که نزد او چاپلوسی کرده و یا دروغ گفته باشم. اگرنتوانستم راست بگویم، خاموش مانده ام، نمیدانم چرا ازیاد این خموشی سرخ نمیشوم. تنها خاموش ماندن مردی نیست.” (ص ۲۱۶)
پژواک میگوید که در یکی از رخصتی ها درکابل “باری محمد ظاهرشاه مرا در دفتر خود پذیرفت. بعد از صرف غذای چاشت به صحبت پرداخت و بعد از آن گفت پروگرام دارد که به کاریزمیر برود. در کاریز میر زمین داشت و در آن یک دهقان برای حفظ و تربیۀ حیوانات و نباتات (فارم) خانه ساخته بود و هر روز چند ساعت در آن مشغول کار میبود. وقتی از دفتر وی پائین آمدیم به من امر کرد که در پهلوی او در موتر بنشینم و با وی به کاریزمیر برویم. جلو موتر را خود بدست گرفت و در موتر تنها بودیم و از هر دری صحبت میکرد و من گوش میدادم. به کاریزمیر رسیدیم. زمین ها و دهقانخانهٔ حیوانات را بمن نشان داد و آنگاه در یک نقطه ایستاده اشاره کرد که از کجا تا بکجا اراضی به وی متعلق است و بعد گفت که این دهقانخانه یک نمونه است و امیدوار است که هموطنان نظیر و مثال آنرا زیاد کنند و تطبیق این مفکوره را وسعت بخشند.
با اشاره به یک زمین علاوه کرد که من به همسایگان خوب احتیاج دارم از این رو این زمین را به داکتر ظاهرخان دادم تا همسایه باشیم. بزمین دیگری اشاره کرد وگفت میخواهم این زمین را به شما بدهم تا همسایهٔ نیک دیگری هم داشته باشم. من ناگهان خود را در دست پرنیروی سکوت دیدم که با فشار خود مرا خُرد میسازد. با کمال صمیمیت و خلوص بعرض رسانیدم که:
اظهار سپاس گزاری ازحضور اعلیحضرت کلماتی میخواهد که نمیتوانم از عهدۀ آن بیرون شوم. کمال امتنان دارم اما من متأسفانه شوق و ذوق زمینداری را ندارم و اگر داشته باشم همه دارائی مادی ای که از پدرانم مانده است به شکل زمین است، یقین دارم شخص مستحق تری میتواند از این عطیۀ گرانبها استفاده مرغوب و بهترکند.
اعلیحضرت هیچ نگفتند اما از وجنات شان به وضاحت ظاهر شد که خاطر شان رنجه شد.
از کاریز میر باز گشتیم و در ارگ ایشان به حرمسرا تشریف بردند و من با موتر خویش برگشتم. در وقت بازگشت از وطن به ماموریت، منتظر ماندم که مانند همیشه مرا احضار خواهند فرمود تا وداع کنم و اگر هدایتی داشته باشند آنرا بگیرم. حسب عادت تاریخ بازگشت خود را به رئیس تشریفات آقای علومی که حیات دارند خبردادم، امری نرسید. از رئیس تشریفات جویا شدم، بمن فهماند که اعلیحضرت ضرورتی نمیبیند که شما به حضورشان برسید، دانستم که رنجش اعلیحضرت علت حقیقی است. چون اعلیحضرت را در همه موارد مرد حلیم، صابر و صاحب گذر(گذشت) دیده ام، این بار که حتمی آزرده شده بودند، بردل من گران و گرانتر حس میشد.” (ص ۱۴۷- ۱۴۸)
پژواک ادامه میدهد که: بعد از بازگشت از سفرپاکستان “چند روز بعد درکابل رئیس تشریفات وزارت خارجه مرحوم جلال الدین طرزی بمن تلفون کرد و گفت که والاحضرت صدراعظم بعد از ظهر با یک امریکائی ملاقات دارند و امر کردند که من هم پیشتر از رفتن مهمان، آنجا باشم.
به دفتر سردارمرحوم (داودخان) در صدارت عظمی رفتم و اشاره به نشستن کرد. چند دقیقه بعد رئیس تشریفات، امریکائی را آورد و ملاقات انجام یافت. من یاداشت های خود را جمع کردم و میخواستم مرخص شوم، سردارمرحوم گفتند چند دقیقه باشید. نشستم ومنتظر امر بودم. سردار مرحوم گفت: من خبردارم که تو یگانه مامور دولت هستی که درکابل خانه نداری، خانه داشتن از لوازم زندگانی است باید یک خانه داشته باشی. من از مدتی است به این فکر بوده ام که خانه ای خوب شخصاً نقشه کنم و آنرا برای تو تعمیر نمایم و از جانب حکومت در مقابل خدمات برجسته ات به تو بسپارم. تکلیف تو همینقدر است که آنجا رفته و در آن زندگی کنی!
من خود را در اختیار سکوت مطلق یافتم و بعد از یک لحظه گفتم: از التفات و مهربانی والاحضرت کمال امتنان دارم اما شاید من یگانه مامور دولت باشم که خانه ندارد، اما یگانه افغان بیخانه نیستم و هم نمیتوانم پایبند دارائی باشم.
سردار فرمود یعنی که قبول نمیکنی؟
گفتم: آن را رسیده میدانم و ممنون هستم.
از چوکی برخاست و به آنطرف میز کار او که من نشسته بودم آمد، من نیز از جا برخاستم.
گفت: فهمیدم و حرف را همینجا میگذاریم.
ناگهان مرا در آغوش گرفت و گفت: خداوند مثل ترا زیاد کند.
من که شاه را رنجیده ساخته بودم، ناگهان فرحت و آرامشی حس کردم که نظیر آن احساس سرور و جمعیت خاطر را به خاطر ندارم.
بعد از آن احترام و التفات سردار بمن زیادتر از همه وقت بود و روز افزون گردید و این بحدی رسید که هنگامیکه مرا به کنفرانس سران دول و حکومات کشورهای غیرمنسلک در الجزایر بجای خود در سال اول جمهوری فرستاد گفت:
من ترا بحیث نمایندۀ خاص خود میفرستم، زیرا من رفته نمیتوانم و بعد از برادرم، این کار را تنها به تو اعتماد کرده میتوانم … بعد از این بود که من هم احترام خاصی به شخصیت سردار محمد داود مرحوم پیدا کردم. البته احترام به شخصیت یک شخص معنی موافقت با همه افکار و پالیسی سیاسی آن شخص را ندارد.” (ص ۱۵۷)
عبدالرحمن پژواک یک شخصیت تأثیرگذار در تاریخ سیاسی، ادبی و فرهنگی افغانستان بود،که تأثیر فعالیت های وی در عرصه سیاست بین المللی در سطح سازمان ملل متحد نیز محسوس بود.
وی زندگی مسلکی را از فعالیت های مختلف در مطبوعات افغانستان آغاز کرد، از جمله پُست مدیر مسؤول روزنامه اصلاح، سپس مدیر عمومی نشرات، که بر نشرات روزنامه ها، آژانس باختر و رادیو کابل نظارت داشت.
در سالهای بعد عهده دار و ظایف ذیل بود:
۱- مدیر عمومی پښتو ټولنه
۲- مدیر عمومی نشرات ریاست مستقل مطبوعات
۳- مدیر عمومی اطلاعات وزارت خارجه – ۱۳۲۵
۴- سکرتر دوم و اتشهٔ مطبوعاتی سفارت افغانستان در لندن – ۱۳۲۷ ھ ش
۵- کارمند موسسهٔ سازمان ملل متحد در کانادا
۶- سکرتر فرهنگی سفارت افغانستان در واشنگتن - ۱۳۲۹ھ ش
۷- اتشهٔ مطبوعاتی در لندن برای بار دوم ۱۳۲۹- ۱۳۳۲ ھ ش
۸- مدیر شعبه سوم سیاسی و کفیل ملل متحد وزارت خارجه – ۱۳۳۲ ھ ش
۹- مدیر عمومی سیاسی وزارت خارجه – ۱۳۳۴-۱۳۳۷ ھ ش
۱۰- سفیر کبیر و نمایندهٔ دایمی افغانستان در سازمان ملل متحد – ۱۳۳۷-۱۳۵۱ ھ ش
وی در دوره خدمتش در دوایر مختلف به مقام های بلند کار نموده از جمله:
* در سال ۱۳۵۴ ھ ش برای یک سال رئیس مجمع عمومی سازمان ملل متحد که دومین مقام درین سازمان است .
* در سال بعدی رئیس کمیسیون دفاع از حقوق بشر
* و در سال سوم رئیس کمیسیون حل منازعهٔ نامیبیا تعین گردید.
در سال ۱۳۵۱ھ ش به حیث سفیر افغانستان در بن، آلمان غرب
سفیر افغانستان در دهلی جدید ۱۳۵۲- ۱۳۵۵ ھ ش
سفیر افغانستان در لندن ۱۳۵۶ ھ ش
بعد از تجاور اتحاد شوروی وقت، عبدالرحمن پژواک در مقابل تجاوز بیگانگان با تمام قوت و توان معنوی ایستاد و مبارزه کرد. وی بخش بزرگ عمر گرانبارش را در آفرینش آثار هنری و فرهنگی صرف نموده که در سروده های شعری و آثار هنری اش کلمات و اصطلاحات سُچهٔ مملو از عشق به وطن و مردم به چشم میخورد.
تعدادی از آثار ارزشمند پژواک :
- کلمه داره روپى (درامهٔ حماسی تمثیلی به زبان پشتو ۱۳۱۸ ھ ش - چاپ پشتو ټولنه ۱۳۳۷ ھ ش)، افغانستان یا آریانای قدیم (به زبان انگلیسی – چاپ لندن)، افسانه های مردم (رادیو افغانستان)، افغانستان کهن، (چاپ لندن)، پشتونستان (چاپ لندن)، دختر کوچی، مطرب نامه، انگور تاک، خاطرات پژواک، دو مقالهٔ مفصل در بارهٔ روز و مسئله پشتونستان (چاپ لندن)، پيشوا(ترجمهٔ اثر جبران خلیل از انگلیسی به دری ۱۳۱۸ ھ ش- چاپ کابل ۱۳۴۲ ھ ش)، باغبان(ترجمه اثر رابیندرانات تاگور به زبان دری – کابل ۱۳۴۴ ھ ش)، گل های اندیشه (مجموعه شعری – ۱۳۴۴ ھ ش کابل)، بانوی بلخ(مجموعهٔ شعری پشتو و دری – چاپ پشاور ۱۳۷۹ ھ ش)، زبور داود (به نثر شیوای دری)، حدیث خون (مجموعهٔ شعری – ۱۳۶۴ ھ ش)، قشون سرخ در میهن من (با مقدمه ای از محقق برجسته حبیب الله رفیع – ۱۹۸۹م)، عواطف (مجموعۀ مقالات)، زن از نگاه محمد (ص)، اندیشه ها (مجموعهٔ کلمات قصار و جملات کوتاه)، مجموعهٔ افسانه های مردم (کابل ١٣٣٦ھ ش)، حماسهٔ ناهید نامه (ناهید، متعلم صنف دوازدهم مکتب رابعه بلخی در یکی از تظاهرات علیه قوای متجاوز اتحاد جماهیر شوروی سابق به تاریخ ۳۰ می ۱۹۸۰م بود) – ۱۳۷۴ ھ ش، گل های اندیشه (۱۳۴۴ ھ ش)، افسانه های مردم(۱۳۳۶ ھ ش)، مردان پاراپامیزاد، یک زن، آواره، گلهای کوهی، مذاکرات ژنیو(مجموعهٔ مقالات سیاسی – تحلیلی در بارهٔ جهات بین المللی قضیهٔ افغانستان – ۱۳۶۶ ھ ش)، ترجمۀ کتاب های عروج بارکزائی(اثر ادوارد الایسن پیرس به همکاری داکتر محمد عثمان صدقی – کابل ١٣٣٣ ھ ش)، پژواک پنج اثر به زبان انگلیسی دارد که در لندن به چاپ رسیده اند.
عبدالرحمن پژواک علاوه بر مجموعه های شعری و ادبی، داستان هایی هم دارد:
- الماس ناشکن: پاسخ استاد پژواک به شاعر انگلیسی (ویلیام پت روت) در رابطه به مبارزین افغانستان – ۱۹۹۶م
- افسانه های مردم: مجموعهٔ داستان های کوتاه – کابل ۱۳۳۶ ھ ش
- یک زن: داستان
- حوض خاص: داستان فولکلوریک درمورد حوض خاص سپین غر و چشمهٔ سلطانپور سفلی که نزد هندوباوران افغان از احترام خاصی برخودار است.
عبدالرحمن پژواک این روح آزاده بعد از ۷۶ سال زندگی پربار و مملو از فراز و نشیب های سیاسی کشور، صبح ۸ جون سال ۱۹۹۵م صرف چند ماه بعد از مرگ خانمش، در حیات آباد پیشاور چشم از جهان بست و در باغبانی، قریه آبایی اش در ولایت ننگرهار به خاک سپرده شد.
روح این ابرمردِ تاریخ و دیپلومات صدیق افغان شاد، یاد کارنامه هایش گرامی و بهشت مکانش باد!
نمونهٔ کلام عبدالرحمن پژواک
من مقتدی خویشم، کس نیست امام من
بادار ندارم من، کس نیست غلام من
از روی و ریا رستم، تا قبلۀ خود هستم
رو سوی دل آوردم، آنجاست مقام من
آداب رکوع من، خم کردن زانو نیست
بر سینه نهادن دست، نبود به قیام من
من چشمۀ خورشیدم، نه ماه فروغ اندوز
محتاج به ساقی نیست، پر بودن جام من
چون ثابت و سیاره، بر جایم و آواره
بر جبهۀ هر کوکب، ثبت است دوام من
با عابد فرزانه، از دور اشارت کن
بر عارف دیوانه، بفرست سلام من
ایکاش نمی بودم، انسان که نمیگردید
اندیشه من پخته، در فطرت خام من
«اقبال غلامی بود، در بند امامی بود
من بنده آزادم، کس نیست امام من
«پژواک ندای خود، هستم نه صدای غیر
پژواک جوانان را، این است پیام من
۲۴ جون ۱۹۷۷ م لندن، انگلستان