داکتر ثریا حبیبی، گلی از باغ شر ق در باغستان غرب
جنگ دومدار چهل و چهار ساله، داغ هجرت و بیوطنی را بر سینه های میلیون افغان وطندوست هک کرده و زخم آنرا تازه نگهداشته است. میلیون ها نهال مثمر ما را از خاک ما بیگانه ساخته و به باغ بیگانه غرس کرده است….
و اینست روایتی از یک مسافر دیگر …
ثریا دختر خورد سال بود، که با فامیل اش وطن را ترک و به ایالات متحده امریکا مهاجرت نمود. وی در خانوادهٔ که مادر روشنفکر و تحصیل کرده اش آنرا سرپرستی میکرد پرورش یافت و آنچه را که از مادر آموخت ارزش اندوختن علم و دانش بود. ثریا حبیبی در جمع خواهران و برادرانی که همه علاقمند دانش و آموزش بودند، قد کشید و بزرګ شد. علاقمندی اش به طبابت وی را به تحصیل طب دندان کشانید. وی طب دندان را منحیث مسلکی میشناسد که در آن میتوان درد را از مردم بستاند و لبخند برایشان هدیه کند. هدیه دادن لبخند برای دختری که از جنگ فرار کرده و به جستجوی لبخندی هزاران کیلومتر راه زده است ارزشی دیگری دارد.
ثریا حبیبی خود را متعلق به افغانستان میداند و میگوید: “لباس های زیبا و رنگارنگ ملی ما، موسیقی دلنشین، دسترخوان رنگین و خوشمزهٔ افغانی و ارزشهای دلپسند فرهنگی دیگر افغانستان ارزشهایی اند، که یاد وطن را در دل من تازه نگهمیدارد. یکی از شیرین ترین خاطرات زنده گی ام بازگشت دوباره ام به وطن بود. زیبایی های طبیعی افغانستان زیبا، نعماتی اند، که ما افغانهای مهاجر از دیدن آن محرومیم. سفر به وطن و بازدید از همهٔ این زیبایی های آن یکبار دیگر علایق امرا بوطن محکمتر ساخت. ارزشهای فرهنگی ما از آنجمله احترام به بزرگان، مهمانوازی و عزت داری از مهمان، سخاوتمندی و ده ها ارزش دیگری اند که مرا وابسته و دلبستهٔ این فرهنگ غنی میسازد. آنچه در سفر به افغانستان برایم عجیب بود آزار خیابانی و نگاه های گرسنهٔ راهرو ها بود. آنچه برایم تا اندازهٔ دشوار بود، یافتن یک تعادل بین فرهنگ شرق و غرب بود و باعث شد تا بار ها با انتخابات مشکل مقابل شوم، ولی خوشبختی من داشتن رهنمایی چون قرآن و داشتن فامیل بیدار و آگاه بود که مرا همیشه به مسیر درست رهنمایی کرده است.”
وقتی از وی در مورد تلخ ترین خاطرهٔ زنده گی اش پرسیدم، پاسخ داد: “دردناکترین لحظهٔ زنده گی ام لحظهٔ بود که بیرق سیاه، سرخ و سبز ما را پائین کردند. من با آنکه آدم سیاسی نیستم، ولی احساسات ملی و وطندوستانه ام با دیدن آن صحنه سخت آزرد. من بعد از آنچه که با سرزمین ما واقع شد، اعتماد امرا مقابل سیاست باختم.”
وقتی از وی پرسیدم که کدام کتاب ها برایتان به یاد ماندنیست پاسخ داد: “قرآن کریم بهترین رهنمای زنده گی ام بوده است. دومین کتابی را که خوانده ام و بالایم تأثیرگذار بوده است کتاب محمد نوشتهٔ یحیی ایمیریک است. هر ګاهی که من در مضیقه ګرفتار شده ام در ذهن خود برګشته ام به آموزه های پیامبر معزز ما حضرت محمد (ص) و زنده ګی پربار وی. پیروی گفتار و کردار وی هر مشکل مرا آسان ساخته است.
سومین کتابی را که دوست دارم زنده گی نامهٔ میلکم ایکس است. من از وی آموختم، که باید برای حق ایستاده گی کرد حتی در مواقع دشوار. مگر من به کمک خدا توانسته ام زنده گی متعادلی داشته باشم و از لذت های کوچک زنده گی ام لذت ببرم. خوش دارم قهوه بنوشم، به رستورانت های تازه سر بزنم. از قدم زنی و کوهنوردی لذت میبرم و کتاب خواندن را دوست دارم. خوش دارم سفر کنم و سفر به سرزمین افسانیوی ترکیه را در صدر لست سفر های آینده ام دارم. این همه لذت های کوچک را که یکطرف بگذارم بزرگترین خوشی را برایم حمایت مردم بی بضاعت میدهد که من همیشه درین قسمت کوشا بوده ام. مقولهٔ که مرا در زنده گی رهنمایی میکند، اینست: “شخصیت مرا خدمتگذاری برای کسانی میسازد که برای من چیز کرده نمیتوانند. مقولهٔ است که راه زنده گی مرا میسازد.”
“Character is how you treat those who can do nothing for you!”